قسمت اول
زندگی اجتماعی سيد جمال الدين اسدآبادی ، از سال 1869 که افغانستان را ترک گفت ، آغاز شد . از زندگی قبلی او ، اطلاعات چندانی در دست نيست . خود او مدعی است که در سال های 1860درگير مسائل سياسی افغانستان بوده ، و بنا به نوشته ی يکی از محققان اوليه ، به عنوان مامور روسيه فعاليت سياسی داشته است.(1)
تاثير پردوام او اما ، از سال 1869 شروع شد که اديسه ی قابل توجه بيست و پنج ساله اش را در پيش گرفت . ( اديسه قطعه ی رزمی هومر شاعر يونانی ست که ماجرای سفرهای پرحادثه اديسه است . دريفوس ، يک ربع قرن ماجراجوئی اسدآبادی را ، با استفاده ازاين نام آشنا ، به ذهن متبادر می کند – . م )
سفرهای بيست و پنج ساله و ماجرا جويانه ی سيد جمال الدين اسدآبادی ، حتی در نگاهی کوتاه ، سرگيجه آور است . اول به هندوستان رفت که مقام های انگليسی ی مستعمره ، از طلبه ی اسلامی با افتخار استقبال کردند و در نهايت بخشندگی و مهر و پذيرش همه ی هزينه های گزاف ، او را با کشتی دولتی به کانال سوئز بردند . پس از ديدار از قاهره ، راهی ترکيه شد که آن جا ديدگاه های مذهبی او باعث خشم و غضب تشکيلات مذهبی شد و کار را به جائی کشاند که دولت ترکيه غيرمحترمانه اخراجش کرد. دربازگشت به قاهره ، رياض پاشا نخست وزير مصر که واپس گرائی بد نام بود و با جنبش ملی نوپای مصر دشمنی می ورزيد ، با اسدآبادی پيوند خورد . رياض پاشا ، اسدآبادی را به اقامت در مصر ترغيب کرد و به او اجازه داد که در مسجد 900 ساله ی الازهر اقامت گزيند . آن زمان ، مسجد الازهر مرکز تعاليم جهانی اسلامی به شمار می رفت . در اين مسجد،اسدآبادی برای خود حجره ای گرفت و مواجب بگير ماهانه ی دولت مصر شد . به عنوان طلبه ی اسلامی ، اين نخستين منزل گاه اسدآبادی بود ، و اولين ( اما نه آخرين ) باری بود که از حقوق و مزايای يکی از قدرت های جهانی در مستعمرات شان برخوردار می شد . در قلب آشوب های سياسی مصر ، و تا مقدمات محاصره اسکندريه و اشغال مصر به وسيله ی بريتانيا ، جمال الدين هشت سال در اين کشورماند .
در هندوستان ، بريتانيائی ها از او تجليل و پذيرائی کردند و امکانات دولتی سفر او از لندن به مصر را فراهم آوردند . در مصر، ماموران انگليسی از او حمايت مالی کردند و سيد جمال الدين اسدآبادی توانست با اين امکانات و مزايا ، پان اسلام را پايه گذاری کند .
تحولات سياسی مستعمره مصر اما ، هميشه بروفق مراد او نبود . از زمانی که ناسيوناليسم در مصر قدرت يافت ( تا وقتی که بريتانيائی ها آن را در هم شکستند ) ، نفوذ اسدآبادی روبه کاهش نهاد. در سال 1879 از مصر تبعيدش کردند و سفرها واقامت های کوتاهش ، او را به هندوستان ، لندن ، پاريس ، روسيه ، مونيخ و ايران کشاند که در پاريس سه سال ماند و در روسيه چهارسال . در ايران ، از نزديکان و کارگزاران شاه شد ( سلسله قاجاريه / ناصرالدين شاه – م )، اما راه او و شاه به زودی جدا شد و اسدآبادی تحريکاتی را عليه نظام پادشاهی ايران آغاز کرد . همان گونه که آيت االله خمينی در سال های مقدماتی انقلاب دهه هفتاد قرن بيستم عمل کرد ، سيد جمال الدين اسدآبادی هم تا زمانی که دستگير و به ترکيه تبعيد شود ، در مسجد ی پناه گرفت و آخوندهائی را دور و برخود سازماندهی کرد . در سال
1896 ، پيروانش شاه را ( ناصرالدين شاه را ، در صحن حرم شاه عبدالعظيم شهر ری –م ) به قتل رساندند و به سلطنت پنجاه ساله او پايان دادند . سيد جمال الدين اسدآبادی در سال 1897 درگذشت .
همواره فعاليت های مخفی اسدآبادی بود که او را به اين جا و آن جا می کشاند.
