دردا که روز ما شب پر اضطراب شد
بسته ز علم و عصر نوین جمله باب شد
بر دانش زمان زده شد قفل دین و شرع
تا جاهلی به صدر مقام انتخاب شد
دیوار های عاطفه ویران شد و بریخت
آن قصر اعتماد ز توفان در آب شد
گلباغ آرزو که پر از غنچه بود و گُل
سیلی ز وحشیان بشکست اش،سراب شد
آتش گرفت خانه و نسل جوان بسوخت
راه فرار و یا که چو مردن، ثواب شد
آن خطه را ز عصر و ز دنیا بریده اند
تا در حصار دستهء چون منجلاب شد
صحرا نشین و بیخردان حاکمان شهر
مرکب سوار ابله ، امیر انتخاب شد
آنجا که حاکم ست صدای تفنگ وخشم
جز آن صدای دیگری در خون خواب شد
آنجا که جای نان و غذا خاک میخورند
دستور روز فقر و گدا را عذاب شد
آن کشت زار گندم و آن سرزمین سبز
وحشی چو تا رسیده ز خشکی خراب شد
هرسوست ظلم و فقر که بیداد میکند
غمخانه را نوای غم اش بی حساب شد
شعر و تصوير از بانو مهرو ولیزاده جنوری ۲۰۲۴

