هفت ثور ۱۳۵۷ بود که فاجعه آغاز شد، با شش جدی ۱۳۵۸، تداوم پیدا کرد. تازه به دوران رسیده های خلقی پرچمی غرق در نشّهی قدرت، از همان آغاز به بستن و کشتن و زنده به گور کردن دگراندیشان شروع کردند. به اینصورت، زندان ها از پیر و جوان، کارگر و دهقان، معلم و دانشجو پر، و همزمان ماشین کشتار رژیم شروع به کار کرد. هزاران انسان بی گناه به قتل رسیدند و یا زنده زنده زیر خاک شدند. جارچیان مدافع کارگران و دهقانان که گمان کرده بود، به پایان تاریخ رسیده اند، نه به کارگر رحم کرد نه به دهقان، نه به شاگرد باور کرد نه به استاد.
هرکی با آنها نبود دشمن خود پنداشت و زنده به گور کرد.
امپریالیسم غرب هم در رقابت با سوسیال امپریالیسم شوروی و به تله انداختن آن، در همدستی با آی اس آی پاکستان و نوکران افغان آن (کلبدین، سیاف، ربانی، مسعود و …)، از مدرسه های دینی پاکستان به سرباز گیری آغاز کرد. به این صورت، آتش جنگ روز تا روز شدیدتر شد، تا به یک جنگ تمام عیار امپریالیستی، جنگ امپریالیسم غرب و سوسیال امپریالیسم شوروی، در آمد.
در آن زمان که چپ «انقلابی»، چپ مخالف «خلق و پرچم»، هم از نگاه نیرو و هم از نگاه اندیشه، در اوج ناتوانی و پراگندگی خود بود، با تکیه به «نظریه تضاد» «مائو تسه تونگ»، دشمنان خود را به «دشمن عمده» و «غیرعمده» دسته بندی کرد. دولت دست نشانده را «دشمن عمده» پنداشت و جهادی ها ( پدران طالبان) را «دشمن غیر عمده». چپ با این نگاه، به جای این که به ضعف و پراگندگی خود توجه جدی کند، خود را جمع و جور کنند و حزب نیرومند خود را بسازند، تصمیم گرفت وارد جنگ دو امپریالیست، دو قوچ وحشی شد. اما وقتی با آن امکانات اندک وارد عمل شد، نه تنها نظریهی «تضاد عمده و تضاد غیر عمده»ی مائو کار نداد، بلکه باعث تباهی جبران ناپذیر نیز شد. در واقع چوب سوخت جهادیهای مزدور، امپریالیسم غرب و سوسیال امپریالیسم چین شد. به این صورت، در عمل با تیغ هردو دشمن، بی رحمانه سر بریده شد و به قتل رسید. از یک نگاه، حتی توسط دشمن «غیرعمده» بی رحمانه تر و وحشیانه تر به قتل رسید. این به اصطلاح چپ، در چنین وضعیتی هرچه به «سیاست استنجا» رو آورد و به آن زور داد، تا نشان دهد که مسلمان هستند، «مسلمان مبارز»، اما این سیاست خام کار نداد و دشمن «غیر عمده» لحظهای از کشتار آن ها دست بردار نشد.این چپ اما از سیاست «کج دار و مریز» خود درس نگرفت. بالاخره شماری از آنها با وقاحت و بی شرمی، زیر فرمان امپریالیسم غرب و ناتو، با سیاه ترین نیروهای جهادی یکجا، در نشست بُن چهار زانو نشستند، مداخلهی امپریالیسم جهانخوار را «مداخله بشر دوستانه» خواندهُ به پُستهای بلند دولتی در دولت دست نشانده راه یافتند.
حالا ما جایی هستیم که هستیم. بخش های از به اصطلاح چپ، یا اعضای پیر آن، که سال ها در اروپا و آمریکا از گرم و سرد افغانستان دور بوده اند، هنوز هم نمی دانند، یا فراموش می کنند که چنین «عمده و غیرعمده» سازی، در گذشته چه بلای بر سر ما آورده بود. امروز هم آنها در نقش رهبران باران دیده و با تجربه، اما گریخته و خوابیده در زیر آفتابگیرهای ساحل آرام کالیفرنیا و لندن و هامبورگ و سیدنی، هی رهنمود پشت رهنمود صادر می کنند که مردم در داخل افغانستان باید از جبهه مقاومت حمایت کنند، چنین و چنان کنند. رهنمود های ساخته شده در سواحل آرام را با پررویی در «فیس بک»های خود به نمایش میگذارند، خیال می کنند با این کار از «انقلاب افغانستان» دفاع می کنند.
تا چشم مان را باز نه کنیم، از گذشتهی خود درس نگریم، وجب وجب راه رفته را بی رحمانه نقد نه کنیم، همین گونه در تاریکی راه گم خواهیم ماند و به هیچ جا نخواهیم رسید.
ودود «جوشن »