ما برای تحول چین از یک کشور کشاورزی عقب مانده به یک کشور صنعتی پیشرو با وظیفه سخت و دشواری روبرو هستیم و تجربه ما هنوز خیلی مانده است که کافی باشد. به این جهت ما باید بتوانیم به نحو شایسته ای بیاموزیم.
اوضاع دائماً در تغییر است و کسی که بخواهد افکارش را با اوضاع جدید تطبیق دهد، باید بیاموزد، حتی آنهایی که با مارکسیسم نسبتاً خوب آشنا هستند و موضع پرولتاریایی نسبتاً استواری اتخاذ کرده اند نیز باید به آموزش خود ادامه دهند، پدیده های نوین را بپذیرند و مسائل تازه را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند.
ما آنچه را که سابقاً نمی دانستیم، می توانیم یاد بگیریم. ما نه فقط قادر به ویران ساختن جهان کهن هستیم، بلکه به خوبی نیز می توانیم جهان نوینی را برپا داریم.
درباره آموزش دو روش مختلف موجود است. اولی روش دگماتیستی است که می گوید باید از همه چیز صرفنظر از این که برای شرایط کشور ما مناسب باشد یا نه، اقتباس کنیم. این روش درستی نیست. روش دیگر این است که ما باید هنگام آموزش فکر خود را به کار اندازیم و آن چیزی را بیاموزیم که با شرایط کشور ما تطبیق می کند، یعنی کلیه تجاربی را بپذیریم که برای ما مفید هستند. ما درست نیازمند چنین روشی هستیم.
تئوری مارکس، انگلس، لنین و استالین دارای اعتبار جهانشمول است. ما باید به این تئوری نه به عنوان یک دگم، بلکه چون راهنمای عمل بنگریم. آموزش فقط یاد گرفتن عبارات و جملات مارکسیستی – لنینیستی نیست، بلکه یاد گرفتن مارکسیسم – لنینیسم به مثابه علم انقلاب است. کافی نیست که فقط قوانین عامی را که مارکس، انگلس، لنین و استالین بر مبنای مطالعه همه جانبه خود از زندگی واقعی و تجارب انقلابی به دست آورده اند، درک کنیم، بلکه باید موضع گیری و اسلوب آنها را در بررسی و حل مسائل نیز بیاموزیم.
اگر ما یک تئوری صحيح داشته باشیم ولی فقط درباره آن پر حرفی کنیم، آن را در قفس حبس نماییم و به عمل در نیاوریم، آنگاه این تئوری هر اندازه هم که خوب باشد، بی اهمیت خواهد شد.
تئوری مارکسیستی را باید فراگرفت و در عمل به کار برد، و آن را فقط به منظور به کار بردنش فراگرفت. اگر شما بتوانید با استفاده از نظر مارکسیستی – لنینیستی یک یا دو مسأله عملی را توضیح دهید، باید مورد تقدیر قرار گیرد و باید آن را به عنوان دستاوردی به حسابتان گذاشت. هر قدر که شما مسایل بیشتری را توضیح دهید و هر قدر که این توضیحات شما جامع تر و ژرف تر باشند، دستاوردهای شما ارزنده تر خواهند شد.
چگونه باید تئوری مارکسیستی – لنینیستی را با پراتیک انقلاب چین تلفیق داد؟ با یک جمله عام می توان به این سُوال پاسخ داد : « تیراندازی به هدف» رابطه بین مارکسیسم – لنینیسم و انقلاب چین درست شبیه رابطه بین تیر و هدف است ولی بعضی از رفقا بدون هدف تیراندازی می کنند، الکی تیر می اندازند؛ چنین مردمانی خیلی به آسانی می توانند به انقلاب زیان برسانند.
آن کسانی که در کار صاحب تجربه اند، باید به آموختن تئوری بپردازند و بطور جدی مطالعه کنند؛ فقط در این صورت است که آنها می توانند به تجارب خود نظم و ترتیب بخشند، آنها را تعمیم دهند و به سطح تئوری برسانند؛ فقط در این صورت است که آنها تجارب جزئی را اشتباهاً به مثابه حقیقت عام تلقی نخواهند کرد و دچار خطا های امپریستی نخواهند شد.
