جبهه مردم افغانستان
(جما)
د افغانستان ولس جبهه
Afghanistan people’s front

افغانستان درآستانۀ فروپاشی

تحلیل راهبردی از خطر تجزیه، جنگ قومی و سرنوشت سرزمین میان قدرت‌های اتمی

نویسنده: دکتر نعیم اساس – رئیس GERISS

مقدمه: وطن در پرتگاه

افغانستان امروز دیگر فقط کشوری بحران‌زده نیست، بلکه به موجودیتی تبدیل شده که بقای آن به مسئله‌ای حیاتی برای کل منطقه و حتی امنیت جهانی بدل شده است. کشوری که در قلب آسیا واقع شده،اما ازهر سو زیرضربات سنگین تاریخ، بی‌کفایتی نخبگان، طمع قدرت‌های منطقه‌ای وجهانی، و بی‌احساس‌بودن جامعۀ بین‌المللی قرار گرفته است. این مقاله تلاشی است برای تحلیل علمی خطرات فروپاشی افغانستان، بررسی روندهای جاری که به سوی تجزیه وجنگ داخلی می‌روند، وترسیم پیامدهای فاجعه‌بار آن در سطوح ملی، منطقه‌ای و جهانی.

اگرامروز اقدام نشود، فردا نه تنها افغانستان، بلکه تمام منطقه وارد دورانی از جنگ‌های بی‌پایان،کوچ‌های میلیونی، تروریسم بی‌مرز و نسل‌کشی‌های نوین خواهد شد. هشدار این مقاله ساده است: اگر افغان‌ها یکبار برای همیشه، گرد یک هویت ملی و راهبرد نجات‌بخش متحد نشوند، سقوط افغانستان نه تنها محتمل، بلکه اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.

بخش اول: افغانستان در قلب قدرت‌های اتمی – حلقۀ محاصرۀ مرگ

افغانستان تنها کشور جهان است که همۀ همسایگانش یا دارای سلاح هسته‌ای‌اند، یا در مسیر دستیابی به آن هستند، یا به‌صورت فعال در رقابت‌های نیابتی شرکت دارند.

1. پاکستان با سلاح هسته‌ای، شبکه‌های پیچیده‌ی استخباراتی، وتاریخ طولانی درحمایت ازگروه‌های نیابتی چون طالبان، درواقع نقش مرکزی در بی‌ثبات‌سازی افغانستان داشته است. هدف نهایی اسلام‌آباد ایجاد یک حکومت دست‌نشانده در کابل است که در برابر دهلی نو، ابزار فشار ژئوپلیتیکی باشد.

2. ایران باسیاست‌های فرقه‌گرایانه،دخالت‌ درمناطق هزاره‌نشین، حمایت رسانه‌ای وفرهنگی از جریانهای خاص، و نفوذ در نهادهای دینی، تلاش دارد افغانستان را به بخشی از محور مقاومت شیعه تبدیل کند.

3. روسیه، میراث‌داراستعمارسرخ، امروزبا طالبان رابطه‌ای پیچیده دارد؛ازیکسودر ظاهر آنها را محکوم میکند، از سوی دیگر برای محدود کردن نفوذ آمریکا و ناتو، با آنان وارد معامله شده است.

4. چین با سیاست نفوذ خاموش اما فراگی،هم به دنبال منابع طبیعی افغانستان است وهم کنترل امنیتی بر مناطق اویغورنشین خود از طریق معامله با طالبان.

5. هند به‌عنوان رقیب تاریخی پاکستان، سرمایه‌گذاری‌های کلان درافغانستان داشته واکنون باازدست دادن متحدانش، نگران خیزش دوبارۀ تروریسم در کشمیر است.

6. ترکیه و اسرائیل نیز به‌صورت غیرمستقیم از طریق قفقاز، آسیای مرکزی و نهادهای منطقه‌ای ، تلاش دارند نقش‌های ژئواستراتژیک خود را گسترش دهند.

