کریم پیکار پامیر
بخش دوم
به این گفتار کرنیل امام توجه کنید:
«ملا عمر، ملا ربانی، ملا بورجان و …شامل همین ۳۵ تن برگزیده بودند که ما آنها را آموزش دادیم. این گروه توانایی استفاده از هرنوع سلاح را داشت و میتوانست به خوبی تکتیکهای جنگی را به کار ببرد. آنها را طور امتحانی را برای چند جنگ فرستادیم و از آن جنگها موفق بیرون آمدند.» او میافزاید: «طی یکی از همین جنگها، ملا عمر یک چشم خود را از دست داد که درمورد آن افسانه هائی به وجود آمد (بخوانید عمداً به وجود آورده شد) که «وی (گویا) با شجاعت تمام چشم زخمی خود را با چاقو بیرون کشید و به زمین انداخت. این افسانه برای «بزرگ سازی» او و این که او «شخص فوق البشر» است ساخته و پخش شد، درحالیکه او در یکی از شفاخانه های کراچی زیر نظر نظامیهای (پاکستان) تداوی شد و به همین خاطر همیش ممنون ما بود و از آن کمک ما یاد آوری میکرد.»
مخبرها، بخصوص جواسیس پاکستانی معمولاً گزافه گوییهائی دارند. به طور مثال او دریکی از پاراگرافهای مندرج صفحه ی ۱۳ میگوید: «امریکا از اول نیز نمی خواست با روسها در تصادم قرار گیرد و به همین دلیل این پاکستان بود که بار اصلی مقاومت را در مقابل آن دشمن قوی به عهده گرفت، اما امریکا بعد از شکست روس، آنچه را حق پاکستان میشد، نا دیده گرفت و ما شاهد بودیم که با ایجاد حکومت مجاهدین، ما همه چیز را از دست میدادیم.»(؟!)
دراینجا دیده میشود که مستی ها و سؤاستفاده های عظیم مالی وسیاسی و نظامی پاکستان دردوران جهاد مزدوران آن و صلاحیتهای وسیع اجرایی آی.اس. آی علیه افغانستان به یاد کرنیل امام میآید و اینکه نظامیان آن کشور، در واقع نازدانه های سی.آی. ای و متحدان آن بودند. اما حالا که صحنه تیاتر تا حدی تغییرخورده و و دور دیگری از بازیهای استعماری آغاز شده بود، کرنیل گلایه سرداده میگوید که «اما امریکا بعد از شکست روس، آنچه را حق پاکستان میشد، نا دیده گرفت…». (فاعتبرو ایا اولی الابصار!)
کرنیل پاکستانی یک نکته مهم دیگر را نیز افشا میکند آنوقت که میگوید: «هند بار دیگربا چشم سفیدی در افغانستان برعلیه ما به فعالیت پرداخت و میخواست در هلمند، نمیروز، کندهار، خوست، ننگرهار و کنر موانعی را برعلیه ما زمینه سازی و در مقابل پروژه های ما ایجاد نماید.»
اما این جاسوس آی.اس. آی نمی گوید که پاکستان در این شش ولایت چه نوع پروژه ها را رویدست داشت و به چه فعالیتهائی دست میزد که هند با چشم سفیدی مانعی در برابر آنها ایجاد کرده بود؟
درصفحه شانزدهم کتاب کرنیل بازهم با این جملات برمیخوریم: «آی.اس.آی در کندهار،هلمند، خوست، ننگرهار و کنرها نیز پروژه هائی داشت و وقتاً فوقت با آنها ارتباط داشتم…ما همیشه از تلاشهای بلوچها وهند و اداره اطلاعاتی آن در هلمند تشویش داشتیم و آنرا زیر(نظر) میگرفتیم.»
کرنیل قدم به قدم اهداف شوم استعماری و تجاوزکارانه ی آی.اس.آی در افغانستان را گاه با طمطراق و گزافه گویی و گاهی هم در لفافه بیان میکند.
