روند مجدد انقلابی در حال تکوین در افغانستان که پس از شکست «مشروطه خواهی دوم» در سالهای ۱۹۶۰جان دوباره یافت، از همان آوان ظهور با شکستها و افتهای گوناگونی روبرو بود. نیروهای مترقی و دموکراتیک توسط دو نیروی ضد انقلابی، رژیم و بنیادگرایان مذهبی به انواع گوناگون تحت فشار قرار گرفتند و در این میان بنیادگرایی بلا انقطاع به رشد ادامه داد. در حالی که رژیمها منابع تحریکها، واکنشها و شورشها در برابر نیروهای ترقیخواه بودند، بنیادگرایان مذهبی نقش پایگاه های ایدیولوژیک، فتوا دهندگان و متهم کنندگان را به عهده داشتند. بنابراین بنیادگرای اسلامی به عنوان یک نیروی سیاسی ارتجاعی اساسی شناخته میشود.
برررسی نقش ضدانقلابی بنیادگرائی مستلزم ارزیابی مجدد بسیاری از درکهای تحلیلی چپ و رویکرد استراتژیک بنیادگرایی اسلامی است. چپ به عنوان پرنسیپ باید موضعی مستقل از دین بر اساس برنامه دموکراسی، عدالت اجتماعی، برابری، و رهائی ستمدیدگان اتخاذ کند.
چرا از اصطلاح «بنیادگرایی اسلامی» استفاده میشود؟
سازمانهائی مانند داعش، القاعده، شاخههای مختلف اخوانالمسلمین و حزبالله در شکل گیری، توسعه، ترکیب و استراتیژی دارای تفاوتهایی هستند. با این وجود، آنها علیرغم تفاوت های چشمگیر، یک پروژه سیاسی مشترک دارند. همانطور که گیلبرت آچکار محقق و مفسر مارکسیست استدلال میکند، همه انواع بنیادگرایی اسلامی در یک هدف ارتجاعی و فرقه ئی باهمی برای ایجاد «دولت اسلامی مبتنی بر شریعت» که نظم سرمایه داری نیولیبرالی موجود را حفظ میکند، مشترک هستند.
این امر بنیادگرایان اسلامی را از جناحهای تدریجی تا جهادی متحد میکند. به عنوان مثال، محمد خیرات الشاطر، معاون سابق راهنمای اخوان المسلمین مصر، در مارچ ۲۰۱۱، پس از سرنگونی رئیس جمهور وقت، حسنی مبارک، اعلام کرد:
«اخوانها برای بازگرداندن اسلام به مفهوم فراگیر آن به زندگی مردم تلاش میکنند و معتقدند که این امر فقط از طریق جامعه قوی محقق خواهد شد. بنابراین رسالت روشن است: بازگرداندن اسلام به مفهوم فراگیر آن. انقیاد مردم در برابر خدا، برپائی دین خدا، اسلامی کردن زندگی، قدرت بخشیدن به دین خدا، تأسیس نهضه امت بر اساس اسلام. . . . بنابراین ما آموخته ایم [برای] ساختن فرد مسلمان، خانواده مسلمان، جامعه مسلمان، حکومت اسلامی و دولت جهانی اسلامی ضروری ست»
گروه های بنیادگرای اسلامی برای رسیدن به اهداف خود از راهبردها و تاکتیکهای مختلفی استفاده میکنند. همانطور که آچکار استدلال میکند، «برخی برای دستیابی به برنامه خود نخست از استراتژی نفوذ تدریجی در جامعه شروع و پس از آن قصد تشکیل دولت دارند، در حالی که برخی دیگر به تروریسم یا اجرای حکومت با زور چیزی که از تشکیل به اصطلاح یک دولت اسلامی متصور است متوسل میشوند». مانند اخوان المسلمین، حزب الله، یا حزب الدعوه عراق که در انتخابات عمومی و نهادهای دولتی موجود شرکت دارند. در مقابل، جهادیهائی مانند القاعده و داعش در حالی که اینها را غیراسلامی میدانند به تاکتیکهای چریکی یا تروریستی روی میآورند تا در نهایت دولت را تصرف کنند.
در میان جهادیها، بحثها و دو دستگی هائی در مورد تاکتیکها و راهبردهای رسیدن به هدف یا تشکیل دولت اسلامی وجود دارد. اما در دورههای تاریخی گوناگون گاه به همکاری و گاه به رقابت و حتی درگیریهای خونین با یکدیگر پرداخته اند.
