ای نسل خواب رفته ، سازت صدا ندارد
شاید بگویی دارد ، اما رسا ندارد
بغض است در گلو ها مایوس هر که بینی
کوه و کمر پر از درد، گویی دوا ندارد
شهر هر طرف پر اجهاف، برگهای باغ غمگین
چون باغبان پیرش ٫، شرم و حیا ندارد
پیچیده یی به دورت، از تار نا امیدی
با ادعا بگویی ، راه رها ندارد
با سخره های سختش ، دمساز باش و ره رو
بشتاب و کن تو یاری ، هرچند گیا ندارد
کی گفته راه ست هموار، مقصد رسی به پِلکی
ممکن رهی رهایی؟ صد اژدها ندارد؟
پا بر بزن کمر بند ، ای مدعی مقصد
مقصد رسی ز راهی ،کان ره دغا ندارد
درد ریا و تزویر ، کابوس خواب هر کس
دریایی کن زلالی ، دریا ریا ندارد
ح:جوینده
