محمد عمر تابش فرزند وکیل میرزا محمد سرور در برج ثور سال ۱۳۲۶ درگذر دولت آباد شهر میمنه در آغوش یک خانواده ی روشنفکر ومبارز دیده به جهان کشود
تعلیمات ابتدایی دینی را نزد سید نطام الدین خموش وملا های دیگر فرا گرفت بعدآ شامل مکتب لیسه ی ابوعبید جوزجانی شد ودر سال ۱۳۴۸ از آن لیسه فارغ گردید،
در سال ۱۳۴۷ به جریان سیاسی و انقلابی شعله ی جاوید پیوست ودر سال ۱۳۴۸ در جشن استقلال نمایشنامه ی ندای وجدان که ممثل ظلم وبیدادملاکان در برابردهقانان ودر مجموع ظلم و ستم جامعه ی ظبقاتی را تمثیل میکرد اشتراک وخوب درخشید در این نمایشنامه سید حسین توانا ، محمد عمر تابش ، نظر محمد غروب ، امان الله ایلدرم وعده ی دیگر ی از متعلمان لیسه ی ابوعبید اشتراک نموده بودند
در سال ۱۳۴۹ بعد از سپر ی نمودن امتحان کانکور به فاکولته ی ادبیات وعلوم بشری شامل گردید
درجوزای سال۱۳۵۱ در جریان مظاهرات روشنفکری جنگی در بین هواخواهان شعله ی جاوید واخوانی ها درگرفت که درنتیجه سیدال سخندان یک تن ازکادر های ورزیده ونطاق وسخنگوی شعله ی جاوید شهید وعده زیادی زخمی ومحبوس گردیدند از آن جمله محمد عمر تابش ، استاد عبدالرووف درزابی ، عبدالله رستاخیز ، عبدالرزاق روئین ودیگران محبوس گردیدند اینها بعد از سپری نمودن یک سال واندی حبس در قلعه ی کرنیل زندان دهمزنگ آزاد شدند
بعد از رهایی از زندان دوباره شامل فاکولته شد ولی اینبار نسبت اختلاف شدید اندیشه وی با استادان فاکولته را ترک نمود وبه خدمت عسکری رفت
بعد از کودتای هفت ثور نسبت روشناس بودنش به نام شعله ی عسکری را رها ورو به زنده گی مخفی آورد
در سال۱۳۵۸ با ایجاد سازمان آزادی بخش مردم افغانستان (ساما) تحت رهبری سید عبد المجید آغای کلکانی با همرزمانش محمد رسول جرئت ، اسدالله تیمور ، عنایت الله کمال سینمس ، نظر محمد جوشن ، استاد محمد ایوب ساعی ،محمد اسلم گداز و عده ی دیگراز همفکرانش به ساما پیوستند در ماه ثور سال ۱۳۵۹ نسبت افشا شدن مخفی گاهش طی عملیاتی از طرف امنیت ملی وقت دستگیر وزندانی گردیدوبه تاریخ لیل ۱۷ بر ۱۸ جوزای سال ۱۳۵۹ من محمد اسلم گداز نیز از مستوفیت که مامور آن اداره بودم به بهانه ی نوکری والی مرا از رفتن به خانه منع کرده شب دستگیر وزندانی نمودند اما زندان بعد از کمتر از ۲۴ چهار ساعت نسبت سارماندهی رفقا وقیام عمومی مردم شکستانده شدما وتمام محبوسین آزاد گردیدیم
چند روزی را درجبهات سپری نمودیم دیدیم که نسبت اختلاف شیدید اندیشوی گذاره ما با آنها که عده ی بی بند وبار گاهی مکتب را میسوزاندند وگاهی پل وسرک را ویران میکردند نمیشود باپای پیاده راه کشور ایران را پیش گرفتیم بعد ازکشید ن زحمات وسفر پر از خاطرات وخطرات به کشور ایران رسیدیم
