جبهه مردم افغانستان
(جما)
د افغانستان ولس جبهه
Afghanistan people’s front

درباره منشور شورای دزدان سرگردنه یا (جارنامه اوباشان مادرفروش !)

استفاده از واژه ها، اقوال و دساتیر تازی ها در طول تاریخ خونبار افغانستان همیشه یکی از ابزار سرکوب و فریب مردم بوده است. در هر جا و هر زمان که این اصطلاحات دوستداران، حامیان و ترویج کنندگان داشته، عقب گرایی، استعمار زدگی و بندگی ضمایم و لازمه های آن را تشکیل داده است. جارنامه اخیر دغلبازان قرن، این دزدان سرگردنه و اوباشان مادرفروش، این مصنوعات پلید پاکستانی، این بنیادگرایان فاسد و مزدوران بی وقار اجنبی نیز حاوی یکی از آن اقوال و دستورات است:

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم. الحمد لله وحده، والصلاة والسلام على من لا نبي بعدهُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ.

به آنهایی که مظلومانه مورد تهاجم قرار گرفته اند؛ اجازه دفاع و جهاد داده شده است و خداوند بر ياری آنان قادر است.»

اما برای ما و مردم ما طرح مساله با مفاهیم و معانی دیگری همراه است:

ما برای دفاع از حقوق انسان، آزادی، استقلال و دموکراسی واقعی نیاز به اجازه کسی یا اخذ دستوری ازغیب نداریم. ما با اراده و آگاهی خود و اقشار زحمتکش، در پرتو علم و دانش در مقابل هر متجاوز و اشغالگر به یاری بازوان پرتوان مردم و طبقات تحت ستم، آگاهانه، منسجم و هدفمند برای بنای یک جامعه عاری از ظلم و استبداد میرزمیم. بدین لحاظ ما نه به کمک الله و نه بخاطر رضای الله نیاز داریم.

آری، کلام آغازین جارنامه فاسدان تاریخ همانی است که در طول بیشتر از هزار سال برای غارت های طمع جویانه، برده ساختن انسان و در مجموع خیانت به بشریت چون ابزاری مورد استفاده قرار گرفته است.

در افغانستان نیز مشتی مزدوران استعمار گران از چهار دهه بلاوقفه این شعارها را در گوش مردم خوانده اند. آنها نسل هایی را با شعارهای کذایی شان شستشوی مغزی و برای مقاصد شوم خود مورد استفاده قرار داده اند، اکنون نیز یکبار دیگر پس از آن فرار جبونانه به دامن اربابان، یاوه هایی را که نمودار یک تلاش مذبوحانه دیگر برای دریافت سهمیه ای در حکومت دست نشانده دیگری است ضم جارنامه ای ساختند و به عنوان منشور بیرون دادند. ما را عقیده بر آن است که هرگاه این انگل های لنده غر به قدر یک دانۀ ماش هم صاحبان وجدان بودند، با توجه به اعمال نامه سیاه شان نه بایست حتی سخنی بر زبان میراندند، چه رسد به نوشتن جارنامه، یا نشر مصاحبه های در منابع جمعی و رسانه های اجتماعی. اما کجاست شرم و حیا؟ دیدگان آنها نیز درست مانند ماتحت شان دریده است.

به دروغی با این بزرگی توجه کنید:

«با درود به روح پاک شهدایی که در راه مقاومت مظلومانه جان باخته اند و با همدردی با خانواده های قربانیان و با تقدير از رشادت ها، دلیری ها و ایستادگی های مقاومت گران، اعم از سنگرداران عزیز در کوهپایه های کشور و فعالین سیاسی و مدنی به ویژه زنان و دختران در داخل و بیرون از کشور».

باید پرسید راجع به کدام شهید و مقاومت مظلومانه او حرف میزنید؟ خبث طینت یکی از موانع عمده در برابر آنها بود تا در هیچ یک مقطع زندگانی شرمبارشان حتی یادی از آن شهدا ای نکنند که بخاطر منافع مردم رزمیدند و جان و مال خود را در آن راه قربانی کردند، شهدا ای که فقط میتوانستند با دستان آلوده تبهکاران بالفطره ای چون داره های فاسد ساخته دست اجنبی به شهادت برسند. بلی مقصود این خفاشان خون خوار از شهدا فقط آنعده لاشخورهای مزدبگیری است که برای خوردن ریزه هایی از خوان شان و ربودن لقمه هایی از دهان مردم در آستان آسایشگاه های دلالان قدرت به کفاره گناهان شان رسیده بودند.