از آنجا که منظور امریکا، بریتانیه، عربستان سعودی و البته اسرائیل این بود تا نفت و گاز دست ناخورده ترکمنستان را، آنهم ازکوتاهترین مسیر، یعنی بادغیس، هرات، فراه نمیروز، هلمند و قندهار افغانستان تا بندر گوادر در پاکستان برساند، بنابراین پروژه طالب سازی را با استفاده از جهالت مضاعف بازماندگان جهادیها در پاکستان، پس ازمدرسه ای ساختن شان روی دست گرفتند و مقامهای پاکستانی را بحیث تسهیل کنندگان این پروژه برگزیدند.
با توجه به اظهارات کرنیل، نقطۀ آغاز داستان طالبان ایجاد طالبان نیز همین است: «برای تحقق خواست نصیرالله بابر(وزیرامور داخله وقت پاکستان و دشمن سوگند خورده مردم افغانستان}، ما تیمی را ایجاد کردیم تا طرق و امکاناتی را برای ایجاد چنین جاده تجارتی جستجو نماید…موجودیت مخالفتها و خصومتها بین رهبران حکومتی در کابل، موانعی برای کار ما ایجاد کرده بود، به همین جهت مناسب دانستیم که مستقیماً به قندهار رفته و در آنجا کارهای خویش را پیش ببریم. بودن درکندهار برای من تجربه ای بزرگی بود. برای انجام بهتر اینکار با علمای دینی و خانواده های آنان روابط شناخت و رفت و آمد را ایجاد کردم و برای اطفال آنها درس دادم. این شیوه سبب شد که قندهاریهای بیشماری مرا بشناسند و احترام کنند و «امام صاحب» خطاب کنند. روزهای پنجشنبه و جمعه جلسات خاصی با شماری ازآنها دایرمیکردم. برای اینکه مردم از رازهای ما آگاهی نیابند و مانع فعالیتهای ما نشوند، ما این جلسات را در مساجد منزوی و دور افتاده دایر میکردیم.»
در مورد گزینش ملاعمربحیث رهبرگروه طالبان، کرنیل امام مینویسد: «برای ایجاد کمیته ای اصلاحی وهمآهنگ ساختن فعالیت طالبان و تبدیل کردن گروه منحیث یک نیرو، امکانات تدویر یک جلسه را روز پنجشنبه در مسجد حاجی غوث الدین فراهم نمودیم. دراین جلسه علاوه بر ملا محمد عمر مجاهد، ملا عبدالصمد، حاجی بشیر، مولوی سید محمد که در بین طالبان به «مولوی پاسنی» مشهور بود و مولوی عبدالحکیم حاضر بودند. تاریخ تدویر جلسه فوق برای گزینش رهبر« کمیته ی اصلاحی طالبان» ۱۳ماه می ۱۹۹۴م بود.»
در صفحه هجدهم کتاب، کرنیل امام، از خوی «بچه بازی» ملا محمد عمرمجاهد چنین پرده برمیدارد: «درقندهارنگهداری «بچه» امرمعمولی است. زورمندان و ثروتمندان چنین بچه ها را نگهداری و از داشتن شان فخر میکنند، و آن را عمل شرم آور نمی دانند. آنچه که سبب تعجب من شد این بود که «بچه ملا عمر» برخلاف سائر طلبه های مسجد ملا ، موهای دراز، چشمان آبی و کلاه قندهاری به سرداشت. «جگ ملا» برایم گفت که وی از جمله شاگردان خاص ملاعمر و تحت مواظبت خاص اوست. من بجوابش گفتم که «ملاصاحب واقعاً یک شاگرد خاص است.»
