امپریالیزم امریکا در افغانستان و فراتر از آن
جنگ های افغانستان عمیقاً ریشه در گذشته امپریالیستی و استعماری دارد و نه آنطور که تلقین میشود، مبارزه با تروریزم. غرب همواره از قدرت خود برای استعمار و تلاش برای به دست آوردن کنترول منابع آنها و همچنین تسخیر و حکومت بر جهان استفاده کرده است.
پس از نزدیک به بیست سال جنگ و اشغال افغانستان، سرانجام در ۳۱ آگست امریکاییان عقب نشینی های مصلحی خود را در افغانستان کامل کردند و کشور را در دستان طالبان گذاشتند،
هنگامی که اعضای القاعده چهار طیاره را ربودند و سه تای شان را به بدنه برج های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویارک و پنتاگون کوبیدند، فعالان ضد جنگ در ایالات متحده شعار«تراژدی را به جنگ تبدیل نکنید» را مطرح کردند.
اگرچه این حادثه غیرقابل توجیه و حشیانه بود، اما در واقع خود دولت ایالات متحده به دلیل دخالت طولانی مدت امپریالیستی در شرق میانه و افغانستان محکوم میساخت.
وقتی در اپریل ۱۹۷۸ حزب دیموکراتیک خلق پس از کودتای نظامی به قدرت رسید. به زودی با مقاومت مردم و درگیریهای مسلحانه مواجه شد.
دولت امریکا که هنوز از شکست شرمبار خود در ویتنام رنج می برد، فرصتی را در این رویداد دید، و از تابستان ۱۹۷۹به بعد به طورمخفیانه به افراد و گروه های متواری بنیادگرا در ماورای سرحدات افغانستان کمک رساند. این موضوع را در یک مقاله قبلی با نقل بخشی از مصاحبه زبیگنیو برژنسکی مشاو امنیت ملی جمی کارتر با روزنامه لنو آبزرویتور فرانسوی در سال ۱۹۹۸ شرح داده بودم. او بعد ها طی مصاحبه های جداگانه بار بار اینرا تکرار می کرد که: «ما روسها را مجبور به مداخله نکردیم، اما آگاهانه احتمال مداخله آنها را افزایش دادیم.»
با بغرنج شدن اوضاع و نفوذ دسته های مسلح از ماورای سرحدات به داخل کشور و درگیری قدرت بین جناح های خلق و پرچم، در دسمبر ۱۹۷۹ اتحاد جماهیر شوروی نیروهای خود را تحت عنوان حمایت از یک دولت دوست از زمین و هوا بداخل افغانستان اعزام کرد. در همان روز برژنسکی نامه ای به کارتر فرستاد و در آن متذکر شد: «ما اکنون این فرصت را داریم به اتحاد جماهیر شوروی جنگ ویتنام او را بدهیم.»
البته چنین واقع شد. اشغال شوروی بیش از نه سال به طول انجامید. در این ماجرای وحشیانه و خونین بیش از یک میلیون افغان کشته شدند. مجاهدین (اسمی که رانولد ریگن روی شان گذاشته بود.) میلیاردالر کمک از واشنگتن دریافت کردند. سازمان سیا همچنین هزاران تن از بنیادگرایان اسلامی را که آموزش و تسلیحات نظامی را از آی اس آی پاکستان دریافت کرده بودند تشویق کرد برای جنگ با شوروی به افغانستان بیایند.
اما این بدان معنی نبود که ایالات متحده نمیدانست از کدام نیروهای ارتجاعی در افغانستان حمایت میکند؟ درحقیقت زمامداران امپریالیست امریکا با آگاهی کامل از اهداف شان به این کار دست زده بودند. برای آنان پیروزی در جنگ سرد به هر قیمت ممکن یک هدف غایی بود. علاوه بر تلفات انسانی، اشغال نظامی افغانستان بار مالی بزرگی بود که مسکو باید حمل میکرد و سرانجام در فبروری ۱۹۸۹ روسیه از افغانستان عقب نشینی کرد و مقامات ایالات متحده بوتل های شامپاین شان را شکستند.
ایالات متحده امریکا در جنگ سرد پیروز شده بود، اکنون شبکه عظیمی متشکل از بنیادگرایان اسلامی را ایجاد کرده بود که همه در پاکستان آموزش دیده بودند. یکی از اولین داوطلبانی که به صفوف این بنیادگرایان هفتگانه پیوست، اسامه بن لادن، یکی از ثروتمندان عربستان سعودی بود که روابط نزدیکی با اعضای خاندان سلطنتی عربستان داشت.
بن لادن ۴۰۰۰ داوطلب را از کشور خود به خدمت گرفت و روابط نزدیکی با اخوانی های افغانستان برقرار کرد. او همچنین با سازمان سیا همکاری نزدیک داشت و از شهروندان سعودی پول جمع آوری می کرد.
