ززهر خنده ی هر غنچه دل نگردد شاد
که زخم خنده ی دل زنده گی دهد بر باد
فراز آمدن نو زکهنه مضمون است
ززخم شکل شکن کهنه میشود نا شاد
کشش که وحدت او در نمو جهش زاید
تحولیست به هستی که زین شود آباد
شب است وروزجهانیست متضاد به هم
شوند ملزم هم ، هیچ یک نشد آزاد
جهان کهنه که هر روز نو شود از سر
ز عمر کاستنت عمر میشود ایزاد
در این تلاش که وحدت زافتراق بود
نخواسته خواستنش درتعاملش بنیاد
ببین که معنی وبودن گواه عالم بود
شرشتی ار نبود تازه کی شود ایجاد
به کیف وکم نه کم و نه زجزر ومد افزود
نوی زدام رهد همچو جوجه ی نوزاد
تصادفی نبود کر ضرورتی نشود
گرفت لذت شیرین ز تیشه اش فرهاد
نه پای سر شودارهر قدر بلند شود
سر است مهد تفکر که پا به او مرساد
هزار معنی نازک به صورت است نهان
نه هر که غنچه بدید معنی گلش بگشاد
هزار پرده چوغنچه به هر پدیده پدید
که هر نفس نگشود تا نباشد استعداد
گداز فاریابی