
چرا جلادان سفاک تاریخ نگذاشتند «افشار»، آخرین بار دستپخت همسر ودخترانش را صرف می کرد.
بزرگان گفته اند:» انتظار نیمی از قتل است. «
اما وآقغآً انتظار دوست، رفیق، شوهر، پدر، برادر و فرزند، نیمی از قتل است؟
این رامی توان از یک مادر، یک همسر ویک دختر پرسید که انتظار چیست و چقدر درد آور است، انتظاری که هیچ پایانی ندارد.
به روز 30 قوس 1385 خورشیدی خبر وتصویر کشف یکی از گور های دسته جمعی در پولیگون ساحه پلچرخی کابل از سوی وسایل اطلاعات جمعی داخلی و خارجی به نشر رسيد که قلب همه انسان های شرافتمند و وطن دوست بویژه خانواده های گمشدگان سال های 1357_1359 در زندان پلچرخی کابل را يک بار ديگر جریحه دار ساخت.
این سند انکار ناپذیر باز هم نقاب تذویر و حیله را از چهره های رسوای باند های مزدور برداشت و جنایات هولناک ضد بشری آنان را که بخاطر خوش خدمتی به بیگانگان مرتکب شده بودند آشکار تر و روشن تر ساخت.
در این گور های دسته جمعی که مستقیماً ً بدست این مزدوران ایجاد شده بود جمع کثیری وجود دارد که در آن صد ها دکتور، انجینیر، معلم، مامور، کارگر، دهقان وحتا متعلم و محصل وشماری غیر نظامیان بیگناه خوابیده اند.
این شهداي گلگون کفن و گمنام به جرم وطن دوستی، مردمداری وداشتن عقیده ی مخالف باور سردمداران وقت, با نهایت قساوت زیر همچو توده های خاک گردیده اند.
در سال 1392خورشیدی فهرستی از کشتار اداره استخبارات » اکسا» به بیرون درز پیدا کرد که در آن نام ها ومشخصات پنجهزار قربانی بود. اسناد نشان می داد که کارمندان استخبارات حکومت وقت ونهادهای عدلی، زندانیان را با مشت ولگد لت وکوب می کردند، شوک برقی می دادند، ناخن های زندانیان را می کشيدند، بیدار خوابی می دادند وپس از شکنجه، تیر باران کرده و در يک محل به نام » پولیگون » به شکل جمعی زیر آوار خاک نموده اند.
باور دارم که خون ناحق دست از دامان قاتل بر نمی دارد و لاله زار پولیگون پلچرخی به زیارتگاه همه فرزندان صالح و وارثین شهداي گلگون کفن در خواهد آمد چنانچه پخش خبر پیدا شدن گور دسته جمعی، سیمای هزاران انسان بیگناه و شهادت مظلومانه ی شآن را سال ها بعد در خاطره ها مجسم کرد که در آن زمان توسط نوکران بیگانگان به شهادت رسیده بودند که هیچگاه شهداي ما فراموش نخواهند شد وهرآن درنظر ها مجسم می گردند که يکی از آن راست قامتان خفته در گور خونین جمعی، زنده یاد استاد محمد ابراهیم » افشار» است.
من در سال های 1349_ 1350 پس از موفقیت امتحان نهایی( سالانه ) از صنف نهم لیسه عالی حبیبیه به صنف دهم ارتقا حاصل نمودم و در صنف دهم مضمون جیولوژی( زمین شناسی)در جمع دیگر مضامین اضافه شد. استادی که این مضمون را تدریس می کرد در اولین ساعت درسی خود زمانی که وارد صنف گردید نامش را روی تخته ی سیاه صنف نوشت: » محمد ابراهیم افشار «.
استاد افشار برای معرفی بیشتر با شاگردانش، ازهریک نام _ نام پدر ومحل بود وباشش را پرسان می کرد وهمه را به همین اول ساعت درسی به حافظه سپردو دیگر نیازی نبود که دوباره نام شاگردانش را پرسان کند.