درآنجا نیز آرام ننشسته باعده ی از مردمان وطنپرست ، با احساس ، آدمهای جسور وغیرتمند دست به ایجاد اتحادیه ی اسلامی ولایات شمال زدیم که جریان ایجاد آنرا طی مقاله ی جداگانه نوشته بودم
محمد عمر تابش درمجمع عمومی اتحادیه عضو هیئت رهبری ومسوول نظامی آن اتحادیه تعین گردیده بود
بعد از یکی دوبار که بین ایران وپاکستان رفت وبرگشت صورت گرفت بالاخره باگروپ شصت نفری محمد عمر تابش بحیث قوماندان نبی زارع بحیث آمر وآقا رحیم بای جمشیدی به حیث معاون جبهه عازم ولایت فاریاب شدند
در ابتدا جبهه را درقریه ی چهار توت انتخاب نموده بودند بعد ها نبی زارع به طرف خواجه ناموسا بین قومهای خود رفت
درجریان یکی از روزها بگو مگویی که بین غلام نبی جیجی ومحمد عمر تابش رخ داده بود محمد عمر تابش طی یک کمین غلام نبی جیجی قوماندان حرکت انقلاب اسلامی را با شصت نفر افرادش خلع سلاح نموده بود بعدا با وساطت علما ومحاسن سفیدان سلاحهایش دوباره داده شد ومحمد عمر تابش بعدآ نزد نبی زارع نسبت اعتماد ورفاقت وبرادرخوانده گیی که داشتند رفت
دربین این فاصله ی زمانی غلام نبی جیجی نسبت نبودن محمد عمر تابش به خاطر انتقام گیری به خانه ی پدری ما که اعضای خانواده همه در شهر بودند حمله برده تمام هست وبود پدری مارا که میراث چندین نسل اعم از کتابهای قلمی چند صد ساله ، کتابهای کمیاب وحتی نایاب اوزبیکی ، جنگ نامه ها ، بیاضها ، کتابهای ترکی وفارسی تواریخ ،فرهنگها دیوان شعراواملک خانه از قبیل غوری ها وکاسه های نیکولایی و کاسه های جانان گلیم ها وقالین هاوغیره اسباب خانه را چور نمودند درمیان این همه ضایعات اشعار و یاد داشتهای دوره ی جوانی بنده نیز به چپاول رفته بود
قهرمانی های محمد عمر تابش نسبت جسارت ، عیاری ، جوانمردی ونترس بودنش زبانزد خاص وعام وخصوصآ همرزمانش بود
درجنگهایی که بین مولوی عبدالغفور مشهور به مولوی قره ونبی زارع رخ داده بود رهبری جنگها به دست محمد عمر تابش بود
در اکثر عملیاتهای چیریکی شهری اشتراک ورهبری میکرد ودر این نوع عملیاتها مهارت خاص داشت
نسبت اینکه شخصیت آگاه سیاسی چیریک ورزیده ی شهری رهبر آگاه جنگهای خورد وجنگهای کوهستانی بود ، بودنش به دولت وقت غیر قابل تحمل بود لحاظا کار پروژه استخباراتی بر علیه وی آغاز وآز طریق ایادی وابسته به استخبارات وتطمیع نبی زارع اورا وادار به کشتن صمیمیترین دوست واستادش کردند لکه بد ی را به نام رفاقت ثبت تاریخ کرد وخودش نیز از این عمل ناجوان مردانه اش پشیمان شد ولی فائده ی نداشت دیری نپائید خودش هم از طرف انجنیر نسیم مهدی به اتهام داشتن پروتوکول با دولت باجمعی از یارانش که اکثرا از دوستان وشاگردان من بودند باجوانان دانشمند ، غیور وبرومند فاریاب خصوصآ شهرمیمنه کشته شد یاد آن جوان مردان بخیر باد
دوکتور گداز