این دغلبازان بی آزرم و بی وجدان به کدام پردلی و حق هنوزم از زنان و دختران نام می گیرند و از آنها یاد می کنند؟ در حالی که در تمام دوران سلطه سیاه خود بر مردم، به ابتدایی ترین حقوق زنان معترف نبودند؟ مردم نمونه های فراوانی از تفکر مردسالاری منحط آنها را به یاد دارند. تفکری که برای همیش درسیاهنامه زندگی آنها ثبت است، تفکری که هزاران زن را سلاخی و قربانی کرد. تفکری که هزاران گوش و دماغ و زبان زنان را برید، تفکر که به صد ها چهره زنان اسید پاشید، تفکری که مخزن آب مکاتب دخترانه را سمی ساخت، تفکری که صدها سینه زن را برید، تفکری که قلب صدها زن را با گلوله داغ درید، تفکری که هزاران هزار کودک را بی مادر و هزاران مادر را بی دختر ساخت. تفکری که زنان را در ملا عام سنگسار کرد، آتش زد،به خانه های شهریان و روستاییان شب خون زد و به زنان و دختران مردم تجاوز کرد و بالاخره تفکری که هنوز هم باید در کمال بدنامی، وقاحت و رسوایی از زنان و دختران نام ببرد و بر دستاورد های شان توغ پیروزی خود را نصب کند. این حق آنها نیست، بروید گورتان را برای همیشه از برابر زنان افغان و از صفوف آن قهرمانان گمنام گم کنید، شما به آن صفوف تعلق ندارید. در آن صفوف جایی برای شما نیست. در عوض شما باید به پای میز محاکمه کشیده شوید، شما محکوم به خیانت به کشور و جنایت در حق مردم هستید. زنان افغان از فرط مظالم لجام گسیخته و وحشت زن ستیزی های شما مرگ را بر زندگی ترجیح دادند، آنها با دستان خود جان شان را گرفتند، بر روی بدن های شان تیل پاشیدند، و با درد و آه، سوختن در میان شعله های آتش را بر زندگی در کنار شما و در تحت فرمان شما برگزیدند. آنها «جان دادند، اما تن ندادند» و در خلوت خانه های شان زهر خوردند و خود را حلق آویز کردند، تا از شما و دنیای ملوث شما برای هٍمیش بریده باشند. محاکم صحرایی عصر شما مو بر بدن صاحبان وجدان راست می کردند، آنجا که زنانی را تا نیمه در زمین فرو برده و انگل های فاسدی بسوی شان سنگ پرتاب می کردند و مرگ جانکاه شان را با سنگدلی تمام نظاره می کردند؟ آن همه مردان فاسد جامه سفید سیه دل کی بودند؟ از کجا و توسط کی این سنت را آموخته بودند؟ آیا آن زنان و دخترانی را که از بیم اسارت بدست ولگردان تحت فرمان شما خود را از پنجره های منازل شان پایین و به زمین پرتاب کردند، بیاد دارید؟ بنابراین نه شما، نه اربابان شما و نه نوکران شما، هیچکدام حق ندارید از زنان حرفی بزنید و عبای دین تان را بر تن نهضت آنها کنید. آنها از شما، از عبای شما، از مظالم شما، از بیدادگری و ستمکاری های شما، از ریخت و سیمای شما بیزار اند. آنها مصمم اند دستان پلید شما را قبل از اینکه یکبار دیگر به آنها برسد، از شانه ببرند. بلی مردم این کشور از شما خسته و بیزار و متنفر اند، جهان از شما خسته و بیزار متنفر است. بنابراین مجالی را که یکبار دیگر خود را در بین شان مطرح کنید، قبلا از شما سلب شده است. بروید و نزدیک یکی از همان سوراخ های تان، پای صحبت یک فرد بنشینید تا برایتان گفته باشد کی هستید ؟ و در حق مردم چه کردید؟

این دیگر کاملا مضحک و شرم آور است وقتی هنوز هم می گویید:

«…به دلیل رقابت های منفی و دخالت های خارجی و همدستی عوامل داخلی آنها دچار تغییرات گسترده گردیده است.»

