کاری از «کانون پژوهشی فانوس»
«مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاد اما من تا می
توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی
وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم ـ که می شوم ـ مهم نیست. مهم
اینست که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد».(صمد
بهرنگی)
{}{}{}{}{}{}{}
یادی از استاد اشرف
محمد اشرف فرزند محترم قاری محمد یعقوب درماه سرطان سال۱۳۲۹شمسی در کوچه کاه فروشی شهر کابل چشم به جهان گشود. اشرف با آغاز سال تعلیمی ۱۳۳۶ شامل مکتب حبیبیه شده و در ختم سال ۱۳۴۸ش. دوره ی لیسه را در آن مکتب مؤفقانه به پایان رسانید و در سال ۱۳۴۹ شامل دانشکده ادبیات دانشگاه کابل گردید. وی پس از فراغت از دانشگاه درسال ۱۳۵۴ به حیث معلم درلیسۀ حبیبیه آغاز به کار کرد. سال های اخیر مکتب و آغاز دوره ی دانشگاه اشرف همزمان بود با بحرانات بی شمار اجتماعی و اقتصادی دامنگیر دولت پوشالی افغانستان و بی ثباتی اوضاع جهانی. چه از یک طرف سرمایه داری خصوصی غربی در تب و تاب جنگ جهانی دست و پا میزد و در طرف دیگر نیز سرمایه داری دولتی روسی افسار هایش را کاملاً نگسیخته و هنوز سرگرم تعبیه و تدارک برای بلعیدن جهان بود.
درین میان طی حدوداً یک دهه سرگردانی باداریابی حکام سلطنت قرون وسطایی در بازار سرد جهانی که آن را اکثراً «دهه ی دموکراسی» می نامند! استبداد هاشم خانی بنابر ناتوانی درونی و فقدان یک تکیه گاه بیرونی به بنبست درماندگی برخورده بود. رژیم به شکرانه ی بقای خویش با جلب سرمایه های خارجی غرض تجهیز ارتش، رهایی از انزوای جهانی وغلبه بر بحرانات فزایندهی دامنگیرش؛ هم سرمایه های داخلی را به بخش دلالی سوق داد و هم ناگزیر شد امتیازاتی مانند «قانون اساسی» را حداقل روی کاغذ پیشکش نموده و نتواند که به آسانی جنبش ها ومبارزات رو به گسترش و اعتلای آزادی خواهی مردم ما را کماکان سرکوب کند و مانع رشد فرهنگی جامعه شود. در نتیجه زیر نام رشد سکتور دولتی؛ اقتصاد عمیقاً وابسته ای پایه ریزی گردید که رژیم را نیز در دام اسارت دولت روس پرتاب کرد.
این اوضاع اجتماعی برای اشرف و نسل همزادش آموزشگاه جنبش روشنفکری آگاه بر عالی ترین دست آورد های علمی و فرهنگ بشری را در ورای آموزشگاه های تاریخ زده ی سرکاری ارمغان آورد که در نهادهای سیاسی ای چون «سازمان جوانان مترقی» تجسم می یافت. جنبشی که بهره کشی قرون وسطایی از طبقه کارگر و انواع ستم اجتماعی مکمل آن را نشانه گرفته و طرق نابودی آن ها را ارائه می کرد.
البته این جنبش که اشرف هم در زمان متعلمی خود درلیسه حبیبیه به آن پیوست؛ پیشینه ای به درازای موجودیت انگل سرمایه داری داشته، از یک جانب بمثابه بازتاب نیازهای اساسی جامعه ی انسانی و از طرف دیگر منحیث وثیقه ای از میراثهای خون اندود مبارزات آزادی خواهانه ی قبلی شکل گرفته بود. هم چنان اگر گستره و اوج تاریخی این خیزش ها؛ استمرار لا ینقطع فرگشت پیشرونده ی هستی اجتماعی را تداعی می کرد، نقش پیوستگی و تأثیر پذیری متقابل جهانی خیزش های عدالت خواهانه برای شگوفایی و بارور شدن آن ها نیز بر یک همسویی طبیعی استوار بود. ولی همانند هر جریان واقعی دیگر؛ در بستر جریان مبارزه ی ضد سرمایه داری نیز تشکیل لای و لجن فکری و اجتماعی امری ناگزیر می باشد.