در سال های 1870 که اسدآبادی در مصر بود و به طرز خيره کننده ای وانمود می کرد که مسلمانی زاهد و متقی است ، لژهای فراماسونری انگليس و مصر ، و فرانسه و مصر را پرجمعيت کرد و به کاوش در عمق عرفان ، از جمله صوفی گری پرداخت .
در مورد تبعيد او از مصر ، سرکنسول بريتانيا در گزارش محرمانه ای نوشت :
« او را اخيرا از لژ فراماسونری قاهره ، که يکی از اعضايش بود ، به دليل عدم اعتقاد علنی او به وجود روح ازلی و ابدی ( خدا ) ، اخراج کرده اند . » بنا به نوشته « کدوری » ، سيد جمال الدين اسدآبادی عضو لژ عمومی اسکاتلند(2) بود که در اطراف سلسله بناهای مرموز اهرام مصرسازماندهی شده بود . اين ترکيب را که معماراعظم می خواندند ، فراماسون ها تصور کلی خدا می پنداشتند. بسياری از مقام های بريتانيائی و فرانسوی ، در قرننوزدهم ، از طريق رابطه هائی با مشرق زمين ، اهرام مصر و مجموعه معارف و فرهنگ ماسونی ، به شيفتگی و جذبه ای مطلق رسيده بودند و از اين برادری ها به عنوان مجراهای قدرت جهانی استفاده می کردند و اغلب ، به رقابت نيز می پرداختند.
در اواخر سال های 1870 بود که سيد جمال الدين اسدآبادی به مردی برخورد که بعدها شاگرد ارشد او محمد عبدو از کار در آمد . اسدآبادی در اقامت ثابت خود در الازهر مسجد تاريخی قاهره ، عده ای طلبه ی نو آموز را دور خود جمع کرد که اکثرا ، بيش از خود او به محمد عبدو وصل بودند. محمد عبدو در سال 1849 در مصر به دنيا آمده بود ، در خانواده ای از روحانيان و مدرسان اسلامی بزرگ شده بود و در ده سالگی قرآن را حفظ کرده بود و با آموزش والدين خود ، با صدائی خوش قرائت قرآن می کرد . محمد عبدو هم ، مثل اسدآبادی ، در اخوت صوفيانه ای غرق شده بود که خود را ماورای عالم ادراک زندگی روحانی می پنداشتند . صوفی گری ، به مثابه جريانی قديمی در درون اسلام ، با بسياری از خشک انديشی های اسلامی درگير بوده و نظر به بازگشت به خويش ، تامل در درون و رسيدن به خدا از طريق يگانه بودن با خويش داشته است . اين جنبش ، به طريقت های بسيار و به برادری هائی ره برده که بعضی شان به صورت جامعه های بسته و مخفی سازماندهی شده اند ، بعضی ديگر به صورت سلسله هائی از جنبش توده ای که در مناطق جغرافيائی وسيعی ، گسترده اند.
محمد عبدو ، تقريبا بی درنگ جذب سيد جمال الدين اسدآبادی شد که نتيجه اش همبستگی از کار در آمد . بنا به نوشته « کدوری» زندگينامه نويس سيد جمال الدين اسدآبادی و محمد عبدو : وقتی محمد عبدو اسدآبادی را ملاقات کرد ، تقريبا بيست و دو ساله بود . جوانی پرحرارت که در زندگی روحانی خود مرحله ای سخت را می گذراند . اين وضع ، بی ترديد او را تاثير پذير می کرد ، اما اسدآبادی بايد شخصيت پرجاذبه ای می داشت تا می توانست با قدرت فراوان ، آن روز و سال های پس از آن ، چنان تاثير شگرفی براو می گذاشت . رابطه ی آنان ، بيشتر رابطه ی باطنی استاد و شاگردی بود .(3)
