از عاقلی که غم شده دیوانه بهتر است
وز خویشی که بسر زده بیگانه بهتر است
جام و شراب باده و میخانه بهتر
زآزادیی که بسته به زنجیر این و آن
زندان و بند و ولچک و زولانه بهتر است
شمع بهتر است زنرگس گلرنگ و خودستا
وز عندلیبی بزدلی ، پراوانه بهتر است
از وصف جاهلی که ازش میچکد عسل
تلخ کلام آدمِ فرزانه بهتر است
وز قصری که بنا شده از خونِ این و آن
بر شاخه های خشکِ خودم لانه بهتر است
ارغند شنو تو پندِ خودت را به پای عمر
در شهرِ خود بنا کنی یک خانه بهتر است

احمدولی ارغندیوال