من دقیقاً به خاطر دارم که زمانی جنرال حمیدگل رئیس سابق آی. اس. آی پاکستان در برابر سؤال یکی از خبرنگاران با صراحت گفت: «آنقدرکه گلبدین حکمتیار پاکستانی ست، من نیستم». حالا بر میگردیم به صفحه ۲۰ کتاب امیر سلطان تارر که بدون پرده پوشی مینویسد: «طالبان دوستان حقیقی ما هستند و به پاکستان محبت دارند و آنرا قلۀ اسلام میدانند. آنها در این خاک زندگی کرده اند، نمک حرام نیستند که نیکی و کمک مردم پاکستان (بخوانید شبکه استخبارات پاکستان) را فراموش نمایند…»
واقعیت هم غیر این نیست. یا به عبارۀ دیگر، این، صادقانه ترین اعترافات یک جاسوس بلند رتبه پاکستان در مورد حقیقت گروه طالبان است. این دیگر یک حقیقت آفتابی ست که طالبان محصول پروژه استعماری غرب، نمک خوار سفره مفتیهای مدارس مذهبی پاکستان و دست پرورده های شبکه استخبارات نظامی آن کشور بوده و در دو نوبت توسط آن شبکه در قدرت نصب شدند.
میزان این وفاداری حقشناسی و سرسپرده گی طالبان دربرابر ولینعمت را کرنیل چنین بیان میدارد: «زماینکه مناسبات ما با هند در مورد کشمیر بحرانی شد، رهبران طالبان برایم گفتند که امر کن تا چه تعداد مجاهدین خویش را بفرستیم؟ آنها گفتند که برای قربانی شدن برای پاکستان آماده هستند.»
کرینل در آخرین پاراگراف صفحه بیست و یکم کتاب حین صحبت در مورد نخستین حملات گروه طالبان بر «سپین بولدک» قندهار در ۱۹۹۴ م، بازهم بی پرده اعتراف میکند: «و ما نیز در مشوره با رفقای خود ( رهبری آی.اس.آی) به آنها کمک نمودیم. از جمله، مخابره های گوناگون را در اختیار شان قرار دادیم…»
باید علاوه کرد که شبکه استخبارات نظامی پاکستان نه تنها «مخابره های گوناگون» را در اختیار طالبان قرار داد، بلکه نقشه و رهبری جنگ، سلاحهای پیشرفته، پرسونل ورزیده توپچی و حتی سربازان و افسران اردوی پاکستان را نیز در خدمت آنها قرار داد. اقدامات شبیه آنچه که در جنگ جلال آباد و اشغال خوست که توسط تنظیمهای جهادی برضد قلمرو افغانستان انجام داده شد.
همین اکنون که این سطور را مینویسم درست زمانی را ره خاطر دارم که کتاب «تامی فرانک» جنرال امریکایی و فرمانده نظامی (سال ۲۰۰۱م) در افغانستان را میخواندم و عرق شرمی را که برجبینم نشسته بود. جنرال امریکایی در آن کتاب نوشته بود:«زمانیکه فهیم و مسوول مالیش از طیاره بیرون میرفتند و بوجی هائی را که با ملیونها دالر پُرشده بودند درموتر مرسدس بنز جای میدادند، امیدم برآن شد که موتر آنها اسپرنگهای قوی برای حمل آن بوجیهای مملو از نوتهای صد دالری داشته باشد. من نتوانستم بفهمم که آیا ما اسبی را، یا قالینی را خریده بودیم.»
حالاهم وقتی با این جمله جاسوس آی.اس.آی در صفحه ی بیست و دوم کتاب او مواجه شدم، یکبار همان عرق را بر جبینم احساس کردم: «زمانی که همدست حاجی نورزی دو موتر برایش (برای ملا محمدعمر) فرستادم، درمخابره با اظهار شکران گفت که گپ شما راست برآمد، کمکهای غیبی ازجانب خدا برای ما میرسد و متقین هستیم که در وقت ضرورت، ابابیل را نیز برای ما خواهد فرستاد…» من حقیقتاً از ثقلت و میزان چنین جهل و چاکری بیدریغ احساس شرم میکنم.
