پوست کردیم این وطن را
هست او را ، بود او را
تار او را ، پود او را
باغ آتشخورده ي عریان و غم فرسوده اوـرا
=
پوست کردیم این وطن را
پیکر بودای بامیان او را
هده ودارالامان او را
بانک کابل جان او را
قرغه و پغمان او را
=
پوست کردیم این وطن را
تودهء زمرد پنهان او را
لاجورد و نقره و مرجان او را
از سرای شاهزاده ، گنج او را
حاصل دسترنج او را
پوست کردیم این وطن را
=
پوست کردیم این وطن را
مشت در مشت خاک او را
سینهء خونرفته ی صد چاک او را
پسته و بادام و ناک او را
از شمالی ریشه های تاک او را
شهر او را ، کوه او را
جنگل انبوه او را
=
پوست کردیم این وطن را
گرده های کودک حیران او را
استخوان مردهء اعماق گورستان او را
عقل و هوش تودهء انسان او را
علم روشنفکر بی وجدان او را
پوست کردیم این وطن را
پوست کردیم این وطن را