هشت سال ، از 1871 تا 1879 ، آن دو تنگاتنگ با هم کارکردند . اسدآبادی و عبدو ، نه تنها در مصر ، بلکه در سراسر منطقه دست به سازماندهی زدند و گروه های گوناگون هوادار برای خود ساختند که بعضی شان – از جمله گروهی از مسيحيان اهل تصوف در سوريه که سخت جذب پيام های غير متعارف اسدآبادی شده بودند – جامعه ی مخفی جوانان مصر را بنيان گذاشتند . رفته رفته ، اسدآبادی و عبدو ، جمع بسياری از هم مسلکان و طلبه های هوادار خود را درمسجد الازهر دورخود جمع کردند. در سال 1878 ، رياض پاشا نخست وزير متعصب مصر و حامی اسدآبادی ، محمد عبدو را به مقام برجسته ی معلمی تاريخ در دارالعلوم که مدرسه ای تازه تاسيس بود ، هم چون اين ، به استادی زبان و ادبيات در موسسه ای ديگر گماشت . در نهايت ، زمانی که قدرت رياض پاشا در مصر رو به فترت گذاشت ، اسدآبادی و عبدو مصر را ترک گفتند . در قاهره ، ناسيوناليست های ارتش ، به رهبری قهرمان معروف مصری احمد عربی ؛ سرهنگ و وزير جنگی که قيام عليه مصر تحت حاکميت بريتانيا را نيز رهبری کرد ، به حرکت در آمده بودند . جنبش احمد عربی سرکوب شد ، بريتانيائی ها اشغال مصر را کامل کردند و احمدعربی به سيلان تبعيد شد . محمد عبدو مخالف مقاومت ارتش درمقابل
انگليسی ها بود ، طرفداری بريتانيا را می کرد ، خشونت را تقبيح میکرد و می کوشيد تا ميان حرکت ناسيوناليستی ارتش و طرح های امپراتوری بريتانيا ، مصالحه ايجاد کند. رشيد رضا ، دستيار ارشد و زندگينامه نويس محمد عبدو ، در اين مورد می نويسد :
« اگرچه عبدو طرفدار جنبش روشنفکری بود ، اما مخالف انقلاب ارتش بود . از انقلاب نفرت داشت و با رهبرانش سخت مخالف بود .»(4)
اينجا الگوئی به وجود آمده که طيف راست اسلاميست ها را ، برای طراحان امپراتوری غرب در نسل های بعد از خود ، عزيز میکند . مخالفت سيد جمال الدين اسدآبادی و محمدعبدو با ناسيوناليسم مصری و حمايت آنان از انديشه ی پوچ حکومت اسلامی ، زمينه ساز اخوان المسلمين در مخالفت با پرزيدنت جمال عبدالناصر در سال های 1950 ، اساس مقاومت اخوان المسلمين در رهبری حماس در فلسطين عليه ناسيوناليسم سازمان آزاديبخش فلسطين ، وجوهر اصلی بسياری وقايع ديگر بود که در جريان آن ها اسلاميست ها عليه ناسيوناليست ها و جنبش چپ ، در دوران جنگ سرد بسيج شدند .
سيد جمال الدين اسدآبادی و محمدعبدو ، خود را در نظريه پردازی روشنفکری و تحقيقات اسلامی محدود نکردند . زمانی که هر دو را سرانجام از مصر اخراج کردند ، متهم شده بودند که سازمانی را بر پا کرده اند به صورت جامعه ی مخفی و قابل مقايسه با « آدم کش های جوان » (thugs Young يا آدم کش های جوان ، سازمان مذهبی تروريست های هندی بود که مردم را خفه می کرد و تا سال 1840 فعال بود . اين گونه سازمان ها ، در ايران تحت حاکميت اسلامی نيز ، مثلا در مورد قتل های زنجيره ای ، به عنوان لباس شخصی ها ، بسيجی ها و واحدهای وزارت اطلاعات و سپاه ، به همين کار مشغولند– م) که ظاهرا اشاره ای بوده است به اعضای متمرد لژفراماسونری که تحت مسئوليت اسدآبادی بود (5) و برسازمان پارلمانی سال های 1930که به وسيله ی اخوان المسلمين تاسيس شد ، اثر گذاشته بود . اسد آبادی پس از ترک مصر ، رسما محمدعبدو را به جانشينی خودگماشت :
« من شيخ محمدعبدو را به عنوان جانشين خود معرفی می کنم و اطمينان دارم که مصر را کفايت می کند . » (6)
محمد عبدو را موقتا به روستايش در مصر تبعيد کردند که بعدها در پاريس به اسدآبادی بپيوندد ، آنگاه فاتحانه به مصر بازگردد ، و مورد حمايت کامل نمايندگان امپراتوری بريتانيا قرار گيرد .