بر چنین زمینه ای و بویژه از برکت قرارداد های اسارتبار «سردار محمد داوود» با امپراتوری تزار های نوین در ۱۱ جدی سال ۱۳۴۳ باندی از دلالان روس بوجود آمد که با نشخوار لاطائلات: «راه رشد غیر سرمایه داری»، مبارزات علنی، قانونی، مسالمت آمیز و پارلمانی، تقویت سکتور دولتی اقتصاد، «انقلاب دموکراتیک ملی»، ایجاد «دموکراسی همه خلقی»و با موعظه ی اجتناب از نابودی مالکیت سرمایه داری بر وسایل تولید و بهره کشی از انسان؛ طبقه ی کارگر را بسوی سراب موعود «سوسیالیسم» دعوت می نمود.
اما پادزهر این سموم فکری و سیاسی «جمعیت دموکراتیک خلق»؛ از ۱۳ میزن ۱۳۴۴ (۴ اکتوبر ۱۹۶۵) قسماً در وجود»سازمان جوانان مترقی» بازتاب یافت که به مثابه تجلی گاه برحق سنن آزادی خواهانه ی جامعهی ما، با نام مستعار»ستاره»، تحت رهبری اکرم یاری ایجاد گردید. در اولین کنگره
یا نشست همگانی «سازمان جوانان مترقی»؛ آئین نامه و برنامه ی آن تصویب شد (*). بر علاوه، نشر و پخش رسالۀ «مرام چیست؟»که با نقد و بررسی هر پراگراف، فقره و بند برنامۀ «جمعیت دموکراتیک خلق»، محتوای انحرافی ضد کارگری آن را به روشنی برملا کرد؛ کاری بود که توسط «س. ج. م.» انجام یافت.
در هم آهنگی با این برنامه و بمثابهی گواهنامهی بیرونی ایجاد آن می توان از پخش شبنامه ی «بارک الله این دگر کشف مکشوف است»، و جنبش سوم عقرب همان سال یاد آوری کرد. به همین ترتیب در روز ۱۱ ثور سال ۱۳۴۶(اول می)، اعتصابی در دانشگاه کابل براه افتاد و کوشش می شد که این اعتصاب افشأگرانه، زیر رهبری اعضای سازمان جوانان مترقی بشکل مظاهره ی خیابانی ادامه یابد اما پولیس از مظاهره و گسترش آن بداخل شهر جلوگیری کرد. در شب پانزدهم میزان ۱۳۴۶ نشست عمومی دوم سازمان بخاطر موضع گیری قاطع علیه رویزیونیسم خروشفی برگزار گردید. چه تا آن زمان وضعیت جنبش جهانی کمونیستی به خوبی روشن شده و «سـنتریست»های درون سازمان (محفل هادی ـ سمندر) که تا پایان کنگره اول بر آن مسلط بودند؛ دیگر دلیلی برای به تعویق انداختن موضع گیری برعلیه رویزیونیزم مدرن نداشتند. درین نشست که برای یک شب در کارته پروان برگزار شد در حدود سیزده نفر نماینده از حلقههای دیگر سازمانی نیز اشتراک داشتند.