در چنین نقشه‌ای، افغانستان نه یک کشور، بلکه یک “قلمرو باز” برای رقابت قدرت‌های اتمی است. تاریخ ثابت کرده است: کشورهایی که فاقد انسجام ملی، ارتش ملی، و روایت مشترک هویتی باشند، اولین قربانیان طمع همسایگان‌اند. از اوکراین و سوریه گرفته تا یوگسلاوی و فلسطین، همگی عبرت‌هایی‌اند از سرنوشت کشورهایی که درگیر جنگ‌های نیابتی و فقدان وحدت بودند.

بخش دوم: ابزارهای فروپاشی – از قوم‌گرایی تا جنگ اطلاعاتی

فروپاشی یک کشورهمیشه از طریق حمله‌ی نظامی رخ نمی‌دهد ؛ گاهی ابزارهای نرم و زیرپوستی به‌ مراتب کارآمدتر و ویرانگرتر هستند . افغانستان امروز در محاصرۀ ابزارهایی است که هدف آنها نه تسخیر سرزمین، بلکه انهدام ذهنیت ملی و فروپاشی وحدت روانی مردم آن است. دشمنان افغانستان یاد گرفته‌اند که چگونه از قوم‌گرایی،فدرالیسم مصنوعی، جنگ‌های روایی، و تکنولوژی‌های دیجیتال برای تکه‌تکه‌کردن این ملت استفاده کنند.

۱. قوم‌گرایی هدفمند: ساختار انشقاق

قومیت در افغانستان یک واقعیت تاریخی و فرهنگی است؛ اما تبدیل آن به ابزار سیاسی ، محصول پروژه‌هایی از خارج و داخل است که هم‌راستا با تجزیه عمل می‌کنند. چند نمونه برجسته:

• پاکستان ازدهه‌ها پیش پشتون‌های تندرورا به‌ عنوان ابزاری برای تحمیل حکومت نیابتی درکابل استفاده کرده است. طالبان، درظاهرنمایندۀ دین،اما درواقع بخشی از همان سیاست قوم‌محور و راهبردی اسلام‌آباد برای ایجاد «عمق استراتژیک» هستند.

• ایران با حمایت ازبرخی جریان‌های هزاره،سعی کرده است آنها را به بخشی ازساختار فرقه‌ای منطقه‌ای خود پیوند دهد. این حمایت‌ها به‌جای تقویت حقوق شهروندی، گاه سبب انزوا و جدایی‌طلبی روانی شده‌اند.

• برخی کشورهای آسیای مرکزی نیز تلاش کرده‌اند از تاجیک‌ها به‌ عنوان ابزار فشار فرهنگی و سیاسی استفاده کنند، گاهی در قالب زبان فارسی، گاهی در قالب اتحادهای زبانی و مذهبی.

۲. روایت‌سازی دیجیتال: نبرد بر سر ذهن‌ها

شبکه‌های اجتماعی اکنون به میدان جنگ اصلی برای فروپاشی وحدت ملی افغانستان تبدیل شده‌اند. روایت‌های منتشرشده، اغلب توسط بات‌ها، مزدوران سایبری یا حتی برخی افغان‌های ناآگاه بازنشر می‌شوند:

• جملاتی چون «من افغان نیستم» یا «افغانستان کشوری ساختگی است» به‌شکل گسترده پخش می‌شوند.

• تحقیرمتقابل اقوام به‌ویژه درکامنت‌ها،میم‌ها وویدیوها، نه‌تنها خشونت راعادی میکندبلکه اعتماد اجتماعی را نابود می‌سازد.

• پیشنهاد فدرالیسم قومی که به‌ظاهردموکراتیک است،درباطن طرحی است برای تقسیم کشوربه ایالت‌های وابسته به کشورهای خارجی.

۳. نهادینه‌سازی جدایی در تبعید

مهاجرین افغان درکشورهای مختلف، به‌جای ایجاد انجمن‌های ملی، اغلب بر اساس قومیت سازماندهی میشوند:

• مساجد، مراکز فرهنگی، انجمن‌های خیریه در کشورهای اروپایی، استرالیا، آمریکا و ایران، اغلب به‌ صورت پشتونی، تاجیکی، هزاره‌ای یا ازبکی اداره می‌شوند.