به گفته روزنامه نگار هندی، راهول بهدی، «در سال ۱۹۸۸، با آگاهی ایالات متحده، بن لادن القاعده را ایجاد کرد: مجموعه ای ازهسته های تروریستی شبه اسلامی در حداقل ۲۶ کشور پراکنده شده بود. واشنگتن با اطمینان از اینکه القاعده مستقیماً به ایالات متحده تجاوز نخواهد کرد، چشم خود را به روی القاعده بست. در عوض، در طول دهه ۱۹۹۰، شبکه ای که ایالات متحده به ایجاد آن کمک کرده بود با حملات تروریستی در فیلیپین، پاکستان، عربستان سعودی، فرانسه، تاجیکستان، آذربایجان، چین، مصر، الجزایر، و مراکش و همچنین به اهداف ایالات متحده مرتبط بود.
یکی از دیپلمات های آمریکایی در پاکستان به لاس انجلس تایمز گفت: «این یک نمونه جنون انگیز از جوجه هایی است که به خانه می آیند تا خروس کنند. «شما نمی توانید میلیاردها دلار را به یک جهاد ضد کمونیستی متصل کنید، مشارکت ها را با آن از سراسر جهان را بپذیرید و عواقب آن را نادیده بگیرید. اما ما اینکار را انجام دادیم.»
حملات یازدهم سپتمبر به برجهای دوقلوی نیویارک برای اعضای خانواده قربانیان یک تراژدی بود، اما برای دولت بوش و طبقه حاکمه ایالات متحده، این یک فرصت طلایی بود.
بوش با هدف تحکیم مجدد قدرت ایالات متحده امریکا در خاورمیانه و با تغییر رژیم در عراق شروع به کار کرده بود. اولین وزیر خزانه داری بوش، پل اونیل، در کتاب خود به نام «بهای وفاداری»، بعداً فاش کرد که بحث در مورد حمله به عراق در جلسات کابینه در فبروری ۲۰۰۱ شروع شد. آنچه لازم بود بهانه ای برای انجام این کار بود.»
بر اساس گزارشهای ریچارد کلارک، «تزارضد تروریزم» دولت و باب وودوارد، روزنامه نگار واشنگتن پست، چند ساعت پس از حمله به برجهای دوقلو و پنتاگون، بوش، دیک چینی معاون رئیسجمهور و دونالد رمزفیلد وزیر دفاع. سعی داشتند از آنها به عنوان بهانه ای برای سرنگونی دولت صدام حسین استفاده کنند.»
با این حال، آنها به زودی متقاعد شدند که عراق یک پل بسیار دور است. چیزی که آنها می توانستند فوراً با آن کنار بیایند، ایجاد یک ائتلاف بین المللی برای حمله به افغانستان بود. طرح این بود که افغانستان می تواند به عنوان پله ای برای حمله بعدی به عراق باشد.
البته، توجیه عمومی برای جنگ این بود که دولت طالبان اسامه بن لادن، «مغز اصلی» حملات ۱۱ سپتمبر را پناه میداد. اما دولت بوش هرگز در مورد دستگیری بن لادن جدی نبود.
بلافاصله پس از این حملات، مقامات دولتی طالبان اعلام کردند که اگر طبق قوانین بین المللی، دولت ایالات متحده مدارکی دال بر دست داشتن بن لادن ارائه دهد، آنها را برای محاکمه تحویل خواهند داد. کولن پاول، وزیر امور خارجه امریکا قول داده بود که دوسیه ای در مورد نقش بن لادن دارد که منتشر میکند، اما این دوسیه هرگز ظاهر نشد.
در اواخر سپتمبر و اوایل اکتبر، رهبران سیاسی در پاکستان پیشنهاد استرداد بن لادن را به امریکا دادند، جایی که میتوانست توسط یک دادگاه بینالمللی محاکمه شود، اما این طرح توسط دولت ایالات متحده رد شد.
جان پیلگر، روزنامه نگار استرالیایی،پاسخ یکی از مقامات آمریکایی را به این سوال که چرا امریکا طرح پاکستان را برای استرداد بن لادن رد کرد، چنین نقل میکند: «بیش از حد محدود کردن اهداف ما، خطر سقوط زودهنگام تلاشهای بینالمللی را در صورتی که آقای بن لادن بنابر یک تصادف نیک دستگیر شود، به همراه داشت». به عبارت دیگر، ایالات متحده علاقه ای به تحویل گرفتن بن لادن یا دیگر رهبران القاعده نداشت، زیرا این امر منطق حمله به افغانستان را از بین می برد، کاری که دولت بوش حقیقتا مشتاق انجام آن بود.
ادعای بوش که بعداً توسط اوباما تکرار شد مبنی بر اینکه ایالات متحده چاره ای جز حمله به افغانستان ندارد دروغی آشکار بود.
تهاجم اولیه یک مسیر یک طرفه بود. طالبان به سرعت کنار زده شدند و ایالات متحده و متحدانش روند تلاش برای ایجاد یک دولت دست نشانده را آغاز کردند.