ادامه دارد…
(*) قرار گفته های سایر اعضای سابقه دار سازمان جوانان مترقی، سازمان موفق به تهیهی برنامه نشده بود (وج)
یاد از استاد اشرف
قسمت دوم
… سنتریستها که غالباً در مباحثات تئوریک در موضع اکرم یاری می ایستادند، در انتخاب کمیتۀ مرکزی در سمت پاسیفیست ها (به رهبری صادق یاری) قرار گرفتند. بناءً در پایان نشست یک کمیتۀ مرکزی پنج نفره، شامل سه نفر از پاسیفیستها و دو نفر از یاریها تعیین گردیدند. گروه انجنیر عثمان در سال ۱۳۴۹ به عنوان موضع گیری در برابر سازمان مذکور «پس منظر تاریخی» خود را بیرون دادند. این «پس منظر» حاوی مشتی از اتهامات و تحلیل قومی تضاد های جامعه به جای تحلیل طبقاتی آن بود. بویژه موضوع مشخص ضرورت ایجاد حزب در «پس منظر» بگونهای نفی شد که تشکیل آن به پیش شرط سنتی (دست یافتن بر نفوذ کمی در میان توده ها) نیز محول نه گردیده، بلکه ایجاد سازمان، قبل از آغاز جنگ مسلحانه (جنگی که مسلمأ باید توسط دستهای آوانگارد آغاز یابد) کاملأ مردود قرار گرفت. بنابر این؛ آوانتوریزم «گروه پس منظر» نتوانست به الترناتیفی در برابر سازمان جوانان مترقی تبدیل شود.
با مبتلا شدن اکرم یاری به مریضی، وی از اوایل سال ۱۳۵۰ از فعالیت هایش در کمیتهی مرکزی سازمان و بطور کلی از کار سازمانی کناره گیری کرد. در نتیجه سازمان از کنگره سوم به بعد کلاً تحت سلطهی جناح پاسیفیست ها قرار گرفت و عضو باقی مانده از جناح اکرم «یاری» در کمیته ی مرکزی (واصف باختری) نیز همراهی با جناح غالب را در پیش گرفت. این سلطهی خط پاسیفیستی بر کمیتهی مرکزی سازمان جوانان مترقی، کل سازمان و جریان را به طرف بحران سوق داد. در این میان نشر»پس منظر» حداقل سبب گسترش دامنهی انتقادات در سراسر «جریان شعله جاوید» شد. چنانچه چهره های شناخته شدهی انتقادیون از سازمان مذکور مانند: سیدال سخندان، داکتر فیض احمد و محسن طی همین دوره تا ۲۹ جوزای ۱۳۵۱ مطرح گردیدند. کمیته مرکزی سازمان نتوانست واقعۀ برخورد ۲۹ جوزای ۱۳۵۱ میان اخوانی ها و شعلهیی ها در پوهنتون کابل را که منجر به جان باختن سیدال «سخندان» گردید، دقیقاً ارزیابی نموده در قبال آن به درستی موضع گیری نماید. پس از همین واقعه بود که مخالفت و مواضع»انتقادی» فیض در مقابل سازمان بصورت آشکار در سراسر جریان بازتاب پیدا نمود. در نتیجه دو صف بندی موافق و مخالف با کمیتهی مرکزی سازمان جوانان مترقی به نام های «مدافعین» و «انتقادیون» در سطح جریان شعلۀ جاوید براه افتاد.
از نکاتی که درمحراق این انتقادات قرار داشتند: فعالیت های عمدتاً اتحادیهیی، صنفی، علنی و شهری، مخفی کاری کمیک، بی توجهی به ضرورت و نیاز مبرم تشکیل حزب کمونیست، عدم صراحت در نام و برنامهی کمونیستی سازمان، عدم موفقیت سازمان در انتشارجریدۀ کمونیستی درونی که انتشار آن در نشست عمومی دوم سازمان، در میزان ۱۳۴۶ تصویب شده بود و تن ندادن رهبران تا آخر حیات سازمان به فعالیت های انقلابی حرفهیی بودند.
با اوج جدید انتقادات از برداشت ها، سبک کار و عمل کرد های «سازمان جوانان مترقی»؛ رهبری سازمان نشست عمومی چهارم آن را در ماه میزان سال ۱۳۵۱ در مورد انتقادیون جدید دایر کرد. در این جلسه در حدود سی نماینده اشتراک داشتند و علی حیدر»لهیب» از طرف اشتراک کنندگان که اکثریت آنان توسط رهبری سازمان انتصاب شده بودند؛ رئیس جلسه انتخاب گردید، اما یگانه دست آورد این نشست از هم پاشیدگی کامل و انحلال سازمان بود.