• جدایی مکانی و فکری در این نهادها عملاً روند ملت‌سازی را در مهاجرت نیز متوقف کرده است.

• بازتولید گفتمان تجزیه در خارج از کشور از طریق رسانه‌های قومی، صفحات مجازی و برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی انجام می‌گیرد.

۴. نابودی روایت ملی – حذف افغانستان از حافظه‌ی جمعی

یکی از خطرناکترین پروژه‌ها، تلاش برای حذف نام «افغانستان» از ذهن مردم است. عبارت‌هایی مانند:

• «من فقط هزاره‌ام»، «من تاجیک‌ام»، «پشتون‌ها کشور را غصب کرده‌اند»،

• یا حتی «ما افغانستانی هستیم، نه افغان»، همگی بخش‌هایی از پروژه‌ای هستند که در نهایت منجر به یک فروپاشی روانی ملی می‌شود.

این فرآیند،نه‌تنها جوانان را از مسئولیت ملی دورمیسازد، بلکه آن‌ها را آماده میکند تا در روزی نه چندان دور، تجزیه را به‌عنوان یک گزینه‌ی عقلانی بپذیرند.

۵. شکست سیاست‌گذاران فرهنگی و روشنفکران

مسئولیت فقط متوجه بیگانگان نیست.روشنفکران افغان، به‌جای مبارزه برای ایجاد یک گفتمان ملی، اغلب دچار خودشیفتگی رسانه‌ای و رقابت‌های شخصی شده‌اند:

• بیشتر روشنفکران تبعیدی درگیر برنامه‌های سازمان‌های خارجی‌اند، نه نجات افغانستان.

• تحلیل‌های آن‌ها یا بیش‌ازحد آکادمیک و غیرقابل‌فهم برای مردم‌اند، یا بیش‌ازحد سطحی و پوپولیستی.

• فقدان منشور نجات ملی یکی از نتایج مستقیم این بحران گفتمانی است.

نتیجه‌ی این بخش

افغانستان، بدون نیاز به حملۀ نظامی خارجی، می‌تواند از درون فروبپاشد؛ با نفوذ روانی، با روایت‌سازی جعلی، با نهادهای قومی، و با سکوت روشنفکران. ملت‌هایی که حافظه‌ی مشترک خود را از دست بدهند، نه‌تنها گذشته، بلکه آیندۀ خود را نیز از دست خواهند داد

بخش سوم: فروپاشی از درون – خیانت نخبگان و مسئولیت تاریخی روشنفکران

فروپاشی هیچ کشوری تنها نتیجه‌ی فشارهای خارجی نیست. سقوط نهایی، همواره از درون آغاز می‌شود. وقتی نخبگان آن کشوردربرابر تاریخ، مردم و نسل آینده سکوت اختیارمیکنند یا بدتر،به ابزارتداوم بحران تبدیل می‌شوند، دیگر تهدید بیرونی فقط شتاب‌دهنده‌ی یک زوال محتوم خواهد بود. افغانستان دقیقاً در چنین مرحله‌ای قراردارد: جایی که نخبگان قومی، سیاسی، دانشگاهی و مذهبی یا خائن‌اند، یا ساکت، یاغرق در منافع فردی.

۱. نخبگان پشتون – سکوت استراتژیک یا همراهی تاکتیکی؟

در میان بزرگ‌ترین اشتباهات راهبردی نخبگان پشتون، می‌توان به دو مورد اشاره کرد:

• سکوت فعال: بسیاری ازنخبگان پشتون که دراروپا،آمریکا یامنطقه ساکن‌اند، با وجود مخالفت با طالبان، حاضر نیستند آشکارا آن‌ها را محکوم کنند. این سکوت، اغلب به‌نام “نگرانی از بی‌ثباتی بیشتر” یا “حفظ وحدت قومی” توجیه می‌شود، اما در عمل، به تقویت موقعیت طالبان می‌انجامد.

