گرفته شده از کتابم افغانستان سر زمین سوخته….
دختران شجاع کابل، این شهربانو های اورنگ افتخار تاریخ، این رودابه های اساطیر، این هماوردان زال، و این مادران رستم ها، در برابر اختناق و آدمکشی جنون زده گان ایدیولوژی و استعمار، شوریدند و چنان کوره های تابنده از خشم و سرشار از عشق به وطن و زادگاه و آزادی، یکباره فریاد عصیان شدند و با شعار کوبنده :
روسها از ملک ما بیرون شوید
شهر و جاده و فضای کابل را به لرزه درآوردند.
در پیشاپیش این موج ستیزنده و عصیانگر که قلب دشمن را نشانه رفته بود، ناهید این ستاره همیشه تابناک آسمان تاریک سرزمینی به نام افغانستان، می درخشید. او و همرزمانش رعدی از فریاد و عصیان شده بودند، امواج خروشان ایمان و آذرخش ظلمت سوز اختناق و ترس شده بودند. آنان چنان صلابت صخره و کوهستان بر فرق خیل دون همتان نوکر، فرو ریختند و بز دلان جبون خود فروخته را به تب لرزه مرگ دچار گردانیدند.
فریاد رسای دختران جوان کابل، طلسم سیاه سکوت و ترس سنگین را، که از جبروت و شوکت و دبدبه دشمن، بر شهر آزادگان تحمیل شده بود، در هم شکستاند و بیخ و بن آن را درهم کوبید.
آری این ناهید جوان و شجاع شهر کابل بود که در میان فریاد های هزاران، رساتر و نیرومندتر، پیام قلب خود را، پیام عشق خود را فریاد می کرد.
آی ناهید ! … آی فروزنده چراغ آزادی در ظلمانی ترین روزان و شبان تاریخ !
آی ناهید !
گوشواره الماس قصر تاریخ شهر ما !
می بینمت که از نردبان هنگامه بزرگ بالا می روی
تا چراغ آرمان خویش را
بر رواق خون آلود تاریخ این کوهستان
روشن کنی
می بینمت که چنان شهبانوی اساطیری
با تاج برافراشته غرور و افتخار
گیسوانت را از باره بلند آسمایی آویخته یی
تا تاریخ را بران بلندا ها بکشانی
تا مردم را به آزادی بخوانی، ای بانوی تاریخی که به افسانه ها پیوستی !
شهید ناهید، با قهرمانی خود، با غرور و خون خود، با ایمان و آرمان خود، در کرانه های افق تاریخ این سرزمین، خط روشنی از افتخار و شرف ترسیم کرد. او در پهنای آسمان و بر فراز کوهستان ستاره آویخت که تا انتهای تاریخ این ستاره خواهد درخشید و مژده رسیدن به سر منزل آزادی را برای رهروان این وادی چشمک خواهد زد.
هرچند دُژخیمان سیاه روی تاریخ، زندگی و جوانی را از ناهید و همرزمان او گرفتند و با کمال دنائت و شرف باختگی این امواج زندگی ساز و نوید آور را به رگبار مسلسلها بستند و بر خون شناور شان توسن راندند، اما آنها نه تنها زنده ماندند، که جوان زنده ماندند و جاودانه جوان زنده ماندند.
اینک بار دیگر دران دشتها و کوهپایه های دور، نسیم خوشگوار بامدادان بار دیگر از کوچه و جاده های کابل عبور می کند. ارغوانها به شگوفه نشسته اند. در دامنه های پغمان و شمالی عطر گلهای بهاری با باد صبحگاهی می آمیزد. اما ناهید و همرزمانش کجا هستند ؟ آنها که زندگی را به فریادستانی مبدل کرده بودند، آنها که عطر آزادی را در دامان باد های خواجه صفا افشانده بودند، کجا هستند ؟
دیریست که مادران به انتظار شان گیسو خاکستر می کنند.
اگر سراغ آن زیبا جوانان را می جویید، بیایید تا من برای تان بگویم که آنها کجایند ! من می دانم که آنها هنوز همانجایند. جای دوری نرفته اند. هیچ جایی نرفته اند. اگر شما آنجاها باشید، یقیناً که آنها را می یابید. آنها را لمس می کنید. آنها را حس می کنید. آنها را می بویید. دستان لطیف آنها را با سرانگشتان نازک نسیمی که بر پوست تان می گذرد، حس می کنید، نجوای شبانه آنها را با شبو ها و نسترن های باغ بالا و خنده های شاد آنها را در ترنم آبها می شنوید. لبخند شان را در لبخند شگوفه ها تماشا می کنید.
آری !
ناهید همچنان زیبا و جوان است. همرزمانش جوانان ترین اند. باور ندارید ؟ به آن دشتها و دامنه ها برویم تا ببینید و باور کنید. به آسمایی “و خواجه صفا برویم، به پغمان و شمالی برویم تا آنها را دریابیم. آنها همانجایها اند. هیچ جای دیگری آنها را جستجو نکنید. خنده شان را از گلوی پرستو های پیام آور و گریه آنها را در گریه نوزادانی که شبگیران پستان مادر را می جویند، بشنویم. صدای قدم های شان که شهر کابل را می لرزاند، در جاده های کابل طنین افگن است. آدرس ناهید را در شهدای صالحین بیابید. وبا یاد او تاریخ فراموش شده زنان ودختران فراموش شده را زنده کنید.
ننگ بر حکومت های که خود را داعیه داران مبارزان میدانستن. اما؛
هرگز یادی از دختران شجاع ودلیر ایکه برای عدالت وانسانیت مبارزه میکردن نکردن.
روح تان شاد ای ازاده گان دلیر وطنم.
