روزن بزن، روزن بزن، دیوار ها قد میکشند
در کوچهی گمگشتگی، انکار ها قد میکشند
برزن بزن، برزن بزن، دیواربندِ شهر را
بنبستها میگسترد، آوار ها قد میکشند
دیروزگی آلوده است، صافِ هوای صبح نیست
تسلیم افسر میشود، افسارها قد میکشند
با سرمهی بیداری ات، چشمِ حقیقت باز کن
اندیشه دودآور شده، پندارها قد میکشند
در مرگشامِ این سکوت، رعدی و برقی میجهد
فریادها سر میزند، نیزارها قد میکشند
هر قامتِ بیدارِ عشق، تا آسمان سر میزند
لبریزِ هستی میشود، بر دار ها قد میکشند
گر این بهاران زرد شد، خورشیدِ عصیان سرد شد
اندیشه میآرد بهار، رگبار ها قد میکشند
کلکینِ سر را باز کن، با بالِ دل پرواز کن
از سنگ سنگِ خاکِ عشق، هشدار ها قد میکشند
گوگردِ خود را هوش کن، هر چند شمع از پا فتاد
آتش ز خاکستر جهد، تکرار ها قد میکشند
سپتامبر ۲۰۲۳
فاروق » فارانی »