• همراهی ایدئولوژیک پنهان:برخی ازچهره‌های فکری یا فرهنگی،بطورضمنی،طالبان را بعنوان تجسمی از«بازگشت به هویت پشتونی» توصیف میکنند؛گویی این گروه توانسته است کرامت قومی را بازگرداند. اما این برداشت،عمیقاً خطرناک واشتباه است. طالبان نه نمایندۀ پشتون‌ها،بلکه ابزاراطلاعاتی-نظامی یک پروژه‌ی فرامرزی هستند.

۲. نخبگان تاجیک – پراکندگی، شخصی‌سازی و رقابت‌های کودکانه

نخبگان تاجیک درافغانستان ازنظرکمّی یکی ازگسترده‌ترین طیفهای فرهنگی،نظامی،مذهبی وروشنفکری را دارند؛ اما مشکل در کیفیت و انسجام آنان است:

• پراکنده‌گی سیاسی:هرچهره یاگروهی،خود را “نمایندۀ واقعی تاجیک‌ها” می‌داند و از همکاری با دیگران خودداری می‌کند.

• وابستگی به قدرتهای خارجی: شماری ازچهره‌های مطرح،بیشتربه سفارتخانه‌ها وسازمان‌های بین‌المللی پاسخگو هستند تا مردم خود.

• فقدان جبهه‌ی ملی: برخلاف دهۀ ۷۰،امروزه هیچ ساختارفراگیری وجود ندارد که بتواند تاجیک‌ها را در قالب یک جریان وحدت‌طلبِ فراتر از قومیت، رهبری کند.

۳. نخبگان هزاره – عدالت‌خواهی قومی یا جدایی‌طلبی نرم؟

جامعۀ هزاره یکی ازپویاترین وتحصیل‌کرده‌ترین اقشارافغانستان است، اما رویکرد غالب در میان نخبگان آن، بیشتر به سمت روایت قوم‌محورِ مظلومیت تمایل دارد:

• تمرکزشدید برحافظۀ جمعی ظلم تاریخی:این روایت، با وجود مشروعیت اخلاقی، به‌شکل افراطی ممکن است به یک استراتژی انزوا بدل شود.

• تشکیل نهادهای جداگانه: بسیاری از نهادهای فرهنگی،دانشگاهی یا سیاسی هزاره‌ها،نه‌تنها همکاری ملی ندارند، بلکه حتی تعامل محدودی با اقوام دیگر دارند.

• گفتمان فدرالیسم یا خودمختاری قومی: در برخی گفتمان‌ها، سخن از“ادارۀ خودمختار مناطق مرکزی” یا “دولت قومی هزاره‌جات” به گوش میرسد؛سخنانی که،دربلندمدت،به تضعیف مشروعیت ملی انجامیده‌اند.

۴. روشنفکران مهاجر – انفعال، فردگرایی و گفتمانِ برند شخصی

جامعۀ افغان درتبعید،به‌جای تبدیل‌شدن به موتور فکری نجات کشور، اغلب دچار رکود گفتمانی شده است:

• برندسازی فردی بجای جنبش‌سازی جمعی:بیشترفعالان مهاجر،درگیرساختن پروفایل فردی برای رسانه ها و نهادهای غربی هستند.

• فقدان نظریۀ راهبردی نجات ملی: کمترکسی از این طیف، به تدوین یک برنامه‌ی سیاسی-اجتماعی ملی اندیشیده است.

• محوریت عقده‌های تاریخی و رقابت‌های پوچ: به‌جای همگرایی برای نجات افغانستان، فضای تبعید آکنده از اختلافات کودکانه، توهین‌های قوم‌محور، و حسادت‌های شخصی است.

۵. مسئولیت روشنفکران متعهد – ندای بیدارباش ملی

دردل این تاریکی،همچنان روشنفکرانی هستندکه باصداقت وخطرپذیری،میکوشند وحدت ملی رابازسازی کنند. اما صدای آن‌ها در هیاهوی جنگ‌های قبیله‌ای و تهمت‌های دیجیتالی گم می‌شود.