مگر در این رقابت های منفی غیر از پای شما پای کدام کسان دیگر شامل بود؟ طالب داعش، یا تفاله های برجا مانده کودتاچیان هفت ثور، کدام یک؟ اما قبل از همه باید بگویید که تفاوت بین شما و آن به اصطلاح «عوامل داخلی» دیگری چیست؟ مگر همه در همان یک زمان، در یک کاهدان بزرگ شده و از آنجا سر نکشیدید، مگر رنگ و بوی بنیادگرایی شما از رنگ و بوی بیناد گرایی آنها متفاوت است؟ مگر شریعت خواهی، تبارگرایی، قوم گرایی و شونیزم منحط شما از شریعت خواهی، تبارگرایی، قوم پرستی و شونیزم منحط آنها متفاوت بود؟ آیا ارباب هر هفت؛ هشت شما مشترک نیست؟ آیا همه از همان یک آبشخوار نمی خوردید، تجهیز و تسلیح نمی شدید، آیا تو آنسوی خط دیورند را و او واخان بدخشان را به اجنبی نفروختید؟ آیا این تو نبودی که کلیه توانایی های نظامی و جنگی این کشور را به پاکستان هدیه کردی و او همین اکنون حاجی گک را به چین می فروشد؟ هرگاه تو قرارداد مس عینک را به چین دادی، او قرارداد استخراج لیتیوم را با او بست، اگر تو قصد تجزیه کشور را تحت عنوان کذایی خراسان داشتی، او نیز جنگجویان پاکستانی را برای حمله به کشمیر داخل افغانستان می کند، هرگاه تو به زرع کوکنار و قاچاق مواد مخدره و ساخت هیروئین دست زدی، تجارت و منبع درآمد او نیز زرع کوکنار و قاچاق مواد مخدره است. اگر تو عشرتکده و حرمسرا ای از نوع هزار و یکشب برایت ساختی، او نیز همین اکنون زنان فراوانی را در آن حرمسرا ها در قبضه دارد. هرگاه تو برای خودت کاخ ساختی، اکنون او مالک آن کاخ است. ذات شما یکی، خوی شما یکی، پس آن خدای شما نیزهمان یکی است. دستان تو با همان خونی آغشته است که دستان اوست. شما نباید بنابرکیش مشترک، هویت مشترک و ارباب مشترک، مداخله خارجی را نکوهش کنید. تا سالی قبل او نیز سنگ مداخله خارجی را به سینه می زد، تا اینکه خارجی آن بستر نرم قدرت را در کابل برای او پهن کرد و بالش گرمی را نیز زیر سر او گذاشت. تو نباید حسود شوی، مگر شما فرزندان یک پدر و مادر، خشوک های امپریالیزم و بنیادگرایی اسلامی نبودید؟، آیا هردو از القای مداخله خارجی با رژیم ضیاالحق و بینظیر بوتو زاده نشدید؟ مگر این مداخله خارجی از هر یک شما یک میلیونر نساخت؟ هرگاه مداخله خارجی نبود، چطور یک مشت کودن و کم سواد و بیمار روانی و متعفن به اصطلاح مذهبی میتوانست بر مقدرات یک ملت ۳۵ میلیونی استوار شود؟ مگر دنیای افسانوی شما در آن کشور در عدم مداخله خارجی سر و سامان یافته بود؟ مگر مداخله خارجی نبود که کاخ های افسانوی و زمین های ناب مزروعی، عراده جات فیشنی، تفرجگاه های تابستانی و آسایشگاه های زمستانی و بالاخره گورهای فرعونی ای برای شما تدارک دید و ساخت؟ بنابراین، کمال ناسپاسی شماست هرگاه مداخله خارجی را مقصر از اوضاع آی میدانید که اکنون دامن گیرتان است و از آن ناراضی هستید. چهل سال زندگی در کنار شما حرامزادگان بی وطن برای مردم افغانستان یک تجربه هم بود، تجربه تلخی که به قیمت گرانی دستیاب شده است، اما این امکان را برای آنها فراهم ساخت تا از شما شناخت کامل پیدا کنند. بنابراین، اینهمه توبیخ و نکوهش مداخله خارجیان توسط شما، فقط میتواند ادامه همان مکر قدیم و حیله وطن فروشی شما باشد.

