جبهه مردم افغانستان
(جما)
د افغانستان ولس جبهه
Afghanistan people’s front

منشأ طبقه

سفاح

بخشی از اثر: بسوی پایان تاریخ

همینکه اجتماعات مستقرتر شدند و ثروتهای بیشتری تولید کردند، عدم مساوات نیز بیشتر شد. تاجران، طبقه روحانی و نخبگان نظامی در مقایسه با مردم عادی از موقعیت و اعتبار بیشتری بهره مند شدند و برای نخستین بار در تاریخ بشر سازماندهی مردم بر بنای سلسله مراتب گروهها بمیان آمد که بنام طبقات اجتماعی شناخته میشد. بنابر این عدم تساوی ای که در اثر دگرگونی شیوۀ تولید بین افراد جامعه بوجود آمد، از هزاران سال وجود داشته است. طبقه بندی اجتماعی در معنی ساده آن نشانه ی نابرابری میان گروههای مختلفۀ مردم است. این نابرابری را میتوان تقریباً در همه فرهنگهای جهان امروزی مشاهده کرد، که در هرجا حاوی مفاهیم مغلق و جداگانه و منحصر به خود است. به طور عموم «طبقه بندی اجتماعی به دسته بندی اقتصاد اجتماعی (سوسیواکنومیک) ای اطلاق میشود که در آن افراد جامعه به چندین واحد فرعی یا گروه فرعی خاص منقسم شده و هریک واحد یا گروه در رابطه با واحد یا گروه دیگری دارای توانایی برتر یا پایین تر، وضعیت، فرصت و ثروت متفاوت است.» بنابر این طبقه بندی اجتماعی را میتوان انقسام جامعه به لایه ها یا اقشاری دانست که بر بنای رسته ها، دسته بندیها و یا لایه های افقی یا سلسله مراتب به میان آمده است. البته این انقسام جامعه را به طور کل (مجموعی) در بر میگیرد، و به گونۀ شخصی و فردی نیست. بعلاوه طبقه بندی جامعه نسل به نسل تکثر میکند، و یک پدیده جهانی است که بنابر زمان و مکانهای مختلفه از همدیگر متفاوت است و تنها عدم برابری کمی نبوده، بلکه مجموع اعتقادات و گرایشات و مواضع اجتماعی را در بر میگیرد.

از اینجاست که طبقه بندی اجتماعی بنابر عوامل و عناصر مختلفه، به گونه های متفاوت در جامعه به ظهور رسیده است که یکی از این عوامل آن به طور مثال، وجود شیوه کاستی است که در هند امروزی بیشتر از هر جای دیگر دنیا معمول است این شیوه هندوها را به چهار گروه اجتماعی طبقه بندی میکند. (ورنا، که مشتمل بر برهمنها، کشیاتریها، وایشیها، و کاست شودرا که به ترتیب عبارت از روحانیون و مدرسان، زمامداران و جنگجویان، بزرگران و بازرگانان و کارگران یا طبقه تحتانی است). این دسته بندی اجتماعی حتی در ادبیات هند نیز راه گشوده؛ که هریک گروه از لحاظ قدرت، نوعیت اشتغال و وضعیت مالی از دیگری متفاوت است.

در جوامع کاستی فرد از بدو تولد به یک کاست ویژه تعلق دارد، و این تعلق کاستی در تمام طول حیات او همچنان پا برجاست. هر یک کاست دارای اسم و رسم خانوادگی خاص است و ازدواج در این شیوه ی طبقه بندی اجتماعی بر بنای همگونگی کاستها صورت میگیرد. و از آنجا که شیوه کاست یک شیوه سلسله مراتبی است، جامعه کاستی اغلب با چالش های خصومت طبقاتی مواجه است.

شیوه املاک و دارایی که از قرون وسطی اروپا باقی مانده و مبتنی بر اصالت وضعیت و مبدأ تولد است، در دنیای امروزی یکی دیگر از شیوه های متداول طبقه بندی اجتماعی است. به این معنی که وقتی فرد (مرد یا زن) در یک طبقه خاص اجتماعی متولد میشود، تا پایان زندگی در همان وضعیت باقی مانده و هیچگاه یک تغییر در موضع اجتماعی او رونما نمیگردد. این شیوه بر مبادی ای استوار است که هر املاک و دارایی از خود دارای یک دولت است که از ابتدأ تا انتها وجود داشته است.

به طور عموم چهار اصل را زمینه ساز طبقه بندی میدانند:

۱- طبقه بندی اجتماعی به عنوان یک مشخصه اجتماعی شناخته میشود، نه

موقعیت فرد در یک جامعه.

۲- طبقه بندی اجتماعی از نسل به نسل دیگر انتقال پیدا میکند.

۳- طبقه بندی اجتماعی در هر جامعه یافت میشود و یک پدیدۀ جهانی است. اما دارای شرایط و شکلیات متفاوت ازهم و در زمانها و مکانهای متفاوت ازیکدیگر.

۴- طبقه بندی اجتماعی نه تنها شامل نابرابری کمی، بلکه شامل اعتقادات کیفی و نگرشها در مورد وضعیت اجتماعی نیز میباشد.