در آغازهجوم گروه طالبان بر سپین بولدک و اشغال قندهار توسط آنها، بیشترخبرنگاران، رسانه ها و منابع خبری داخلی و خارجی همین میگفتند که ماهیت این گروه مسلح (طالبان) روشن نیست و … اما من که درآن سالها مسوولیت نشر و پخش ماهنامه «پگاه» در کانادا را به عهده داشتم، طی تبصره ای تحت عنوان «اسرار طالبان» با درک عمیق از چگونگی حوادث در رابط سیر اوضاع واحوال منطقه، با صراحت نوشتم که گروه طالبان در واقع، فوجیهای تنبان پوش و عمامه به سرپاکستان هستند. هموطنان ما نباید فریب شعارهای کذایی آنها را بخورند. بخشی از آن تبصره نشرشده چنین بود: «عروج ناگهانی، فاتحانه و حیرت برانگیز پدیده (جنگی – اسلامی) جدید به نام «طالبان» و آنهم از ناحیت شهر مهم، تاریخی و سرحدی قندهار درافغانستان، عده زیادی را که البته اطلاع کافی ازعمق جریانات سیاسی درمنطقه ندارند، به تعجب وا داشته است… این عده همچنان میپرسند این چه معجزه ای ست که طالبان را از کلیه سلاحهای ثقیله جنگی، پول گزاف مربوط به سوقیات لشکری، داشتن نقشه دقیق حربی، روحیه و قدرت پیشروی چشمگیر برخوردار نموده، بربلاهای مجرب و قوی پنجه «تنظیمهای جهادی» که حتا مگس مزاحم را با توپ و راکت از خود دور میکنند، با سادگی غیر قابل باوری مسلط میگرداند؟ و …»
نشراین تبصره درآن زمان، بیانگر واقعیتی بود که ما دخالتها، رذالتها، برنامه های تخریبی و بالاخره همزمان پروژه های استعماری جهان غرب را همزمان با چاکری و دستیاری مقامهای پاکستانی دقیقاً درک نموده و میدانستیم.
کرنیل درمورد چگونگی به کارگیری گروه طالبان برای اشغال قندهار چنین ادامه میدهد:«…تا این موقع طالبان تنها درجنگ با حزب اسلامی پیروزی بدست آورده بودند و مردم فکرمیکردند که این جنگ بین قوماندانهای حرکت اسلامی و حزب اسلامی است و متوجه افراد ما (پاکستانیها) که در بین طالبان بود (بودند) نمی شدند و مشکلاتی برای آنها خلق نمیشد… فیصله نهایی چنین شد که بر سپین بولدک حمله کنیم، طوری که نخست به مرکز ولسوالی، گروهی از مجاهدین مسلح را داخل نموده و سپس گروپهای حمایوی داخل عمل میشدند. من بر جگ ملا اعتماد داشتم و در اثنای آموزش درکمپها او را شخص شجاع تشخیص داده بودم. شما کمتر در مورد جگ ملا شنیده اید. این همان شخص بنام ملا محمد است که درگروپ ۳۵ نفری ملاها تحت تربیه قرار گرفته بود و تا پایان برای ما وفادار باقی ماند. قبل از حمله بر سپین بولدک، من از رفقای خویش (بخوانید از رهبری آی.اس.آی) در کویته تقاضای کمک کردم تا برای طالبان در داخل ولسوالی افراد حامی پیدا شود. یک لیست برایم داده شد که دربین آن دو نام برایم آشنا بود: یکی ملا ربانی و دیگری ملا داد الله. این هردو نیز از جمله همان ۳۵ نفر اولی بودند که از طرف ما آموزش دیده بودند. میخواهم که نام هردو در تاریخ به خط زرین نوشته شود.»
با دریغ باید گفت که در درازنای تاریخ معاصرکشورمصیبت دیده ما، همیشه نام امرای جبار، دست نشاندگان اجنبی و ملت ستیز با خط درشت یا بقول کرنیل امام، با «خط زرین» نوشته شده است.
جاسوس پاکستانی ادامه داده مینویسد: «به تاریخ نهم اکتوبر۱۹۹۴م در ولسوالی هلمند ۴۷ مجاهد را در دو موتر لاری جابجا کردیم. دربین آنها بیست تن ازجمله قوماندانان جوان و قوی ما بودند که همراهی طالبها به سوی سپین بولدک حرکت کردند.»