مردم فاجعه افشار، ویرانی شهر کابل، کشتار بیش از هفتاد هزار کابلی معصوم، چور و غارت زندگی و مال مردم و دارایی های عامه، غصب هزاران جریب زمین متعلق به مردم، ایجاد جزایر قدرت و تجاوز به حریم خصوصی و زندگی و ناموس مردم ، رشد سریع غده سرطانی بنیادگرایی اسلامی و جنگ سالاری و در نهایت امضای سند فروش رسمی افغانستان در «بن» و توطئه ایجاد یک دولت وابسته و مزدور دیگر تحت نام جمهوریت با ترکیبی متشکل از قلدران و ناقضان معروف حقوق بشر، با جنایتکاران معلوم الحال را بخاطر دارند.

اما بیایید برای یک لحظه کوتاه به خیال اینکه هنوز هم آدم های صاحب شعوری هستید، از شما سوال کنیم که:

آیا در دو دهه پسین که میلیاردها دالر امریکایی در تن تشنه شما تزریق شد، کدام کار ارزشمند و بنیادی ای برای بیرون رفتن این کشور از حالت فاجعه بار آوارگی ها، فاقگی ها، گرسنگی ها و بی خانمانی های مردم انجام دادید؟ چقدر زیرساخت‌ اقتصاد این کشور را از حالت دست نگر و یک اتکای تباه کن به بازارآزاد، به یک اقتصاد خودکفا و متکی به خود که می توانست با فرار تاریخی شما با پشتاره های پول در عمق گرسنگی و فقر و قحطی فرو نرود، مستحکم و متکی به خود ساختید؟ تا چه حد خواهان رفع نیازمندی های اولیه مردم، ایجاد خدمات صحی همگانی، حفظ الصحه محیطی، تهیه آب آشامیدنی صحی، تهیه برق و تدارک مواد سوخت ارزان قیمت ، حفظ محیط زیست، فراهم کردن امکانات تعلیم و تربیه سالم برای کودکان و نوجوانان، ایجاد محیط تعلیمی سالم و عاری از جبر و تعذیب، تامین امنیت و مصونیت جان و مال مردم، مبارزه با اعتیاد، یا هیولای مخوفی که همزمان پا به پای شما وارد این کشور شد، بودید؟

مردم افغانستان هنوزم سراپا گوش اند و میخواهند جواب شما را به این سوالات بدانند. زیرا آنچه که کاملا مبرهن است، قاپیدن پولهای بادآورده، غارت منابع ملی، چاق شدنِ تا سر حد ترکیدن، تشکیل مافیای مواد مخدر در پناه یک مافیای قدرت و صدها جنایت دیگری بود که در طول سالهای سلطۀ سیاه و نامیمون تان بر مردم بیچاره ما روا داشتید. مردمی که با نام آنها حکومت کرده اید، و به نام آنها کشکول گدایی بر دوش هزاران درب را بخاطر تامین منافع شخصی تان در سراسر جهان کوبیدید.

در این پایین فوتوهای شماست. از شما میخواهیم یکبار به آنها نگاه کنید، آنوقت خود نیز باید این مجموعۀ قوادان مادر فروش را نفرین کنید.

مقاومت ملی یا تجزیه افغانستان واحد و مستقل؟

نویسندگان جارنامه جبهه به اصطلاح مقاویمت ملی اینبار عمداً یا سهواً شعار معروف خراسان بزرگ و امپراطوری شمال را که در هر فرصت ورد زبان شان بود، فراموش کرده اند. اگر این کار عمدی است، پس هیچ تعبیر دیگری ندارند جز اینکه شیادانه خواسته اند به نرخ روز کاه بخورند.

بلی هموطنان گرامی، همان طرح مضحکی که گوشهای اجنبیان از عقب آن بوضوح نمایان است.

بنابراین یکبار دیگر و به صراحت اعلام می کنیم که منافع ملی افغان ها مستلزم آن است که افراد و باندهای لنده غران، خاک فروشان، آب فروشان، تجزیه طلبان و منفعت جو یان را در همه حال، در هر موقعیت و مکانی که قرار دارند افشا کنیم. آنهای که به وحدت ملی این خطه تاریخی که با خون هزاران فرزند پاکباز این کشور دستیاب و نگهداری شده، آسیب رسانده اند، دشمنان این خاک، دشمنان ما و دشمنان مردم این خطه باستانی بوده اند و باید به محاکمه کشانده شوند. فقط آنوقت است که وحدت ملی و تامین حقوق مردمان در یک واحد جغرافیایی بنام کشور حائز معنی و مفهوم است.

در جای دیگری از جارنامه آمده است:

«اعمال جنایتکارانه طالبان طی سه دهه اخیر باعث کشاندن پای تروریستان بین المللی و لشکرکشی های خارجی در کشور ما گردیده است.»