در جانب دیگر؛ بخش مهمی از انتقادیون جدید تحت رهبری داکتر فیض از خزان سال ۱۳۵۱ تشکیل مستقل انشعاب یافتۀ خود از جریان دموکراتیک نوین را «گروه انقلابی خلق های افغانستان» نامیدند و در اواخر همین سال سندی را به نام «با طرد اپورتونیسم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم» بر علیه سازمان جوانان مترقی نگاشته و در ماه اسد سال ۱۳۵۲ آن را به بیرون انتشار دادند. بنا بر آن «گروه انقلابی خلق های افغانستان» به دنبال نشست عمومی چهارم «سازمان جوانان مترقی» و فروپاشی آن سازمان؛ از طریق وحدت گروه داکتر فیض و تعدادی از «انتقادیون» نزدیک به آنان تشکیل گردید. اشرف نیز که بویژه پس از سال ۱۳۴۹ به نارساییهای جریان دموکراتیک نوین بیشتر متوجه شده بود؛ با آنکه عطش وی برای دگرگونی وضعیت حاکم را»پس منظر تاریخی» فرو نشانده نتوانست، اما این بار پس از برخورد با نوشتهی «با طرد اپورتونیسم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم» همراه با چند تن از رفقایش بمثابه یک هسته به گروه انتقادیون جدید پیوست.
من در اواخر سال ۱۳۵۱ از طریق زنده یاد نورمحمد «تابش» با اسم با مسمای اشرف آشنا شدم و پس از آن ایشان مسئول ارتباط من و جمع دیگری از رفقای ما با «گروه انقلابی خلقهای افغانستان» شدند، که در مناطق شرق شهر کابل زندگی می کردند. این در حالی بود که جریان بسیارگسترده ولی سطحی و احساساتی»شعله جاوید» با دو ضربت نامأنوس و کمرشکنی انشعاب، در عمق بحران مرگباری فرو رفته بود.
سرخوردگی شدید، پراگندگی وسیع تشکیلاتی، ندانم کاری، نا باوری و بی اعتمادی همه گیر که پایه های نا استوار فکری و سیاسی «جریان دموکراتیک نوین» را لرزان تر می ساخت، از مشخصات اساسی این بحران بود. در چنین وضعیت واقعی، فقط کسانی قادر بودند که آدمی را از درون چنین بحرانی بیرون بکشند که خود دارای آگاهی عالی و ارادهی استوار باشد. اشرف دانشجو نیز یکی از افراد همان نحلهی مبارز بود که رسالت تاریخی اش را در این راستا، با درایت کافی و قاطعیت لازم انجام می داد.
هم زمان با این نا بسامانی ها، در ایران به ادامهی سرکوب آزادی خواهان، «سازمان رهایی بخش خلق های ایران» آماج حملهی رژیم شاه قرار گرفت ولی سیروس «نهاوندی» (*) رهبر آن سازمان پس از فرار از زندان در سال ۱۳۵۲»سازمان آزادی بخش خلق های ایران» را تأسیس نمود. چون تصور آن موقع این بود که «نهاوندی» به هدف احیای مجدد و ادامه کاری در نبرد انقلابی هم سنگرانش تقلای کم نظیری را به نمایش گذاشته است. اشرف پیوسته آن پشتکار فداکارانه ی رفقای ایرانی را به عنوان نمونه ارائه کرده و از آن همیشه منحیث سرمشق خوبی یاد می کرد که بدون شک همانند دهها مثال دیگر، در تربیه و تهیج رفقا تأثیر شگرفی داشت.