کتاب خواندن آموختن است، اما آموخته را به کار بستن نیز آموختن است و حتی نوع مهم تر آن. اسلوب اصلی ما آموختن جنگ در جریان جنگ است. حتی شخصی هم که امکان مدرسه رفتن نداشته است، می تواند علم جنگ را بیاموزد – او می تواند جنگ را از طريق جنگ بیاموزد. جنگ انقلابی کار تودههای مردم است و غالباً موضوعی نیست که ابتدا آموخته شود و بعد به عمل درآید، بلکه امری است که ابتدا باید به عمل درآید و سپس آموخته شود زیرا عمل کردن خود آموختن است.
بین یک غیر نظامی و یک سرباز فاصلهای موجود است این فاصله دیوار بزرگ چین نیست و می تواند به سرعت از میان برداشته شود، و راه از بین بردن آن هم شرکت در انقلاب و جنگ است. وقتی که ما می گوییم آموختن و به کار بستن آمر آسانی نیست، مقصود مان این است که آموختن جامع و به کار بستن ماهرانه کار سخت و مشکلی است. وقتی که ما میگوییم یک غیر نظامی می تواند به سرعت به یک سرباز تبديل شود، منظورمان این است که عبور از مرز بین این دو مشکل نیست. در توصیف وحدت این دو حکم ضربالمثلی از چین قدیم به جا مانده است که می گوید : «در جهان هیچ مشکلی نیست که در برابر انسان با اراده تاب مقاومت آورد.» عبور از موانع مشکل نیست. تبحر و استادی نیز امری است امکان پذیر فقط مشروط به این که انسان بکوشد و قادر به آموختن باشد.
ما باید کار کردن در رشته اقتصادی را از تمام آن کسانی که با این فن آشنایی دارند (هرکه میخواهد باشد) یاد بگیریم. ما باید آنها را معلم خود بشماریم و با صداقت و احترام از آنها بیاموزیم. در صورت ندانستن نباید تظاهر به دانایی نمود.
معلومات – این علم است و در اینجا دیگر نه جای تقلب و دغل بازی است و نه جای تکبر و خودبینی، بلکه به عکس صداقت و تواضع لازم می آید.
قانع بودن دشمن آموزش است. اگر بخواهیم واقعاً چیزی بیاموزیم، باید از قانع بودن بپرهیزیم. همان طور که می گویند : «از خود آموزی سیر مشو». «از آموختن به دیگران خسته مگرد» – این است برخوردی که ما باید نسبت به خود و دیگران داشته باشیم.
بعضی ها که چند کتاب مارکسیستی خوانده اند، خود را خیلی دانا می پندارند ولی آنچه را که خوانده اند عمیقاً در نیافته اند و در مغز شان ریشه ندوانده است و بنابراین نمی دانند چگونه باید آن را به کار ببندند و احساسات طبقاتی آنها نیز همان احساسات طبقاتی قدیمی مانده است. افراد دیگری نیز هستند که بسیار متکبر و مغرورند هنوز چند جمله بیش نخوانده که خود را آدم فوقالعاده قلمداد می نمایند و فکر می کنند که از دماغ فیل افتاده اند. آنها به مجرد اینکه طوفانی برمی خیزد، موضعی اتخاذ می کنند که کاملاً با موَضع کارگران و اکثریت دهقانان زحمتکش متفاوت است. موضع آنها متزلزل است در حالی که موضع کارگران و اکثریت دهقانان زحمتکش استوار می باشد؛ موضع آنان تار و مبهم است در حالی که موضع اینان صاف و روشن می باشد.
برای فرا گرفتن واقعی مارکسیسم، باید مارکسیسم را نه تنها از خلال کتاب ها بلکه بطور عمده از طریق مبارزه طبقاتی، کار علمی و تماس نزدیک با تودههای کارگران و دهقانان آموخت. وقتی که روشنفکران ما علاوه بر مطالعه آثار مارکسیستی، از طریق تماس نزدیک با تودههای کارگران و دهقانان و از طریق کار عملی تا اندازهای به درک آن دست یافتند، همه ما نه فقط در مورد میهن پرستی و نظام سوسیالیستی بلکه در مورد جهان بینی کمونیستی نیز زبان مشترک پیدا خواهیم کرد. چنانچه چنین امری تحقق پذیرد، کار همگی ما به یقین خیلی بهتر انجام خواهد یافت.
«کتاب سرخ مائو»