این یک قباحت رسوا در قالب یک جمله عوامفریبانۀ دیگر است. این بدون تردید یکبار دیگر ما را به یاد استدلال کودتاچیان ۷ ثوری می اندازد، استدلالی که می گفتند : چون پای عمال اجنبی به افغانستان رسیده بود، چاره ای به جز قتل عام این ملت و فرمانبرداری با دار روسی خود را نداشتند، یا چیزی شبیه آن. یعنی حالا که باید خانه را برای طالبان تخلیه می کردند، باید همه برفهای بام خود را بالای بام طالبان بیاندازند، «اعمال جنایتکارانه طالبان طی سه دهه اخیر باعث کشاندن پای تروریستان بین المللی و لشکرکشی های خارجی در کشور ما گردیده است»؟ ما همه میدانیم که واقعیت ها همه غیر از این است: مگر آنها نبودند که با اعمال شوم و جنایتکارانه شان زمینه مداخلات غارت گرانه شبکه جاسوسی سی آی ای و دیگرانی را در کشور فراهم کردند و به ایجاد عقده سرطانی ای بنام تحریک طالبان و رشد بنیادگرای اسلامی کمک کردند؟ اینها همه و به اشتراک هم اجزای همان یک پروژه مطروحه بودند که در غایت امر به اشغال افغانستان توسط نیروهای اجنبی انجامید. از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱ آمریکا ، متحدین عربی او و غربی ها به شمول پاکستان، آن ژاندارم منطقه کلیه هزینه آنها را از نواله چرس تا بنگ و بند تنبان شان می پرداخت.

بدیهی است که مقاومت در برابر گروه های نیابتی، تروریستی، اختطاف گران، تجزیه طلبان، بنیادگرایان اسلامی، یاغیان، باغیان، تاجران و دلالان قومی، سمتی و دینی و مذهبی و هر متجاوز اشغالگر دیگری یک اصل، یک رسالت، یک وظیفه مقدس مردمی و یک ضرورت ملی و تاریخی است.

حال این جارچیان یا به اصطلاح مخالفان «تروریستان بین المللی و لشکرکشی های خارجی» بگویند که حائز کدام یک از آن صفاتی میباشند که در بالا ذکر شان رفت؟

جارنامه تازه از طبع برآمده آنها در حالی که از تناقضات فراوانی نیز رنج می برد، حاوی چندین صفحه و ماده است که به یگانگی می تواند، چون سند رسمی ای مبنی بر محکومیت شان مورد استفاده قرار گیرد. در این سند، تحت عنوان «مبانی و دیدگاه» با این جملات بر میخوریم:

«با ایمان راسخ به ذات پاک خداوند (ج)، اعتقاد به دین مقدس اسلام و متکی به نصوص قرآنی؛ …با رعایت منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و ‌تمام معاهدات و میثاق هایی که افغانستان به آن ملحق گردیده است.»

«با تحکیم وحدت ملی و حراست از استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور؛ تاسیس نظام اسلامی غیر متمرکز مبتنی بر قانونمندی و متکی بر اراده مردم و دموکراسی (انتخابات)».

اینجاست که جارنامه نویسان یکبار دیگر عملکرد، اعلانات، بیانیه ها و تبلیغات میان تهی و شعارهای کذایی تجزیه طلبانه خود را فراموش کردند، یا با این ترفند می خواهند «بجای سرمه به چشم مردم خاک بزنند». نخست تناقضات دو پاراگراف بالایی را ارزیابی می کنیم.

همه این را میدانیم که زمان ما حتی زمان نیم قرن گذشته نیست، یعنی مقتضیات، شرایط و اوضاع امروزی جهان حتی با ۵۰ سال قبل زندگی مردمان ما از بسیاری جهات تفاوت کرده است. بنابراین به سادگی میتوان اذعان نمود که فرهنگ و جهانبینی انسان معاصر دیگر نمیتواند ویژگی ها و کیفیات یک هزاره یا حتی یک سده قبل زندگی انسان را منعکس کند . بنابراین همانگونه که بیشتر معضلات انسان دگرگون شده اند، نیازها، راه حل ها، سنن، عادات و اعتقادات نیز همه عوض شده اند و به گونه دیگری می باشد. عصر بربریت ، باورهای خرافی و امید های واهی دیگر سپری شده و در غایت امر عصر آنهای که زن ستیزی و کشتن انسانها را به جرم دیگر اندیشی شان مجاز می دانستند نیز یقیناً به پایان رسیده است.