البته انتقادیون «گروه انقلابی»، فهرست مبسوطی از انتقادات بر سبک کار و عملکرد های «سازمان جوانان مترقی» مانند: تحمیل مهر انقیاد سازمانی بر مطالبات روزمرۀ اقتصادی، اجتماعی و حرکت های اتحادیهیی صنفی طبقهی کارگر، عدم توجه لازم به کار سوسیالیستی، فقدان تعادل منطقی بین مخفی کاری و کار علنی ناشی از درک نادرست «سازمان» از فن پنهانکاری در مبارزه، نه پرداختن به پرورش کادر های حرفوی و بی اعتنایی به اهمیت انترناسیونالیسم کمونیستی را ارائه دادند.
ولی این گروه که خود نیز در ارزیابی «شعله جاوید» معیار های غیر علمی را بکار می برد، از یک جانب با چپ رو خواندن شعارهای سیاسی نهادها و اتحادیه های صنفی طبقۀ کارگر، این خیزش ها را در دایرهی خواست های اقتصادی رها کرده و خود به دنباله روی از توده های مردم پرداخت، از سوی دیگر آنان نیز به اشتباهات اساسی و انحرافات ایدئولوژیک و سیاسی جنبش توجه نکردند.
گروه انقلابی با موعظهی معیارهای انتزاعی: از خود گذری و خدمت به خلق به نفی ضرورت مبرم ایجاد حزب طبقه کارگر، با عدم طرح آن در نوشتهی»با طرد اپورتونیسم» پرداخته و با تکرار گروه گرایی و سازمان سازیهای مبهم، سرانجام در باتلاق اکونومیسم، پوپولیسم و کلیشههای جزمی تئوری مراحل فرو رفته، از تبانی و دنباله روی مزدورانه از منادیان چینایی تئوری سه جهان و معامله گری با غارتگران سرمایه داری جهانی و عمال منطقوی آن ها سر برآورد. همچنان فقدان تحرک، بیجانی یک نواخت، ناروشن ماندن مسائل متعدد سیاسی و اجتماعی از نظر تئوریک، فقدان رهنمود های مشخص و غرق شدن در خرده کاری ها، اسباب بحث های جدی را فراهم نمود.
در نتیجه با آغاز فروپاشی»گروه انقلابی»؛ افرادی از «جریان دموکراتیک نوین» که در تشکیل گروه نیز نقش داشتند، با مواضع مطروحهی: «با طرد اپورتونیسم بسوی انقلاب سرخ به پیش رویم»، بنای مخالفت گذاشته و در سال ۱۳۵۲ «گروه جاوید» را بوجود آوردند. با این هم، گروه انقلابی قادر شد در سال ۱۳۵۴ با یکی از بخش های فعال باقیمانده از محفل فروپاشیدهی «پس منظر» یعنی بخش تحت رهبری زنده یاد مجید کلکانی، که از سال ۱۳۵۳ با آنان در رابطه بودند، وحدت نماید. اگرچه «مجید» مسئولیت کمیته ی تشکیلاتی «گروه» را عهده دار شد، ولی قبل از تحقق ادغام تشکیلاتی، اختلافات درونی خود گروه اوج گرفت و آنان با اتخاذ موضع بی طرفانه در قبال بخشی از این اختلافات، و به انتظار حل آنها، در اواخر ماه سنبله و اوایل میزان ۱۳۵۴ دو باره از «گروه انقلابی» فاصله
گرفتند.
