حمید جوینده
هر ندارد درد در سر٫در جهان آسوده است
آنکه شد مغزش چو سنگی٫سرگران آسوده است
باد تندی برگ گل را میتوان پرپر کند
خار ها در دامن گل٫ بی گمان آسوده است
پیر روشن دل مسیرش گر رود سوی هدف
گر بود شبهای تار هم٫ رهروان آسوده است
نغز و شیرین گر بود متنی برای اهل دل
بی هراس صاحب سخن اندر بیان آسوده است
فتنه خویی آنکه بر نفع خودش پا می زند
از غم و دردی که دارد دیگران٫ آسوده است
گر محیط آراسته گردد مردمان هم باکمال
در محیط آدمیت٫ ساربان آسوده است
آدمی با هر دل ناشاد٫ غمگین میشود
گوسپندان در چمن بی پاسبان آسوده است
بر خودت فخری مکن ای خود پسند آسوده یی
با شرف آنکس که او با دیگران آسوده است