حالا به شرح مهملات و تناقضات شان می پردازیم:

«با ایمان راسخ به ذات پاک خداوند (ج)، اعتقاد به دین مقدس اسلام و متکی به نصوص قرآنی»

«رعایت منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و ‌تمام معاهدات و میثاق هایی که افغانستان به آن ملحق گردیده است»

اما قبل از همه یکبار دیگر باید ببینیم جمله اولی در نفس خود حاوی کدام تناقضات است؟ سوال: آیا ایمان به ذات خداوند میتواند از اعتقاد به دین اسلام و نصوص قرآن آن متفاوت باشد؟ آیا ایمان به خدا میتواند در قدم دوم، یعنی پس از اعتقاد به دین به اتکای نصوص قرآن قرار داشته باشد؟ مگر اینکه تاریخچه ظهور این دین در نزد این دزدان سرگردنه غیر از آن است که هزاران بار گفته و شنیده شده. آیا جمله بالایی که ایمان به خدا را مختص و منحصر به اعتقاد به دین و اتکا به نصوص قرآنی میداند، خود بدعت به حساب نمیرود؟ مگر داستان نبوت با اعتقاد به دین و سپس اتکا به نصوص قرآن آغاز گشته بود، یا بر عکس آن؟ بنابراین باید اذعان نمود که تا زمانی که جارنامه نویسان به اسلام اعتقاد پیدا نکرده بودند و این اعتقاد شان متکی به نصوص قرآنی نبود، از شناختن خدا و ایمان به خدا عاجز بوده اند.

برگردیم به نکتۀ قبلی:

وقتی ادعا می کنند، اعتقاد به دین اسلام و پیروی نصوص قرآن تنها منبع ای است که میتواند آنها را در تنظیم امور مربوط به آنها، در طرح ها و نقشه هایی که در سر دارند و میخواهند آنها را در سومین دوره زمامداری چور و غارت متناوب شان در افغانستان عملی کنند، پس چه ضرورت به رعایت دساتیر منشور ملل متحد در نیویورک، اعلامیه حقوق بشر صادر شده از جنوا و معاهدات و میثاق های منعقد شده با کفار دارند؟ آیا ضرورت جارنامه نویسان به رعایت منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر از نوع همان اتکای قبلی آنها به نصوص قرآنی نیست؟ آیا ممکن است چهار خربزه را همزمان در یک دست گرفت؟ آیا خود به چیزهایی که تا کنون برای حفظ سلطه روحانی شان!؟ بر مردم سرهم کرده و پی هم به خورد مردم می دادند اعتقاد نداشته و ندارند که اکنون برگشته و میخواهند دامن منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر را بگیرند؟ در حالی که کرده های آنها در طول آن سالهای دراز مجموعۀ کاملی از تخلفات و عدم اتکا به هر نصی از هر نوع آن است. در این میان تنها میثاق ها و قرارداد هایی که افغانستان را به یک پایگاه استراتژیک دفاعی در برابر رقبای جهانی ایالات متحده و شرکای آن مبدل می کند، میتواند با ذوق آنها سازگار باشد، میثاق ها و قرارداد های شرم باری که در آئینه خود سیمای ضد ملی آنها را در کنار استعمارگران منعکس می کند.

چرند ها همچنین ادامه یافته اند:

«…متکی بر اراده مردم و دموکراسی (انتخابات)؛ تامین عدالت اجتماعی، حفظ کرامت و حقوق انسانی و تامین آزادی ها و حقوق اساسی مردم، تقویت بنیاد هاى سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دفاعی کشور، تامین زندگی مرفه و محیط زیست سالم و ایجاد جامعه عاری از ظلم، استبداد، تبعیض و خشونت براى همه ساکنان این سرزمین، خطوط اساسی جبهه‌ی مقاومت ملی …»

تأمین عدالت اجتماعی؟ یعنی چه؟ هرگاه این یک کذب دیگر، یک وعده دیگر به قیامت نمیباشد، حاوی هیچ یک معنی خاصی نیست. «تامین» در معنی لغوی خود اطمینان دادن است، نه عملی کردن و انجام دادن. کلمه « تامین آزادی ها» نیز می تواند در همین ردیف تعبیر و تفسیر شود. این فقط یک بازی رسوا با کلمات به هدف اغوای مردم است. اما مضحک تر از همه کلمه «تامین زندگی مرفه» است. چون تامین زندگی مرفه آنها در جارنامه با اغفال همراه است، اما درک ما و شاید همه کسان دیگری که تا کنون قادر به خواندن این یاوه گویی ها شده اند، این است که اشاره تامین زندگی مرفه باید بسوی خود نویسندگان منشور آزادی جبهه مقاویمت ملی !!!، یا به گفته ما نویسندگان «جارنامه اوباشان مادر فروش» باشد. در هر صورت جای دادن این اصطلاحات در چنبره نصوص قرآنی نهایت مضحک و یک تلاش رذیلانه و مسخره دیگر میباشد.