شمشیر هادی
ادامه دارد…
یاد از استاد اشرف
قسمت سوم
به دنبال رفتن «رفقای شمالی»؛ قسمت بزرگی از بدنهی «گروه انقلابی» در همین سال از آن منشعب شد، که اشرف نیز یکی از فعالین دست اول این جمع بود. «انشعابیون» با انتقاد از دنباله روی «گروه انقلابی» از رویزیونیسم چینی؛ در منازعات ایدئولوژیک ـ سیاسی جنبش کمونیستی جهانی به خط آلبانیا و انور خوجه پیوستند. البته این گسستن و پیوستن؛ تحت تأثیر مستقیم گردانندگان جریده ی «به پیش» قرار داشت که در سال ۱۳۵۳ در اروپا منتشرمی شد. طی جلسات کنفرانسی که با شرکت رفیق خلیل نماینده جریده ی»به پیش» توسط بخش انشعاب یافته از گروه انقلابی در اواخرسال ۱۳۵۵ دایر گردید؛ با تائید گزارش اساسی که خلیل از اروپا آورده بود، دفاع از مواضع حزب کار البانیا و نظرات انور خوجه رهبر آن به اساسی ترین موضوع کنفرانس و خط ایدئولوژیک ـ سیاسی این نهاد جدید (گروه مبارزه در راه تأسیس و ایجاد حزب کمونیست افغانستان) تبدیل شد. بهر صورت بوجود آمدن کمیته های کاری و آغاز کار تدوین متن و مفاد آموزشی برای پیریزی نظم و وحدت واقعی تشکیلاتی از کارکرد های این گروه در فاصله بین دو کنفرانس آن بود.
از اینجاست که پرداختن به امر سازماندهی تشکیلاتی و پروسه ی وحدت مجدد در سراسر «جریان دموکراتیک نوین»؛با چنان وسعت ومبرمیتی گشایش یافت که حتی باعث تکرار بدفرجام وحدت های میکانیکی گردید. چه از یک طرف پوتنسیال موجود مبارزات آزادی خواهانه با شدت و به گونه ای آشکار به نابودی تهدید میشد و ازجانب دیگر رسیدن به وحدت اصولی مستلزم یگانگی ایدئولوژیک، باور یکسان نسبت به تجارب عملی گذشته جهت آموزش لازم از آنها، احیای اعتماد متقابل، برداشت های همگون در قبال مسائل جاری و داشتن برنامه ی مشخص سیاسی با اثرگذاری عملی اجتماعی آن بود که تحقق مطلوب این مأمول زمان بسیار طولانی تری نیاز داشت.
در چنان جو عمومی اجتماعی؛ طی سال های ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ اشرف دوره ی عسکری اش را در ننگرهار گذشتانده و بعد از آن به حیث معلم ادبیات دری در تخنیکم کابل شامل وظیفه گردید. با آنهم در اوایل برج قوس سال ۱۳۵۷ به ابتکار ایشان کنفرانسی بخاطر وحدت مجدد بخش های پراگنده ی جریان دموکراتیک نوین دایرشد که در آن نماینده ی محفل عبدالالله»رستاخیز» و محفل شاپور روئین یار نیز اشتراک داشتند. اما در ماه حوت ۱۳۵۷ یک «کمیتۀ انسجام» از بخش های بیشتر جنبش ایجاد گردید. این کمیتۀ انسجام در اواخر جوزا و اوایل سرطان سال ۱۳۵۸ کنفـرانسی را با اشتراک یازده نماینده از سه بخش اساسی متشکله ی خود برگزار کرد که همین کنفرانس با انتشار یک اعلامیه ای؛ کنفرانس مؤسس»سازمان آزادی بخش مردم افغانستان» (ساما) نامیده شد.
با اوج جدید اختلافات درونی این گروه؛ کنفرانس دوم آن در اواخر ماه سرطان و اوایل اسد ۱۳۵۶ دایر شد. در این کنفرانس ضمنأ تصمیم به ایجاد ارگـانی بنام «اخگر» گرفته شد که با انتشار»اخگر»؛ گروه مذکور نیز طبق معمول به نام همین نشریه به «گروه اخگر» شهـرت یافت. ولی جریان جلسات کنفرانس دوم «گروه مبارزه در راه تأسیس و ایجاد حزب کمونیست ا.» بازهم به تداوم انشعابات منتج شده و عده ای از اعضای این گروه با چهار نفر از اشتراک کنندگان همین کنفرانس به شمول انجینر توریالی دهقانی (نویسنده ی»ایدئولوژی چیست؟»)، استاد نجیب»کاویانی» و داکترحفیظ «کاویانی» از گروه مذکور جدا شدند. آنان موضع گیری های خود را در زمینه هائی چند مطرح کرده و بعداً یکجا با محفل هادی محمودی از اجزای تشکیل دهنده ی ساما بودند که پس ازجدا شدن از ساما نیز مشترکاً «سازمان انقلابی وطن پرستان واقعی» (ساوو) را بوجود آوردند.
