ترک مدرسه مکتبنما؛ «تلخی محرومیت از تعلیم بهتر از رفتن به مدرسه است»
نويسنده: معصومه
در آخرین روزهای زمستان سالی که گذشت، روزهایی که همزمان بهار و رمضان و آغاز سال نو تعلیمی را در پیش داشت، من تمام سعی خود را میکردم تا دیگر ذهنم را درگیر «امید پوچ» دوباره باز شدن مکتب به روی دختران نسازم. نمیخواستم دوباره درگیر افسردهگی و سردردهای طولانی شوم. به همین دلیل، دیگر پیگیر اخبار باز شدن مکتبهای دخترانه نبودم. به جای آن خود را داخل صحبتهایی میکردم که معلومات کافی درباره آن نداشتم. یکی از آنها، گرم سپری شدن زمستان آن سال بود. این موضوع را با تغییرات اقلیمی ارتباط میدادم. گاهی سخنهایی که از رادیو و تلویزیون از زبان کارشناسان مربوطه میشنیدم را به حافظه سپرده و داخل گپهایم میکردم.
در دیگر جاها آغاز سال تعلیمی جدید، فرصتی برای حرف زدن و تصمیمگیری در راستای کارهای جدیتر است؛ اما من در گرماگرم آن روزها با تمام قدرت، ذهنم را از اندیشه درس، تعلیم و مکتب پاک ساخته بودم. از طریق یکی از دوستانم اعلان باز شدن یکی از مکتبهای خصوصی دخترانه شهر را شنیدم که از طرف اداره معارف زیر کنترل طالبان جواز رسمی گرفته است. دوستم چنان با خوشحالی و اطمینان در این باره صحبت میکرد که من مثل اولین جوانه گندم وقتی سبز میشود، جان گرفتم و روح تازهای در من دمیدن گرفت.
با اشتیاق وصفناشدنی شروع به پیگیری خبر کردم. راستش، از زمان بسته شدن مکتبها، آن جدیترین خبری بود که در مورد بازگشایی مکتب دخترانه به گوشم رسیده بود. پس از پرسوپالهای فراوان، از صحت خبر اطمینان یافتم. نتیجه هم اینگونه بود: فقط به تعداد چهار مکتب خصوصی در شهر زیر نام مدرسه جواز گرفتهاند. به این ترتیب دختران بالاتر از صنف هفتم نیز میتوانستند به مکتب رفته و به درسهایشان ادامه بدهند. برای منی که بیشتر از ۹۰۰ روز میشد پایم از مکتب گرفته شده بود، آن اتفاق بینهایت باارزش و خوشایند بود. به همین دلیل، همراه یک تعداد دیگر از دوستان و همصنفان نزدیکم، یک روز به آنجا رفتیم تا خود را هر چه بیشتر مطمین بسازیم. مدیر مکتب بسیار با اطمینان حرف میزد. میگفت تمام مضامین مکتب اینجا تدریس میشود، به جز چند مضمون فرعی. میگفت که آنها کتابهای دیگری را زیر هدایت مدرسه در تقسیماوقات جا خواهند داد.
پیش از آن، من نه سال دیگر در مکتب دولتی خوانده بودم. به همین دلیل، به جز هزینه کتابها و قرطاسیه مربوط به مکتب، آن هم فقط در آغاز سال، تقریبا مصارف دیگری نداشتم. چون در یک خانواده نسبتا متوسط از نگاه اقتصادی زندهگی میکنم، برایم سخت بود تا خود را در مکتب خصوصی شامل بسازم. در حقیقت قسمت سخت دیگر این ماجرا، پس از پی بردن به واقعیت و راستآزمایی رسمی بودن آن مکتب، شریک ساختن این موضوع با خانوادهام بود؛ چون هزینه درس خواندن در مکتب خصوصی، حداقل برای من و خانوادهام زیاد بود. اما به هر صورت، آنها چون شور و اشتیاق آن روزهای من و سردردها و سردرگمیهای سالهای پیشین را در من دیده بودند، مانعم نشدند.
همراه چهار نفر دیگر از دوستان و همصنفان قبلیام، درس را در آن مکتب شروع کردیم. اولین چیزی که در سومین روز مکتب من و دیگر دوستان و همصنفانم را غافلگیر ساخت، تقسیماوقات بود. از میان ۱۶ مضمون مکتب، فقط چهار مضمون «کیمیا، ریاضی، فزیک و انگلیسی» را، آن هم فقط یک ساعت درسی از ۳۶ ساعت، میخواندیم. متباقی آن صرف، نحو، فقه، عقاید، بلاغت، حدیث، تاریخ تشریح و در مجموع مضمونهایی بود که حتا در مدرسه هم با این حجم خوانده نمیشد. برای من و دوستانم با وجود دو سال فاصله از درس، خواندن آن تعداد از کتاب سخت بود. مشکل دیگر هزینه بالای کتابها بود. فقط قیمت کتاب تاریخ تشریح ۱۲۰۰ افغانی بود. البته من آن کتاب را نخریده و یادداشتبرداری میکردم. به هر صورت، تلاش میکردم خود را ضعیف نساخته و نبازم.
با تمام سختیهایی که با آن مواجه بودیم، من تا ۱۵ ثور بیوقفه و پرتلاش ادامه دادم؛ اما با گذشت هر روز، قیود بیشتر میشد. در آخرین تغییری که در تقسیماوقات وارد آمد، حجم کتابهای عربی و زبان تدریس برایم مشکلساز شد. راستش سختی اینگونه تعلیم، بیشتر از تلخی محروم ماندن از مکتب بود. به همین دلیل، با وجود پرداخت آن مقدار هزینه بابت فیس، کتابچه ارتباط، کارت، یونیفرم مخصوص مطابق با شریعت طالبانی، کتاب و دیگر مصارف مکتب، من و تعداد ۱۰ نفر دیگر از همصنفانم آن مدرسه مکتبنما را ترک کردیم. فکر میکنم تلخی محرومیت از تعلیم بهتر و قابل تحملتر از مجبوریت رفتن به مدرسه مکتبنماست.
نهتنها ما ۱۱ نفر، بل به تعداد همه دخترانی که در جریان این سالها از مکتب محروم ماندهایم، سخنها و درددلهای فراوانی وجود دارد. سختیها و محرومیتی که با گذشت هر لحظه بیشتر میشود و ذرههای ناامیدی که به جانمان نفوذ کرده، زندهگی را برای ما تهی ساخته است. گاهی با خود فکر میکنم و میگویم که «آمدنم بهر چه بود!»٩ جوزا ١٤٠٣