برای نجات افغانستان، لازم است:

• گفتمان نجات ملی از نو طراحی شود: بدون وابستگی، بدون قومیت‌گرایی، و بدون رادیکالیسم.

• ائتلاف روشنفکران ملت‌ساز شکل بگیرد: یک جمع نخبه، که حاضر باشد منافع فردی را فدای مصالح تاریخی کشور کند.

• نسل جوان از فضای مجازی به میدان واقعی بیاید: بازنشر جملات و کلیپ‌ها کافی نیست؛ زمان آن است که جوانان در ساختن بدیل ملی نقش عملی داشته باشند.

نتیجه‌ی این بخش:

تاریخ افغانستان نه با حملۀ شوروی سقوط کرد، نه با سقوط جمهوریت؛ بلکه با فروپاشی وجدان نخبگان. اکنون،همان نخبگان آخرین فرصت را دارند تا بادرک مسئولیت تاریخی،به‌جای استمرارسکوت یا خیانت، برای نجات وطن اقدام کنند. هر لحظه تأخیر، افغانستان را یک گام به‌سوی رواندای دیگر نزدیکتر میکند.

بخش چهارم: افغانستان پس از فروپاشی – فاجعه انسانی و سناریوی جهنم منطقه‌ای

اگر افغانستان از هم بپاشد، این فقط به معنای تغییر در مرزها نخواهد بود، بلکه به معنای پایان یک تمدن، تولد فاجعه‌ای منطقه‌ای وآغازیک زخم بازبرای قرن بیست ویکم خواهد بود. این سرزمین به یکی ازخطر ناکترین نقاط جهان تبدیل می‌شود، نه تنها برای مردم خود، بلکه برای آسیا، خاورمیانه و حتی اروپا.

۱. سناریوهای پس از تجزیه – جنگ قومی، فدرالیسم خونین، یا سقوط تمدنی؟

تجزیه افغانستان احتمالاً از طریق چهار مسیر اتفاق خواهد افتاد:

الف. جنگ قومی سراسری

اگرقدرت مرکزی ازبین برود وهیچ ساختارجایگزین ملی شکل نگیرد،هرگروه قومی برای بقا وقلمروخود خواهد جنگید.نمونه‌هایی مانند رواندا،سودان جنوبی،یوگسلاوی سابق وحتی لیبی پس ازقذافی، هشدارهای تلخی برای افغانستان هستند. در چنین شرایطی:

• هزاران غیرنظامی در نزاع‌های محلی کشته خواهند شد.

• آوارگی میلیونی در داخل و خارج کشور رخ خواهد داد.

• زیرساخت‌های باقی‌مانده نابود می‌شوند.

ب. ظهور دولت‌های قومی یا فدرال‌های وابسته

برخی رهبران قومی در حال ترویج ایده فدرالیسم‌اند، اما این فدرالیسم در کشوری فاقد سنت دموکراتیک و فاقد حاکمیت قانون، فقط نامی محترمانه برای تجزیه است. نتیجه آن خواهد بود:

• تشکیل «مناطق خودمختار» تحت حمایت خارجی.

• ورود مستقیم بازیگران خارجی برای مدیریت این مناطق.

• شکل‌گیری دوبارۀ استعمار، با چهره‌ای مدرن و محلی‌سازی شده.

ج. تبدیل به پناهگاه جهانی تروریسم

درنبودحاکمیت مؤثر، افغانستان به مکانی برای سازمان‌های تروریستی فراملی تبدیل خواهد شد . تجربه ظهورداعش درعراق وسوریه نشان داد که چگونه خلأ قدرت، بستر ایجاد خلافت‌های خونین است. احتمال زیادی وجود دارد که:

• گروه‌هایی مانند القاعده، داعش، یا نسخه‌های جدید آن‌ها در این سرزمین بازسازی شوند.

• کشورهای منطقه و غرب، برای جلوگیری از تهدید، اقدام نظامی انجام دهند، که خود موجب کشتار بیشتر خواهد شد.

د. ویرانی فرهنگی و روانی نسلی

بدترین سناریو، آرام‌ترین آن است: مرگ تدریجی امید. در این مسیر:

• نسل جوان، به‌جای رؤیای آینده، با کابوس فرار، مهاجرت و بی‌هویتی بزرگ می‌شود.