البته بغیر از محدودی پیروان اخگر؛ بقیه نیز که اختلاف شان با خط و شیوهی کار «گروه مبارزه» جدی تر شد، از آن گسسته و اکثراً به صف بنیانگذاران «ساما» پیوستند که استاد اشرف با عده ای از رفقای ایشان نیز شامل همین جمع بودند. «گروه اخگر» بعد ها نام خود را از «گروه مبارزه در راه تأسیس و ایجاد حزب کمونیست افغانستان» به «سازمان مبارزه برای رهایی طبقۀ کارگر افغانستان» تغییر داد و از در وحدت با گروپ دیگری به نام «دستۀ پیشرو» درآمد. این سازمان جدیدالتشکیل را؛ «سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان» (سازا) نامیدند که حتی مسوده ی برنامه ی آن منتشر گردید.
همچنان در حالیکه باور های اکونومیستی و برخورد انتزاعی «گروه انقلابی» به اخلاقیات زیر انتقاد قرار داشت؛ در سال ۱۳۵۴ «فرقۀ عـیاران و جوانمردان انقلابی خراسان»(**) بوجود آمد که مشی سیاسی اکونومیستی ـ اخلاقی اش را چاشنی گرایشات چریکی مشایعت می کرد. بخشی از رهبری «سازمان جوانان مترقی»هم؛ در سال ۱۳۵۴هـ.ش. «سازمان رهایی بخش خلق های افغانستان»(سرخا) را بوجود آوردند که مدعی اسلام «رادیکال و مترقی» و وحدت تشکیلاتی جبهوی بودند. برعلاوه؛ «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) در سال ۱۳۵۶بوجود آمد. اما این سقوط و فروپاشی سرسام آور، گسترده و مستمر»جریان دموکراتیک نوین» با وقوع فاجعه ی کودتا در کودتای عمال روس در ۷ ثور ۱۳۵۷ ظاهرأ از پائین ترین نقطه ی قوس نزولی خود عبور کرده و به آغاز پروسهی وحدت های نا گزیر انجامید. واقعیتی که از یک جانب ناشی از نیاز مبرم مبارزات توده های مردم بر ضد تجاوز روس و از جانب دیگرهم متأثر از توحش رژیم کودتا و چیره شدن جو ارعاب و وحشت ناشی از آدم ربایی و قساوت جلادان»ک.گ.ب.» و دلقک های بومی(خلقی ـ پرچمی) آن بود. چه بیش ترین قربانی ها و بزرگترین آماج کودتای خونبار عمال روس؛ اعضأ و طرفداران جریان «شعله جاوید» بودند.
بدین گونه این تبار، از بطن همان جنبش پراگنده؛ «سازمان آزادی بخش مردم افغانستان»(ساما) بوجود آمد که: محفل هادی «محمودی» و محفل انجینر توریالی «دهقانی» با مواضع سیاسی و ایدئولوژیک مارکسیستی – لنینیستی، گروه مجید «کلکانی» و گروه عزیز «طغیان» با مواضع و برآمد «ملی ـ دمو ـ کراتیک» و گروه های: اشرف، پویا ـ دادفر، شاپور، دادگر، اقبال و شاخهی هراتی های «جریان دموکراتیک نوین» با «ایدئولوژی ملی- انقلابی و پوشش اسلامی» از عناصر اساسی متشکله ی آن بودند.