در ماه اول جارنامه می خوانیم:

«باورمندی به دین مقدس اسلام با قرائت اعتدالی مبنای اعتقادی … ایجاد جامعه عاری از ظلم، استبداد، تبعیض و خشونت براى همه ساکنان این سرزمین، خطوط اساسی جبهه‌ ی مقاومت ملی …»

بازهم یک مهمل دیگر به قصد اشاعه یک کذب دیگر:

آنها که کم و بیش بیست پنج سال زمامداران یک نظام خود ساخته بر بنای شریعت غرای محمدی و قوانین الهی بودند، بر مبنای مدعیات خودشان، دیگر ظلم، استبداد، تبعیض و خشونت علیه ساکنان این سرزمین باید از مدت ها قبل ریشه کن شده بود؟ یا اینکه بعد از فرار بزرگ با پشتاره تازه دانستند که این ظلم و استبداد شان بود که مرگ شان را سرعت بخشید؟ حقایق غیر از آنهایی است که ادعا می کنند. رفع تبعیضات، رعایت حقوق زنان، رعایت آزادی بیان، نیز از همان ناممکنات یا بیهوده هایی اند که نصوص قرآنی و شرع اسلامی درست در جهت مخالف آنها قرار دارد، که باید گفت:

آقایان رعایت حقوق زنان این نیست که زنی را در ملا عام بسوزانند و قاتلان او با افتخار مصاحبه های تلویزیونی و رادیویی و اخباری براه اندازند. رعایت حقوق زنان این نیست که هر روز زنی را در ملا عام سنگسار کنند و انگل های نشه از افیون دین نشسته و مرگ او را تماشا کنند. رعایت حقوق زنان این نیست که زنی مورد آزار و اذیت یک مشت ولگرد مسلح که ملیشای بی ناموس شما را تشکیل می دادند قرار بگیرند، آزادی زنان به مفهوم سوء استفاده جنسی از زنان، تجاوز بر زنان و شیوع رسم منحط چند زنی، ازدواج اجباری و تجاوز به کودکان، ازدواج با زن برادر مرده، یا پدر مرده و کاکا و مامای مرده نیست. خرید و فروش دختران خردسال و ازدواج های اجباری با پیرمردانی نیست که به سادگی میتوانند سن و سال بابای آن کودکان را داشته باشند. اینها همه کارنامه های زمامداری و فرهنگ پلید شما در طول زمانی است که عملا در خدمت اجنبیان و در رکاب استعمارگران قرار داشتید.

در ماده سوم جارنامه می خوانیم:

«حفظ تمامیت ارضی، احیای حاکمیت ملی، استقلال کشور و تامین حاکمیت قانون.»

یعنی همان چیزی را که در طول این چهار دهه منکر آن بوده اید. پس چه شد آنهمه خراسان خواهی ها، مذاکرات علنی و مخفی با تجزیه طلبان بین المللی ای چون ادوارد هنری لوی و استخدام آدمکشان حرفه یی بلک واتر، شعارهای تجزیه طلبی، نقشه برداری های واهی و تقسیم مناطق به تاجیک نشین و پشتون نشین، بیرق افراشتن ها و شعار دادن های «ما افغان نیستیم» که به یکبارگی به فکر حفظ تمامیت ارضی، استقلال و آزادی افغانستان افتادید؟ اکنون که طالبان، آن برادران تنی و مشعلداران دین و آئین شما، این نمایندگان حقیقی آسمانها در زمین، یکبار دیگر بر مقدرات مردم بینوا، گرسنه و جنگ زده ما استوار شدند و شما خیل گدایان حریص و بی آزرمی که از همان نخستین لحظه بعد دمی هم از تضرع و تملق آنها غافل نبودید، باید رویای تحقق خراسانِ خیالی تان را اکنون نزدیک تر به خود ببینند. مگر شما نبودید که سراسیمه ، دوان دوان و نفس زنان نزد آنها به قطر و ماسکو و اسلام آباد رفتید، بر دستان خون آلود شان بوسه زدید و ندامت کشیدید و قشقه تازه کردید؟

