ريگ هاى مرده
اى رهروان خسته كه در كوچه هاى شب
عمرى دويده ايد
اما هزار حيف كه با يك جهان تلاش
يك برق رهنما
روشن نكرده ايد
وكنون نفس زنان
از پا نشسته ايد
اى اشك هاى آبلهء پاى جست و جو
كين گونه بينوا
در خاكدان تيرهء يأس پوچ
با چشم هاى پر شده از نفرت سراب
چون داغ نا اميدى دل ها نشسته ايد
اى لاله هاى خشك كه در دشت سينه داغ
پژمرده – تشنه لب
در انتظار آب
تك تك ، جدا جدا
تنها نشسته ايد
اى ريگ هاى مردهء تنبل كه سرگران
در ساحل خنك زدهء خشك ديرخواب
با چشم هاى خيره به دريا نشسته ايد
اى قلب هاى يخ زدهء بى تپش كه سرد
در گورسينه ها
خاموش وبى جواب
درسايهء توهم و سواد نشسته ايد
بيهوده خفته ايد
بى جا نشسته ايد
چون زندگى تپيدن وپيكار كردن است
اين گونه دير خفتن تان عين مردن است
اى دشمنان تيره گى شب كه بى صدا
در بستر سكوت
باديده هاى دوخته بر راه آفتاب
فردا نمى رسد
فردا نمى رسد
تا آن زمان كه شب يلدا نشسته ايد
بايد به پا شويد
خواهيداگر به كشور صبح صفا رسد
بايد به پا شويد
از شهر دير خفتن از پا نشستگان
با مرز آشين تپيدن جدا شويد
شعر از رفيق داود » سرمد «