(**) فرقه عیاران و جوانمردان انقلابی خراسان ۵-۹ ثور ۱۳۵۹ تشکیل گردید. وج)
شمیر هادی
ادامه دارد…
یاد از استاد اشرف
قسمت چهارم (پایان غم نامه)
در ماه حوت سال ۱۳۵۷، اشرف به عضویت «کمیتۀ انسجام»، که برای ایجاد ساما تشکیل شده بود، انتخاب گردید. او که از اعضای مؤسس «ساما» بود، عضو بوروی سیاسی و مسئول کمیته تشکیلات ساما نیز بود.
استاد اشرف براساس فیصلهی سازمانش همانند چند تن دیگر از اعضای ساما از آغاز سال ۱۳۵۸ به زندگی مخفی روی آورد و تا زمان دستگیری اش در ماه سنبله ۱۳۵۸ زندگی مخفی داشت. این تصمیم به خاطر تداوم مبارزه در برابر متجاوزین خارجی و توحش عمال بومی آنان اتخاذ شده بود. چه دلالان روس به گواهی خونین ترین صفحات تاریخ غم اندود سرزمین ما، با رسیدن به آستان بوسی ولی نعمتان خود هزاران هموطن بیگناه ما را زندانی نموده و به جوخه های اعدام سپردند. به همین سلسله، درماه سنبله ۱۳۵۸ دژخیمان مزدور روس؛ استاد اشرف را نیز دستگیر کردند. در حالی که خانوادهی ایشان تا دو ماه از وی هیچ گونه احوالی نداشتند، در یک نیمه شب ده ها نفر از جواسیس رژیم به خانۀ شان ریخته، به بازجویی پرداختند. از آن شب به بعد خانوادهی اشرف آگاهی یافت که وی در زندان پلچرخی است. خانواده اشرف توانستند در طول سه هفته، فقط دو بار برای فرزند خود لباس پاک بفرستند و از وی چند سطری نامه دریافت کنند. مگر بعد از ۱۵ قوس ۱۳۵۸ از او هیچ احوال و اثری بدست نیاوردند.
آری؛ در شب ۱۴ قوس ۱۳۵۸ جنایتکاران مزدور بیگانه، به حیات سراپا افتخار استاد اشرف، عضو بوروی سیاسی»سازمان آزادی بخش مردم افغانستان» خاتمه دادند. او سه ماه تمام در مقابله با شکنجه گران وحشی درسنامۀ پر ارجی از مقاومت، پایداری و حفظ اسرار سازمانی را ایجاد کرد. اشرف با وجود داشتن اطلاعات وسیعی از تشکیلات ساما، مسئولین و افراد مسلح و محل وظیفه و بود و باش آنان؛ هرگز دهن نگشود و سینهی خود را سپر آن همه اطلاعات مهم خود ساخت.
جریان شکنجه از شروع دستگیری استاد اشرف بی وقفه ادامه داشت؛ تا این که جنایتکاران در ماه عقرب ۱۳۵۸ به سوابق کار های او اطلاع می یابند ولی او کماکان چون کوه مقاوم در مقابل شکنجه گران ایستاده بود. شب ۱۳ قوس ۱۳۵۸ افراد جلاد و جانی که با یک لیست نامها به زندان آمده بودند، معلم اشرف را نیز صدا کردند. اشرف را یک ساعت بعد دو نفر دو باره آوردند. حرکتی نداشت، بی اندازه شکنجه شده بود. شب ۱۴ قوس باز هم آمدند و او را بردند، ولی بعد از آن از وی خبری نشد. تا اینکه در ماه اکتوبر سال۲۰۱۳ لیست اسامی ۵ هزار نفر از صدها هزار قربانیان جنایات رژیم مزدور روس، افشأ و پخش گردید، و در صفحۀ ۱۳۹ آن (**) نام استاد اشرف نیز درج بود. پس از آن در ۱۶ نوامبر سال ۲۰۱۳ خانواده اش در شهر دیژان فرانسه مجلس یاد و بود و فاتحهی برای وی برگزار کردند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
شمیر هادی ـ ۸ جون سال ۲۰۱۹
سپاسگزار استاد شمیر هادی عزیز، که این غم نامهی خونین را نوشته

ودود جوشن