اگرچه طبقه بندی فقط محدود و مشخصه جوامع مغلق نیست، اما جوامع مغلق ویژگیهای طبقه بندی را بهتر از دیگران به نمایش میگذارند. در هر جامعه مغلق، جایی که در آن افراد و خانواده ها از سهم نامتناسب درآمد، قدرت و سایر منابع اجتماعی با ارزش برخوردار هستند، موجودی کالاها نیز به طور نابرابر توزیع میشود. بنابر این اصطلاح «سیستم طبقه بندی» گاه گاه برای توضیح روابط پیچیده و مغلق اجتماعی و ساختارهای اجتماعی ای به کار میرود که منجر به این نابرابری های اجتماعی شده است.

مارکس وجود طبقات اجتماعی را ترکیبی از عوامل عینی و ذهنی میداند. از لحاظ عینی اعضای یک طبقه باید روابط مشترک با وسایل تولید داشته باشند، و از لحاظ ذهنی اعضای طبقه لزوما باید دارای برخی شباهتها یا آگاهیهای طبقاتی از منافع مشترکۀ خود باشند. آگاهی یا شعور طبقاتی به تنهایی به معنی آگاهی از منافع طبقۀ منحصر به خود نبوده، بلکه مجموعه ای از دیدگاههای مشترکۀ اعضای طبقه در مورد چگونگی سازماندهی قانونی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه را در بر دارد. به نظر مارکس در یک جامعه طبقاتی دو طبقۀ عمده وجود دارد که نابرابری قابل توجهی در بین شان حکمفرما است. این طبقات به عنوان مالکان وسایل تولید (بورژوازی) و آنانی که نیروی کار خود را در بدل یک دستمزد به مالکان وسایل تولید میفروشند (پرولتاریا) شناخته میشوند. بنابراین چنانچه در بالا گفته شد در یک جامعه معین جایگاه هریک طبقات اجتماعی توسط چگونگی ارتباط شان با وسایل تولید تعیین شده، و از همین جاست که چگونگی ساختار طبقاتی «شیوه تولید سرمایه داری» نمودار چگونگی تضاد طبقاتی ایست که در یک جامعه میان بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد. بنابر این طوری که قبلا اشاره شد، یکی از پیآمدهای عمده انقلاب نیولیتیک نیز همین بود، عدم مساوات بین اعضای جامعه در بهره برداری از فرآورده های اجتماعی که منجر به سازماندهی گروههای دارای منافع مشترک بر مبنای سلسله مراتب شد.

مارکس همچنان از دو طبقه دیگر اجتماعی نام می برد، خرده بورژوازی و پرولتاریای لومپن. خرده بورژوازی همان دسته تاجران کوچکی هستند که هیچوقت قادر به اندوختن ثروتی نیستند که بتواند آنها را در ردیف بورژوازی قرار بدهد و یا حتی موقعیت بورژوازی را به چالش بکشند. و لومپن پرولتاریا یا ماتحت طبقه متشکل از افرادی است که حائز کدام موقعیت مشخص اجتماعی نیستند، این دسته شامل گدایان، بیخانمانها، روسپیها و نجسها (در فرهنگ هندی) در یک جامعه مشخص هستند. به عقیده مارکس هیچیک از این دو طبقات فرعی در طبقات عمده ی که او از آنها پیهم نام برده است نفوذ ندارد.

لنین در مقاله ی «آغاز بزرگ» که در جون ۱۹۱۹ به نشر سپرد، یک تعریف کلی تر از طبقات و چگونگی ارتباط شان با وسایل تولید بدست میدهد. او طبقات را، «گروه های عظیم مردمانی (میشناسد) که بواسطه نسبت شان (که اکثرا بواسطه قوانین طرح و تنظیم شده است.) با وسایل تولید، نقش شان درسازمان اجتماعی کار و بالاخره میزان سهمگیری شان در فراهم آوری غنای اجتماعی و طریق بدست آوردن این غنا از یکدیگر متمایز هستند.»

مکس وبر جامعه شناس آلمانی یک تیوری سه بعدی را در طبقه بندی اجتماعی فورمولبندی کرد که در آن در اثر فعل و انفعالات میان طبقه یی، یک طبقه اجتماعی، موقعیت و قدرت به ظهور میرسد. در نظر او در حالی که موقعیت و «پایگاه» از میزانها و تخمینهای افتخار و اعتبار سر کشیده اند، موضع اجتماعی در اثر مناسبت فرد با وسایل تولید تعین میگردد.

بیشتر مفاهیم کلیدی مکس وبر در موضوع طبقه بندی اجتماعی از نتایج تحقیقات او از ساختار اجتماعی اکثر کشورهای جهان منشا گرفته است. او برخلاف مارکس اذعان میکرد که طبقه بندی اجتماعی چیزی فراتر از فقط مالکیت سرمایه است. بنابراین استدلال، برخی از اعضای ارستوکراسی فاقد غنای اقتصادی هستند، ولیکن از قدرت سیاسی برخوردار میباشند. به همین ترتیب بیشتر خانواده های ثروتمند یهود در اروپا، به علت تعلق به «گروه منفور» از اعتبار و افتخار محروم میباشند. به نظر او شعور طبقاتی وابسته به شرایطی است که در آن بسر میبریم.

به طورعموم در جایی که جوامع بر مبنای شرایط، ثروت و یا نظارت بر تولید و توزیع اجتماعی منقسم شده اند، ساختارهای طبقاتی ای بوجود آمده و با سیر تمدن هماهنگ میشوند. این حقیقت همچنان در ادبیات مبارزات سیاسی پلبَین ها و پاتریشیَن های جمهوری روم و مبارزات اسپارتکس و بسا خیزش های مردمی دیگر اواخر قرون وسطی اروپا و سایر جاها انعکاس یافته است.

بیان دیدگاه