با وجود تفاوتهای استراتژیک، آنها یک برنامه و بینش سیاسی ارتجاعی و اقتدارگرایانۀ مشترک دارند. این را میتوان به وضوح در نگرش آنها نسبت به زنان مشاهده کرد. همه گرایشهای بنیادگرایی اسلامی دیدگاهی جنسیتی را ترویج میکنند، دیدگاهی که سلطه مردان را تأیید میکند و زنان را به نقشهای فرودست در جامعه محدود میکند. اولتر از همه، آنها کارکرد اصلی زنان را «مادری» و به ویژه تلقین نسل بعدی به اصول اسلامی تعریف میکنند. آنها لباس و رفتاری را تحمیل میکنند که قرار است آبروی زن و خانواده را حفظ کند.
هر گونه دور شدن از این هنجارها و محدودیتها را امتیازی به امپریالیسم فرهنگی غرب میدانند. برای مثال، رهبر جمهوری اسلامی ایران، آیتالله علی خامنه ای، نسبت به پیروی از نسخه غربی برابری جنسیتی هشدار داده و گفته است که این برابری به فساد منجرشده است. اخوان المسلمین مصر گزارش سال ۲۰۱۳ سازمان ملل متحد را محکوم کرد که از دولت خواسته بود تا تجاوز زناشویی را جرم بشناسد، برابری زن و مرد را در ازدواج، طلاق و مسائل ارثی تضمین کند، و به تعدد زوجات و مهریه تحت عنوان تلاش برای «تضعیف اخلاق اسلامی و تخریب خانواده» پایان دهد.
آدام هانیه استدلال میکند که نقش زنان در جوامع اسلامی «یک جزء جدایی ناپذیر از اهداف ضدانقلابی گسترده تر است.»
بنیادگرایان اسلامی دیدگاههای ارتجاعی مشابهی در مورد جمعیت LGBTQ دارند. برای مثال، حسن نصرالله، رهبر حزب الله، همجنسبازان را به «ویران کردن جوامع» متهم کرد. او دیگرگرایان جنسی را واردات خارجی توصیف کرد که جامعه اسلامی را با انحرافات اخلاقی و سبکهای زندگی عجیب تهدید میکند. به همین ترتیب، شیخ یوسف قرداوی سلفی مصری، که مرجع اخوان المسلمین مصر است، بارها افراد دیگرگرای جنسی را به عنوان «منحرفان جنسی» توصیف کرده است. و خواستار مجازات دسته جمعی آنها از جمله اعدام شد.
سرانجام، جنبش های بنیادگرای اسلامی اقلیتهای مذهبی را در کشورهای خود مورد هدف قرار داده و گفتمانها و رفتارهای فرقه ای را علیه آنها ترویج کردند. طور مثال، داعش به کشتار، خشونت و سرکوب مسیحیان، ایزدیها و دیگر اقلیتهای مذهبی در سرزمینهائی که درعراق و سوریه اشغال کرده بود اقدام کرد و حملات تروریستی را علیه قبطیها در مصر و شیعیان در عراق انجام داد.
در حالی که بنیادگرایان اسلامی با این جهان بینی ارتجاعی متحد شده اند، سوسیالیستها باید تفاوت بین روندهای تدریجی جنبشهای بنیادگرای اسلامی مانند حزب الله و اخوان المسلمین از یک سو و گروه های جهادی مانند القاعده و داعش از سوی دیگر را تشخیص دهند. آنها یکسان نیستند و سوسیالیستها باید به گونه ای متفاوت با آنها برخورد کنند.
اما چپها در عین حال باید مراقب باشند که اسلام و بنیادگرایی اسلامی را با هم ترکیب نکنند. در عوض باید بین دین اسلام و گروه های بنیادگرا تمایز قائل شوند. اگر ما موفق به انجام این کار نشویم، در خطر افتادن در دام اسلام هراسی که توسط طبقات حاکم امریکایی و اروپایی و رسانه های آنها ترویج میشود، خواهیم افتاد. اسلام هراسی نوعی تعصب مذهبی آمیخته با نژادپرستی است که علیه مسلمانان انجام میشود.
قدرتهای امپریالیستی از ۱۱ سپتمبر۹۱ به طور فزاینده ای بر اسلام هراسی تکیه کرده اند تا به اصطلاح جنگ علیه تروریسم را توجیه کنند. آنها این را «برخورد تمدنها» بین «غرب مسیحی/سکیولار، متمدن و دموکراتیک» و «جهان مسلمان وحشی و خشن» توصیف کردند. چپ انقلابی باید چنین اسلام هراسی را به چالش بکشد. در عوض باید از آزادی مذهب و در عین حال از حق تعیین سرنوشت گروه های تحت ستم دفاع کند.