بدیهی ست این تذکرکرنیل امام با وضاحت میرساند که ازهمان وهلۀ نخست، افراد و افسران اردوی پاکستان یا آی.اس.آی آن کشور با تمام ساز و برگ نظامی و استخباراتی، درشکستاندن خط مرزی جنوب غرب افغانستان، کشتار افغانها و اشغال قندهارو دیگر ولایات افغانستان سهم فعال داشتند.
کرنیل همچنان افشا میکند که: «یکی از افسران آی.اس.آی که تازه به قندهار آمده بود ازمن تقاضا کرد که نگذاریم ملا عمر با وسایل ارتباط جمعی صحبت نماید؛ زیرا خبرنگاران میخواهند درمورد طالبها معلومات بیشتری حاصل کنند… ما نمی خواستیم که به زودی هرچیز درمورد طالبها علنی شده و درمیدیا نشر شود.»
بیدانشی و جهل سیاسی ملاعمر در سطحی بود که اصلاً نمیتوانست مطابق خواست آی. اس. آی نیز سخن گوید. نبابراین اداره استخبارات پاکستان بیمناک بود مبادا ماهیت پاکستانی بودن ملا و اهداف اشغالگرانه جنگ آنها توسط این مصاحبه ها افشا گردد. بر بنای اساس ترس و ملاحظات خاص دیگری بود که پاکستانیها ملاعمر را پس از اعطای لقب «امیرالمومنین» به او، در حجره ای نشاندند و در عوض خود اجرای امور را بدست گرفتند.
کرنیل همچنین اسمای یکتعداد از«بچه» ها یا شاگردان خود را درصفحه بیست و هفتم این کتاب چنین معرفی میکند: «دراین زمان درجمله شاگردان من، اشخاص آتی برجسته شده بودند که بعدها مقامات مهمی را بدست آوردند: ملا محمد عمرمجاهد که دراوایل خود را آخوند خطاب میکرد، ملا ربانی که معاون ملاعمر بود و سپس به «ملا معاون» مشهورشد، ملا داد الله آخوند، ملا برادر مربوط قبیله پوپلزی که ازجمله رفقای صمیمی ملا عمر و ازجمله شاگردان خاص ما و درعرصه نظامی شخص ماهر و در قندهارصاحب نفوذ است. این همان شخصی ست که برای ملا عمر پیشنهاد کرد تا حامد کرزی را دروزارت خارجه توظیف نماید، ملا نورالدین ترابی که وزیرعدلیه امارت اسلامی است، ملا بورجان، ملا عبدالرزاق وزیر داخله طالبان، ملا محمد، جگ ملا محمد، قاری احمد الله که اول وزیر داخله و تا زمان مرگ رئیس عمومی استخبارات طالبان بود، ملا نورالله نورانی رئیس تنظیمه شمال و والی بلخ، مولانا جلا الدین حقانی، ملا اخترمحمد منصور، ملا عثمانی، ملا یارمحمد، ملا عبیدالله آخوند که درامارت اسلامی وزیر دفاع بود، ملا هبت الله آخوند، ملا عبدالرقیب وشماری دیگر که در ایجاد امارت اسلامی نقش اساسی داشتند.»
مردم افغانستان شاهد اند که حامد کرزی نیز وقتی ازسوی امریکا به کرسی ریاست جمهوری افغانستان نصب شد، چندین بار از مقامهای پاکستانی تقاضا نمود تا ملا برادر را از زندان آزاد کنند. یعنی کرزی خواست به سهم خود حق نمک برادر طالبی خود را ادا نماید.

2 پاسخ به “داستان جهاد افغانستان، یا پروژه طالب سازی افغانستان”
تحليل هاي جناب پيكار پامير هميشه فوق العاده عالي و اموزنده است درود به انسان شريف و وطن دوست
Kanishka Mahmoodi
لایکلایک
خیلی یک کتاب عالی است. فک کنم نویسنده کتاب توسطTTP کشته شده.
Suliman Sultani
لایکلایک