پس از ترک مصر در سال های ،1879 سيد جمال الدين اسدآبادی به عربستان رفت ، و بعد به هندوستان . پس از آن اسدآبادی و مدتی بعد محمدعبدو ، به پاريس مهاجرت کردند و آن جا بود که پربارترين همکاری را آغازکردند . در اواسط سال های 1880 بود که در پاريس شبکه ای را راه انداختند که پس از مرگ شان نيز به کار خود ادامه داد . در سال 1884 ، اسدآبادی و عبدو نشريه ای هفتگی را به نام « همبستگی پايدار » منتشر کردند . اين نشريه فقط هجده شماره منتشر شد ، اما تاثير عميقی از خود به جا گذاشت . اگر چه کدوری می گويد که نشريه همبستگی پايدار مورد حمايت محرمانه دولت فرانسه بود ، اما منبع مالی آن به درستی روشن نيست . بنا به نوشته ی کدوری ، پس از آن که اسدآبادی در هندوستان تقاضا کرد مامور بريتانيا بشود و اين تقاضا رد شد ، به دولت فرانسه روآورد.(7)
سی سی. آدامز که در سال 1933 کامل ترين بيوگرافی محمدعبدو را نوشته است ، می گويد :
« نشريه همبستگی پايدار ارگان سازمانی مخفی به همين نام بود که به وسيله سيد جمال الدين اسدآبادی و ترکيبی از مسلمانان هندوستان ، مصر، شمال آفريقا و سوريه شکل گرفته بود و هدفش متحد کردن مسلمانان ، بيدار کردن آنان از خواب ، توجه دادن آنان به خطرهائی که تهديدشان می کند ، و راهنمائی ايشان در جهت يافتن راه های مقابله با اين خطرهابود ». (8)
سيد جمال الدين اسدآبادی ، هم چون اين جامعه ی پان اسلاميک را در مکه سازماندهی کرد که هدفش ايجاد خليفه ی واحد برای رهبری همه ی جهان اسلام بود . اين که آيا اسدآبادی و عبدو در اين دوره به ابتکار خودشان کار می کردند ، يا نه ، – به احتمال قوی – با همکاری لندن و پاريس امور را به پيش می بردند ، روشن نيست . اگرچه ، پس از آن دولت فرانسه بی درنگ جلو انتشار همبستگی پايدار را گرفت و اسدآبادی و عبدو راهی لندن شدند تا در باره ی بحران سودان بحث کنند و پيشنهاد طرح وحدت جهانی اسلام با بريتانيای کبير را بدهند . اين پيشنهاد ، درست در کشاکش شورش مذهبی – عشيره ای عليه بريتانيا در سودان داده شد . شورشی که رهبری کاريسماتيک آن با محمد احمد ، شيخ سودانی بود که ادعا میکرد امام زمان ، يا جانشين اوست و پيشرو يک قيام ناب اسلامی است . اين جا ، دو تفسير اسلاميسم دچار تناقض می شوند . در تفسير اول ، مهدی گراهای افسارگسيخته ، وحشی و خشمگين دست به شورشی می زنند که احساسات ناسيوناليستی در زبان مذهبی کمرنگ می شود . در نگرش سيد جمال الدين اسدآبادی که تفسيری انگليسی از اسلاميسم است ، مهدی کهنه و بدوی و ناهنجار می آيد . در سال1885 ، لشکريان مهدی ، که خود را ياران پيامبر می دانند ، ژنرال معروف انگليسی چارلزگوردون را شکست می دهند ، او را می کشند و خارطوم را می گيرند . به نظر می رسيد که اسد آبادی برای حفظ اعتبارهای پان اسلاميک خود ، چاپلوسی مهدی را میکند ، اما به تقويت وابستگی های خود با حاميان بريتانيائی ادامه میدهد و پشت صحنه با شورشی های سودانی مخالفت می ورزد . اسدآبادی می نويسد :
« من هم ، مثل هر انسان عاقل ديگری ، می ترسم که کاشتن تخم اين نظريه ( مهديسم ) و گسترش طرفدارانش ، لطمه ای به انگلستان و حقوق مصری ها بزند » . در بخش ديگری از اين نوشته ، با عنوان « انگلستان در سواحل دريای سرخ » ، اسدآبادی تاکيد می کند که « مهدی توجه ساده انديشان را به خودجلب کرده است . » و در مقاله ای ديگر مطرح می کند که شورش مهدی گراها فقط بايد با نيروئی مواجه شود که اسلام را به عنوان اساس سازمانی خود بپذيرد . سيد جمال الدين اسدآبادی می نويسد :
« با قدرت موعظه ی اسلامی ، جز با راه حل اسلامی نمی توان طرف شد ، و جز خود مسلمانان ، کسی نمی تواند با اين مدعی درگير شود و جلو رشد او را بگيرد . »(9)
ادامه دارد…
——————————————————–
1- در کتاب « افغانی در افغانستان ، »مطالعات خاورميانه ( 1) 4 .Keddi Nikk
2-کدوری ، صفحه های 20 و 21 .
3- کدوری ، ص، 8 .
4- ص. 54 .Adams
5-همان ماخذ ، صفحه های 30 و 31 .
6-آدامز ، . ص 18 .
7- همان ماخذ ، ص. 39 . کدوری نوشته است « : با هر معياری ، منطقی است نتيجه بگيريم که اسد آبادی همان خدماتی را که به بريتانيا پيشنهاد کرده بود ، عينا به فرانسه هم پيشنهاد کرده است.» به هر صورت ، فرانسه « همبستگی پايدار » را تحمل کرد ، در حالی که بريتانيای کبير ، مصر و
هندوستان ، آن را ممنوع کردند .
8- آدامز . ، ص 9 بخش 5 .
9- کدوری ، ص. 54 .
اقباس شده : ازکتاب بازی شیطان جلد اول