• تحصیل، هنر، علم، و اخلاق در سایۀ جنگ خاموش خواهد شد.

• انسان افغانی، به‌جای کنش‌گر، به ابزار یا قربانی مطلق تبدیل خواهد شد.

۲. پیامدهای انسانی فروپاشی – سقوط اخلاقی، اقتصادی و هویتی

کودکانی که کودکی نمی‌کنند

فروپاشی به معنای بازگشت فروش کودکان، قاچاق اعضا، و تبدیل خردسالان به سربازان، مزدوران یا قربانیان بازارهای جنسی است.

زنانی که فراموش می‌شوند

در هر سناریوی تجزیه، زنان نخستین قربانیان خواهند بود. نه‌تنها در زندان‌های طالبان، بلکه در زندان ساختارهای قومی-فرهنگی جدید نیز حقوق آن‌ها پایمال خواهد شد.

خانواده‌هایی که فرو می‌پاشند

مهاجرت اجباری، فقر، بی‌سرپناهی، و فقدان امید به آینده، نهاد خانواده را متلاشی خواهد کرد. این یعنی ازبین‌رفتن آخرین پناهگاه اخلاقی و عاطفی جامعه.

دین که ابزار سلطه می‌شود

درغیاب دولت ملی و نظام قانونی، دین به ابزار مشروعیت بخشیدن به هر نوع خشونت، ستم و طرد تبدیل خواهد شد – چیزی که امروز نیز در اشکال مختلف مشاهده می‌کنیم.

۳. مسئولیت جمعی – خاموشی امروز، فاجعه فردا

افغانستان درلحظه‌ای قراردارد که سکوت، خود جرم است. هر فعال، روشنفکر، مهاجر، دیپلمات، نویسنده یا کاربر شبکه اجتماعی که این بحران را ببیند و باز هم ساکت بماند، در این فروپاشی شریک خواهد بود.

اگر امروز فریاد نزنیم، فردا فریادها از زیر آوار بیرون خواهد آمد – اما دیگر دیر خواهد بود.

نتیجه‌گیری: یک روایت جدید برای نجات افغانستان

برای نجات افغانستان، لازم نیست به عقب بازگردیم؛ بلکه باید جرئت خلق یک آینده مشترک را پیدا کنیم. این آینده بر سه اصل استوار است:

1. بازتعریف هویت ملی:

• فراتر از قوم، زبان، مذهب.

• مبتنی بر کرامت انسانی، برابری حقوق و آگاهی تاریخی.

2. ساختن اپوزیسیون ملی و واقعی:

• نه ابزار قدرت‌های خارجی.

• نه شعارهای فریبنده یا پروژه‌های موقت.

3. بسیج نسل جوان، نه فقط در فضای مجازی بلکه در میدان عمل:

• جوانان باید از مصرف‌کننده اخبار به تولیدکننده روایت تبدیل شوند.

• مدارس، انجمن‌ها، گروه‌های فرهنگی و پروژه‌های مشترک باید جایگزین نفرت شوند.

سخن پایانی

افغانستان در آستانۀ فروپاشی است. اما هنوز دیر نشده است.

همان‌طور که تاریخ نشان داده، ملت‌هایی که در لحظات تاریکی، به‌جای فحاشی، تحقیر یا جدایی، به خرد جمعی پناه بردند، توانستند از دل جهنم، راهی به‌سوی رهایی باز کنند.

اکنون زمان آن است که:

• روشنفکران بجای رقابت، با هم بنشینند.

• فعالان سیاسی، به‌جای پروژه‌های قومی، بر اساس طرح ملی حرکت کنند.

• مردم افغانستان، از هر قوم و مذهب، به صدای مشترک بدل شوند.

افغانستان نه فقط نام یک کشور، بلکه آخرین سنگر یک تاریخ پرغرور است. اجازه ندهیم این سنگر، بدون مبارزه، فرو ریزد.٨ جوزا ١٤٠٤