مارکس در نقد برنامه گوتا استدلال کرد که ما باید دخالت دولت در مسائل اعتقادی و عبادی را رد کنیم. بنابراین، ما باید قوانینی را درمورد پوشیدن حجاب، چه توسط بنیادگرایان تحمیل شده باشد و چه از نظر قانونی در اروپا محدود شده است، به عنوان یک اقدام ارتجاعی که بر خلاف حق آزادی زنان بشناسیم.
ما همچنین باید ادعاهای اسلام هراسی مبنی بر اینکه ریشه های داعش، القاعده، بوکوحرام و دیگر بنیادگرایان را میتوان در قرآن یافت، رد کنیم. این گونه گروه ها و اقدامات آنها را باید محصول شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بین المللی و محلی در زمان حاضر تحلیل کرد، نه محصول متنی که ۱۴۰۰ سال پیش نوشته شده است. آیا ما حمله امریکا به عراق را با اعتقادات مذهبی جورج بوش (که خبر داد خداوند در خواب به او گفته است که به عراق حمله کند) توضیح میدهیم؟ البته که نه. در عوض جنگ بوش، انگیزه های او و توجیه ایدیولوژیک آنها را باید محصول امپریالیسم امریکا بدانیم.
بنابراین لازم است چپ انقلابی گروههای بنیادگرای اسلامی را با نگاهی به پویائیهای اجتماعی- اقتصادی معاصری که آنها را تولید میکند تحلیل کنند.
لنین، در مقاله خود «نگرش حزب کارگران نسبت به مذهب» که در سال ۱۹۰۹ نوشته شد، استدلال کرد که اگر از روش ماتریالیستی تاریخی استفاده نکنیم، مارکسیستها منعکس کننده روش معیوب ایدیولوگهای بورژوا خواهند بود که اعتقاد دینی را به ناآگاهی تودهها یا برخی ویژگیهای عرفانی مشترک مردم نسبت میدهند.
ریشه های بنیادگرایی اسلامی
اولین چیزی که باید به آن توجه کرد این است که بنیادگرایی اسلامی یک پدیده بین المللی است، نه چیزی منحصر به شرق میانه یا سائر جوامع با جمعیت غالباْ مسلمان. ما شاهد توسعه جریانهای سیاسی مشابهی مانند بنیادگرایی مسیحی، بنیادگرایی هندو، و بنیادگرایی یهودی در اسرائیل بوده ایم که همگی علائم خاص خود را از سیاست جناح راست دارند. اما هیچ یک از آنها، علیرغم فراخوانی که برای بازگشت به دوران طلائی قبلی دارند، نباید به عنوان عناصر فسیل شده از گذشته شناخته شوند. آنها ممکن است از نمادها و روایات دوره های قبل استفاده کنند، اما همه این بنیادگرائیها محصولات جوامع امروزی هستند.
جالب است وقتی میبینیم که در سراسر جهان، جنبشهای مذهبی بنیادگرا و محافظهکار از سیاستهای نیولیبرال حمایت میکنند و در عین حال از افزایش فعالیتهای خیریه حمایت میکنند، و در نتیجه برخی از محققان را به صحبت از «ائتلاف آرام بین نیولیبرالیسم و بنیادگرایان مذهبی» سوق داده اند. چیزی که میتوان آن را «نیولیبرالیسم مذهبی» خواند.
بنیادگرایی اسلامی برخاسته از شرایط خاص سیاسی و اقتصادی شرق میانه است، جائی که قدرتهای امپریالیستی تأثیر اساسی و مداوم بر دولتها و اقتصاد سیاسی منطقه داشته اند. پس از کشف نفت در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در کشورهای خلیج فارس، به ویژه عربستان سعودی، قدرتهای امپریالیستی منطقه را به عنوان یک جایزه مادی قابل دسترسی میدیدند که باید بر سر آن جنگید. یعنی همانطور که آدام هانیه استدلال میکند، این قدرتها منطقه را به عنوان «عامل بالقوه تعیین کننده در تعیین سرنوشت سرمایه داری در مقیاس جهانی» میدیدند.
قدرتهای امپریالیستی غربی، به ویژه ایالات متحده، نقش کلیدی در شکل دادن دولتهای اجاره ای منطقه داشتند، به ویژه در کشورهای خلیج فارس مانند عربستان سعودی که با اجاره نفت و گاز طبیعی خود به شرکتهای نفتی بین المللی درآمد زایی میکند. از دهه ۱۹۸۰، این دولتها اشکال نیولیبرالی را اتخاذ کردند که بر سرمایه گذاری منفعت جویانه و جستجوی سودهای کوتاه مدت در بخشهای غیرمولد، به ویژه در املاک و مستغلات متمرکز بود.
