همچو صیدی بند دام قاتلان افتاده ایم
این چه قسمت بود ما، در این مکان افتاده یم
ملتی گشته اسیر نا کسان از ابلهی
از نفاق و تفرقه، باهم به جان افتاده ایم
سالها در کام غفلت با جهالت زیستیم
آه بنگر بیخبر، از کاروان افتاده ایم!
درد توفان کرد و بغضم در گلو پیچیده است
قسمت بد بین، مشت جاهلان افتاده ایم
چیست آخر اینهمه درماندگی را علتی
با همه دارندگی ها، ناتوان افتاده ایم
سالها شد بر سر ما حکم میراند خسان
چونکه عمری زیر دست ناکسان افتاده ایم
«ساعیا» درمان درد خلق باشد انقلاب
از قضا در زیر دست ظالمان افتاده ایم
(ساعی فاریابی)