چهره ی بشاش، آرام و زیبای استاد با لباس شیک و خوشرنگی که در بدن داشت آنقدر بالای روحیه شاگردانش تآثیر گذار بود که حتا شوخ ترین، تنبل ترین وبی علاقه ترین شاگرد صنف در زمان درس استاد «افشار» در صنف حاضر بود واز دانش و علمیت استاد بهره می گرفت و واژه ی » گل فهشنگ و شفشاهنگ » را که قسمتی از درس جیولوژی بود، استاد افشار آنقدر زیبا و دلنشین تشریح می کرد که از آن تاریخ تا امروز دقیقاً پنجاه و دوسال می گذرد اما سخنان استاد در گوش ما هنوز طنين انداز است.
روانشاد الحاج محمد ابراهیم «افشار» نه تنها در لیسه عالی حبیبیه شاگردانش را دلسوزانه و خوب آموزش و پرورش می داد که فارغان لیسه عالی حبیبیه حتا تا پست های بلند دولتی( ریاست جمهوری، وزارت و سفارت ) رسیده بودند بل در زمینه ی فرهنگی و آگاهی آثار باستانی ونسوخ خطی تاریخی نیز تلاش های زیاد انجام می داد واز طریق یک فروشگاهی که در چهارراهی انصاری شهر نو کابل داشت همواره این کتب و آثار را بدسترس علاقمندان قرار می داد.
موقعیت اجتماعی و تلاش های فرهنگی استاد سبب شد که وی در بین اجتماع بشری آن زمان به یک شخصیت متواضع، سخاوتمند، مهربان و بشردوست تبدیل شود واین بشردوستی به حدی بود که در آن زمان باشندگان ساحه افشار از وسایل ترانسپورتی بی بهره بودند واستاد افشار به این دَر و آن دَر رفت تا اداره ترانسپورت چند عراده سرویس را در مسیر افشار سیلو توظیف کند. این مردمداری و محبت با بزرگان وشفقت بر کودکان سبب شد تا دشمنان علم و دانش و سفاکان تاریخ، پس از سقوط دولت جمهوری محمد داوود خان این محبوبیت وی را تحمل نتوانند و سرانجام از سوی استخبارات آن زمان بدون کدام اسناد موثق، به جرم ناخوانده و ناکرده بازداشت ودر زندان پلچرخی محبوس گردید.
درد آور تر از همه اینکه، خانواده( همسر و دختران ) در موعود ملاقات با زندانیان که هفته ی یکبار فراهم بود، هوسانه ی بولانی پخته و برای استاد به زندان فرستادند که متآسفانه پيش از رسیدن این تحفه ی خانواده، استاد را برای شهادت از زندان خارج ساخته بودند و دیگر ابراهیمی در زندان وجود نداشت تا آخرین دست پخت همسر ودخترانش را نوش جان کند. روحش شاد ویادش گرامی باد.
با دریغ ودرد باید گفت که طی همین چهل و چند سال، عدالت، گمشده ی اصلی بازماندگان قربانیان پولیگون پلچرخی است که تا هنوز عاملان این جنایت فارغ از دغدغههای خاطر در اکثر کشورهای غربی با ناز و نعمت زندگی آرام وبدون درد سر را پيش مي برند وهیچ دادگاه ملی و بینالمللی این جنایت نابخشودنی شان را بررسی نکرده اند.
من با تلاش زیاد توانستم تصویری از استاد را از طریق دوستان و خانواده محترم شان دریافت نمایم وآنرا به شکل هنری کار وپیشکش شاگردان، دوستان واعضای خانواده ی استاد نمایم وبا این کار ثابت سازم که استاد محمد ابراهیم » افشار » در قلب و روان هر انسان جامعه هنوز زنده وجاوید است.
نويسنده: حنيف شبگرد