ایالات متحده از شراکت استراتژیک خود با ایران (تا سرنگونی شاه در سال ۱۹۷۹)، اسرائیل و عربستان سعودی برای تسلط بر منطقه استفاده کرده است. از آنها در برابر رژیمهای ملیگرای عرب مانند مصر تحت رهبری جمال ناصر، چپ کمونیستی منطقه، و مبارزات مختلف مردمی و ملی، که عموماً به دنبال حاکمیت بیشتر، عدالت اجتماعی و استقلال کشورهای خود از سلطه امپراتوری بودند، حمایت کرد. به عنوان بخشی از این تلاش، عربستان سعودی جنبشهای بنیادگرای اسلامی سنی ، به ویژه اخوانالمسلمین را برای مقابله با ملی گرایان و چپها حمایت کرد.
اسلاموفاشیست؟
ظهور بنیادگرایی به یک بحث داغ در میان چپ انقلابی در مورد اینکه متشکل از چیست و موقعیت چپ در برابر آن شده است. برخی از چپها مانند مارکسیست مصری سمیر امین، گرایشهای مختلف بنیادگرایی اسلامی، از جمله اخوان را به عنوان «اسلاموفاشیست» توصیف کرده اند.
امین استدلال میکند که برنامه اسلام سیاسی متعلق به نوع فاشیسمی ست که در جوامع وابسته یافت میشود. در واقع، با همه اشکال فاشیسم دو ویژگی اساسی دارد: (۱) عدم چالش با جنبه های اساسی نظم سرمایه داری. (۲) برگزیدن اشکال ضد دموکراتیک ، پولیسی- دولتی و مدیریت سیاسی (مانند ممنوعیت احزاب و سازمان ها و اسلامی کردن اجباری اخلاقیات)
این تعریف آنقدر عمومی ست که میتواند برای بسیاری از رژیمهای اقتدارگرای منطقه، از جمله رژیمهای ظاهراً سکیولار، که از اقتصادهای اجاره ای نظارت داشته و از سیاستهای مذهبی محافظه کارانه حمایت میکنند، اعمال شود. به این ترتیب، این تعریف نه برای توضیح فاشیسم مفید است و نه برای بنیادگرایی اسلامی. فاشیسم بسیار خاص تر از تعریف امین است. از نظر تاریخی، فاشیسم در خرده بورژوازی در یک دوره بحران اجتماعی عمیق ظهورمیکند. هدف آن محافظت از طبقه متوسط در برابر دو طبقه اصلی جامعه سرمایه داری است – سرمایه بزرگ و طبقه کارگر. فاشیسم در حالی که از لفاظیهای ضد سرمایه داری حمایت میکند، هدف اصلی آن ایجاد یک جنبش خیابانی توده ای برای درهم شکستن طبقه کارگر و سازمانهای آن، سرکوب آزادیهای سیاسی به طور کلی، و قربانی کردن جمعیت های تحت ستم است. اما در افغانستان علایم مشهود و حتی در برخی اشکال رادیکالتیزه شده آن در بین بنیادگرایان دینی و از جمله قبیله گرایان طالبی مشاهده میشود.
داعش از اشغال عراق توسط امریکا متولد شد و از القاعده در عراق شکل گرفت که هم در برابر اشغال امریکا و هم در برابر رژیم بنیادگرای شیعه که توسط ایالات متحده نصب شده بود و توسط ایران حمایت میشد مقاومت کرد. بعداً در حالی که تلاش کرد «خلافت اسلامی سنی» را تأسیس کند، به سوریه گسترش یافت. این تشکلها همه در واقع زائیده امپریالیسم و ضدانقلاب در شرق میانه و اکنون افغانستان هستند.
چالشها
مردم اغلب حتی وجود نظامهای ظلم و سلطه را به درستی و دقیق تشخیص نمی کنند. تلاشهای باید صورت گیرد تا قبل از اینکه حتی آنها متوجه شوند که چیزی به عنوان سرکوب وجود دارد، برای به دست آوردن حقوق خود در درون سیستمی که در آن زندگی میکنند مبارزه کنند. در یک نگاه مختصر به جنبش خودجوش زنان معترض به آسانی درمیابیم که. یکی از اولین گامها در توسعه این جنبش«تلاش برای افزایش آگاهی» در آن است. سعی نمود زنان این را درک کنند که این وضعیت طبیعی دنیای شان نیست که آنها باید تحت سلطه و کنترول زندگی کنند. باید به آنها آموخت لازم نیست از دستورات پیروی کنند، لازم نیست «لت و کوب» شوند. لازم نیست در حصار خانه بسر ببرند، به پارک و حمام رفته نتوانند، کاری انجام داده نتوانند و درس خوانده نتوانند. تا زمانی که مردم درک نکنند که مشکلی در آن وجود دارد، در برابر آن نمی ایستند.
این بدان معناست که «جما» به درستی میداند که اولین وظیفۀ ای که باید انجام دهد متقاعد کردن مردم است. این بدان معناست که ما باید مردم را از بدبختیهائی که متحمل میشوند و فرصتهای که در دست دارند آگاه کنیم… به کسانی که سرد و گرسنه هستند نشان دهیم که تامین نیازهای مادی چقدر آسان و ممکن است. به کسانی که تحت ستم و حقارت هستند، نشان دهیم که چگونه میتوان در دنیائی با مردمی آزاد و برابر زندگی شاد داشت… و زمانی که موفق شدیم احساس شورش را در ذهن مردان و زنان علیه ظلم برانگیزیم و آنها درک نمودند که بدیهای قابل اجتناب و ناعادلانه ئی که امروز از آن رنج میبرند چگونه ایجاد میشوند و چگونه به اراده انسان بستگی دارد که خود را از شر آنها خلاص کند، آنوقت میتوانیم آنها را متحد کنیم و برای بهتر شدن تغییر دهیم. آنوقت باید توضیح دهیم که چرا میخواهیم سیستم را تغییر دهیم. از اینجا، آشکار میشود که چرا ما از محدودیتها ناراضی هستیم و چرا میخواهیم یک جامعه واقعاً آزاد ایجاد کنیم.
شناسائی ساختارهای اقتدار، سلسله مراتب و سلطه در هر جنبه ای از زندگی به معنی به چالش کشیدن آنهاست؛ مگر اینکه توجیهی برای آنها ارائه شود، این ساختارها نامشروع هستند و باید برچیده شوند تا دامنه آزادی انسان افزایش یابد. این شامل انتشار قدرت در جمع، تغییر انقلابی در تولید و تنظیم انقلابی مناسبات تولیدی، تنظیم روابط بین زن و مرد، والدین و فرزندان، نظارت بر سرنوشت نسلهای آینده و بسا چیزهای دیگر است. طبیعتاً این به معنای به چالش کشیدن نهادهای عظیمی ست که بر مردم سلطه میرانند.
بدیهی است، در جایی که ظلم ، مقاومت هم است (لنین). تا زمانی که افراد تحت ستم روابط اجتماعی سلسله مراتبی قرار دارند آن نهادها نمیتوانند جرقه آزادی را به طور کامل خاموش کنند. در واقع، آنها با عملیات خود به ایجاد روحیه شورش کمک میکنند، زیرا مردم در نهایت میگویند بس است و از حقوق خود دفاع میکنند. بنابراین جوامع آنها«حاوی تضادهای اورگانیک هستند و خود مانند جوانه های مرگ هستند» که امکان پیشرفت از آن سرچشمه میگیرد.
بنابراین «جما» نقد خود از جامعه موجود را با مشارکت فعال در مبارزات جاری توده ها ترکیب میکند. ما همانطور که بحث میکنیم، از مردم میخواهیم که مستقیماً برای مبارزه با ظلم آماده و وارد کارزار شوند. چنین مبارزاتی کسانی را که در آن شرکت میکنند تغییر میدهد. تابوها را میشکند و مردم را از احتمالات آگاه میکند، از اینکه که جهان دیگری ممکن است و ما مجبور نیستیم اینگونه زندگی کنیم. بنابراین«جما» مکتب عملی مبارزه است، مبارزه ای که به جامعه ای عاری از استثمار فرد از فرد منتهی میشود.
ما هم اکنون در حال آموختن چنین مبارزه هستیم و در عین حال، ایده های خود را در درون خود تبلیغ میکنیم و اعضای خود را برای یک مبارزه عمومی برای رهائی و تغییر اجتماعی آماده میکنیم. این مبارزه از به زیر سؤال بردن کلیه ناهنجاریهای اجتماعی آغاز میشود، ناهنجاریهای که زندگی حال و آیندۀ مردم را تهدید میکند و مقاومت طبیعی ستمدیدگان در برابر ظلم این روند را دگرگون میکند.