تقریباً به محض پایان یافتن مرحله اول جنگ، دولت بوش توجه خود را به عراق معطوف کرد، ابتدا با طرح ادعاهای کاملاً غیرقابل قبول مبنی بر اینکه صدام حسین، رئیس جمهور عراق با القاعده همدست است، سپس با انتشار این دروغ که پایگاه های القاعده در عراق میباشد و سپس در اختیار داشتن سلاح های کشتار جمعی توسط آن کشور و ادعای این که این یک حمله پیشگیرانه جلوگیری می کند.
چرا تمرکزبر عراق؟ واضح ترین پاسخ نفت بود. آنتونی اچ. کوردزمن که در آن زمان تحلیلگر مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی واشنگتن بود، گفت: «صرف نظر از اینکه ما علناً چنین چیزی بگوییم، ما وارد جنگ خواهیم شد، زیرا صدام در مرکز منطقه ای با بیش از ۶۰ در صدر کل ذخایر نفت جهان نشسته است.»
همانطور که اشاره شد، افغانستان به عنوان پله ای برای عراق و خلیج عرب تلقی می شد، اما اینکار به دلایل استراتژیک دیگری نیز مهم بود. گیلبرت آچکار، تحلیلگر سیاسی مارکسیست در آن زمان خاطرنشان کرد:
چارچوب ایدیولوژیکی ایجاد شده توسط ۱۱ سپتمبر و جنگ افغانستان فرصتی را برای ایجاد حضور نظامی مستقیم (امریکا) نه تنها در افغانستان بلکه در آسیای مرکزی فراهم کرد، که از نظر استراتژیک بسیار مهمتر است. کشورهایی مانند قرقیزستان و ازبکستان که ایالات متحده پس از یازده سپتمبر در آنها پایگاه های هوایی ایجاد کرد، در قلب اتحاد جماهیر شوروی سابق قرار دارند. اگر دخالت ایالات متحده در قفقاز را به آن اضافه کنید، می بینید که واشنگتن در تلاش است تا یک چشم انداز نظامی در اطراف حوضه کسپین ایجاد کند، که منبع مهم هایدروکاربن، نه تنها نفت، بلکه به ویژه گاز است
واشنگتن همچنین امیدوار بود که حضور نظامی ایالات متحده درقلب خشکه ای که از روسیه اروپایی تا چین امتداد دارد بتواند هر دوی این رقبا را تحت کنترل داشته باشد.
هرگاه اینها اهداف ایالات متحده بودند، به طور چشمگیری نتوانسته است به آنها دست یابد. جنگ در افغانستان و عراق به دور از نظارت روسیه و چین، ایالات متحده را در یک دام انداخت. در پایان دو دهه، روسیه و به ویژه چین نه تنها ضعیف نشده اند، بلکه ظهور کرده اند..
تصمیم بایدن برای خروج نیروها بر اساس این محاسبه بود که اشغال افغانستان دیگر در خدمت منافع امپریالیستی امریکا نیست. همچنین یک اشتباه محاسباتی نیز وجود داشت که دولت تحت حمایت ایالات متحده در کابل میتواند حداقل تا زمانی که ایالات متحده آمریکا را ترک نکند، مقاومت کند. این واقعیت که حکومت اشرف غنی و ارتش افغانستان مانند یک خس پوشک فروپاشیدند، گواهی بر احمقانه بودند همه این محاسبات بود.
بایدن در یک سخنرانی در پایان ماه آگست مدعی شد که دولت ایالات متحده از افغانستان درس گرفته است. اما در واقع امریکا هنوز چیزی یاد نگرفته است. خروج از افغانستان نشان دهنده پایان امپریالیزم ایالات متحده نیست، بلکه صرفاً مرحله جدیدی است که در آن امریکا قصد دارد رقابت با روسیه و چین را در اولویت قرار دهد و افغانستان هنوزهم یک زمین مساعد برای اینکار است..
به دنبال انفجار بمب انتحاری در خارج ازمیدان هوایی کابل در آخرین روزهای خروج امریکاییان از افغانستان، نیویارک تایمز گزارش داد که تاریخ «مسیر» تلاشهای ایالات متحده برای بیرون کردن خود از افغانستان را گرفته است.»
به گفته مقامات فعلی و پیشین، مقامات امریکایی در حال کار بر روی طرح هایی برای مقابله با تهدیداتی هستند که ممکن است از هرج و مرج افغانستان ناشی شود: مذاکره برای ایجاد پایگاه های جدید در کشورهای آسیای مرکزی، تعیین اینکه چگونه ماموران مخفی بدون پایگاه های نظامی و دپلوماتیک می توانند منابعی را در کشورها برای دو دهه برای جاسوسان راپوشیده نگهداشته و بکار اندازند. و فهمیدن اینکه سی آی ای از کجا می تواند حملات طیارات بدون سرنشین و سایر عملیات «درون» را بر افغانستان انجام دهد.
صفدر «سفاح»