در ماده پنجم جارنامه می خوانیم:

«ایجاد نظام سیاسی مشروع، غیر متمرکز، ملی و مدرن، مبتنی بر اراده آزاد مردم افغانستان، بدون تعلقات قومی، سمتی، نژادی و جنسیتی، به مثابه ساختار حقوقی و حکومت پاسخگو در برابر پارلمان منتخب.»

نمیدانیم آنها قصد دارند این ترکیب ناهمگون و نامتجانس را که گاهی بر پایه شریعت اسلامی و گاهی هم بر بنای منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر و اکنون هم بر بنای یک نظام سیاسی مشروع غیر متمرکز استوار است، در کجا و در کدام مخیله پیاده کنند؟ این نظام سیاسی مشروع غیر متمرکز کدام هیولای دیگر است؟ نکند این نام جدیدی است که باید روی فدرالیزم دلخواه خود گذاشته اند، فدرالیز می که بی گمان نیت شوم تجزیه این کشور را در پرده دارد، فدرالیزم بر بنای طایفه و قوم و تبار و نژادی که اکنون تحت عنوان «ایجاد نظام سیاسی مشروع، غیر متمرکز…» کاملا نامانوس و شیادانه از دیده ها پنهان ساخته است؟

در هر صورت این طرح غرض آلود و پر از فتنه گری و دغل بازی در تحت هر نام و عنوانی که پنهان ساخته شود فقط یک هدف دارد: دامن زدن به یک جنگ داخلی، یک تقلب دیگر، یک کلاهبرداری، یک خدعه و یک حیله، یک دروغ بزرگ و رسوا، یک باد کند در هوا که ره به هیچ جایی نمی برد.

درماده ششم جارنامه می خوانیم:

«تعهد به مبارزه مستمر علیه فساد.»

این باندهای مافیایی تعهد میسپارند که علیه فساد مبارزه کنند؟ نه، اینها خود عاملین فساد اند. مطمئنا جارنامه نویس وقتی این را می نوشت خود یکبار دیگر به ریش مردم می خندید. از جمله بالایی فقط دو کلمه را برای شرح دقیق کیفیت مبارزه مستمر آنها در این راستا بر می گزینیم: «تعهد به فساد». چیزی که در طول این سالیان دراز برای یک لحظه هم از آن غافل نبوده اند.

درماده هشتم جارنامه می خوانیم:

«تعهد به کثرت‌ گرایی و نهادینه کردن مشارکت سیاسی مردم از طریق تقویت نهادهای مدنی و احزاب سیاسی.»

این تعهد نیر در محتوی شباهت زیاد به تعهد ماده ششم دارد، فقط با این تفاوت که واژه «کثرت» نیز در قاموس آنها باید اشاره بسوی خودشان باشد. «اما مشارکت سیاسی مردم از طریق نهاد های مدنی و احزاب سیاسی»؟ این دیگر زیاد عجیب به نظر نمی خورد، یعنی همان آش و همان کاسه، فقط با اضافه کلمه مردم در آن. احزاب بنیادگرای ساخت پاکستان در یک اتحاد مساویانه با طالبان تحت عنوان «مشارکت سیاسی مردم». یقینا که بیشتر از این کذب و دروغ و کلاه برداری ای را نمیتوان سراغ کرد. حقیقتا که چهل سال زندگی در کاهدان استعمار و نشخوار فضله های آن، چیز های زیادی به آنها آموخته است. اما آنچه را که تا کنون ندانسته اند، این است که این حقه ها دیگر کهنه و پوسیده شده اند.

جارنامه دغلبازان تاریخ تا ماده سی چهار سراسر بازی با الفاظ و کلمات است که بیشتر از این ارزش خواندن و تبصره را ندارد.

به پاس قربانیان و جانباختگان راه آزادی و عدالت

پایدار و مستحکم باد اتحاد و همبستگی کارگران،

دهقانان و خلق های زحمتکش افغانستان

به پیش بسوی رستاخیز ملی – انقلابی

کمیته فرهنگی جبهه مردم افغانستان (جما)

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

یک وبسایت یا وبلاگ در WordPress.com بسازید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: