جبهه مردم افغانستان
(جما)
د افغانستان ولس جبهه
Afghanistan people’s front

جنگ قدرت جهادی ها و شرکاء علیه طالبان،نه «مقاومت ملی» است، نه «آزادیبخش»!

سیــاوش آزاد

۰۹ سپتمبر ۲۰۲۵

سر سخن:

اشغال نظامی افغانستان توسط سازمان نظامی ناتو به رهبری امپریالیسم متجاوز امریکا دراکتوبر سال ۲۰۰۱م در چهارچوب هجوم همه جانبۀ بلوک امپریالیست های غربی به سوی شرق و بر زمینه و به بهانۀ حوادث یازدهم سپتمبر، به وقوع پیوست.

این اشغالگری ۲۰ ساله برای دو طرف: جانب اشغالگران و جانب کشور و مردم اشغال شدۀ افغانستان تبعات عدیده ای داشته و مصائب بی شمار متعددی را بر دوش خستۀ خلق تحت ستم و دربند افغانستان تحمیل کرد که پیامد های آن تا هم اکنون و تا مدت ها ادامه خواهد یافت.

متأثر از همین تبعات و خسارات و تلفات اقتصادی، سیاسی و انسانی و در نتیجۀ نفرت وانزجار سرشارمردم افغانستان ازامپریالیست های اشغالگر، قاتل و حامی شقی ترین دسته بندی های ستمگر و جنگسالار جهادی و مافیای قدرت؛ ماشین جنگی امپریالیسم در برابر غرور ملی مردم افغانستان به گِل نشست و شکست و عقب نشینی آن متجاوز و شرکای تجاوزش مسلم شد.

امپریالیسم شکست خورده و ناکام در مأموریت استعماریش، در غیاب حضور و تمثیل مستقلانۀ ارادۀ جمعی و متفقانۀ مردم افغانستان برای تعین سرنوشت جمعی ونظام سیاسی ــ اقتصادی؛طی دسیسه ای مشترک با بخشی ازنیروی خودفروخته و ارتجاعی بیرون مانده از دائرۀ نظام پوشالی و دولت مزدور ساخت اشغالگران به ریاست نوبتی دوپوشالی خیانت پیشه»کرزی ــ احمدزی» وهمکاران،وحامیان پاکستانی وغیرپاکستانی این گروه (طالبان)،قدرت پوشالی رابابرنامه و هماهنگی کامل بدون مقاومت تقدیم مزدوران طالبان کرده وخودشب هنگام دراوج رسوائی بزدلانه از افغانستان فرار کردند.

با فرار اشغالگران یانکی و غیریانکی و به ویژه فرار خائنانۀ سرخیل مزدوران امریکا ــ غنی خائن فراری ــ از کشور، ارکان لشکری و کشوری دولت نظام و پوشالی مرتجع ومزدورایجادشده توسط همین اشغالگران، به سرعت ازهم پاشید. با فرار غنی مزدور، تمامی مزدوران سیاسی ــ فرهنگی امپریالیسم اشغالگر در وجود مزدوران مدنی، رهبران و احزاب سیاسی و «ان جی او» های دزد، تسلیم طلبان بی آزرم نگران ریختن «آبروی دموکراسی» امریکائی، مزدوران فرهنگی و جواسیس و سرکوبگران دستگاه «امنیت ملی» یا همچون موش ها در سوراخ ها خزیده و یا اگر قابل عنایت اربابان شان بودند، در کشتی شکستۀ نجات راه یافتند و بقیه به حال زار خود در چنگ انتقام طالبان رها شدند که تا حال عده ئی سر به نیست یا ناپدید شده اند.

همزمان با این فروپاشی، مزدوران فاشیست طالبان با هماهنگی و زمینه سازی اشغالگران امریکائی و تفاهم امپریالیست های متجاوز اروپائی ، وارد ارگ مزدوران امریکا در کابل شدند و با اعلام «امارت اسلامی» سیاست های خشن توأم با سبعیت ویژۀ نظام های مستبد قرون وسطائی را همراه با رویکرد های فاشیستی،شوونیسم قومی ــ جنسیتی و برتری جوئی گروهی و مذهبی، پیشه کرده و در حق زنان و مردان دربند و مظلوم افغانستان اِعمال کرده اند.

با غصب قدرت پوشالی توسط گروه طالبان به طور تمامیتخواهانه ، تعدادی از نیرو های ارتجاعی مذهبی و قومی در وجود اخوانی های جهادی تسنن و تشیع و رهبران ملیشیا که طی ۲۰ سال اشغالگری ، خائنانه و خود فروشانه در خدمت و معیت اشغالگران و متجاوزان به کشور ما بوده اند، حال به بهانۀ «مقاومت» و «مزدور» و «اشغالگر» نامیدن طالبان،که چنین هستند؛از مواضع سراپا ارتجاعی وتفرقه افکنانه درصدد کسب مجدد قدرت ازدست رفته وتصاحب گنج های فراهم آمدۀ باد آورده برآمده اند. این ذوات و گروه های سهم طلب و بهانه جو اعم از اخوانی های مسعودی ــ جمعیتی، وحدتی، سیافی و ملیشیائی دوستمی تا حالا ضمن مخالفت های نظامی و سیاسی آشکار و نهان، چندین بار زیر فشار حامیان شمالی و غربی شان ( دول آسیای میانه، روسیه و ایران) و بر محور سیاست ها ومنافع آزمندانۀ دول بیرونی مثل ایران،تاجکستان،هند،ترکیه، عربستان، فرانسه، روسیه و… با رهبران طالبان برای احقاق حقوق شان در چهارچوب اصول «امارت اسلامی»، در تهران، انقره ومسکووسائرجاها دیدارو مذاکرات بی نتیجه داشته اند. نفس این مذاکرات می رساند که طالبان و «امارت اسلامی» آن برای این مدعیان منافق قدرت، پذیرفتنی است.

یکی از این دسته های ارتجاعی و تا مغز استخوان مزدور که رهبران آن ننگ خیانت ملی و دوسیه های ضخیم جنایت جنگی، ستمگری بر مظلومان، مکتب سوزی، تاراج معادن و تجارت مواد مخدر را در کارنامه های ضد بشری شان دارند؛ بقایای «شورای نظار» منحله و آوار فرو ریختۀ تنظیم اخوانی «جمعیت اسلامی» کابل سوز و پیاده نظام اشغالگران امریکائی در اشغال افغانستان، در چند محور، از جمله نوچۀ مسعود جلاد، به اسم «احمد مسعود»، «صلاح الدین ربانی» و مافیای اخوانی فراری شمال، «عطاء محـمـد نور»، جبهه و شورا ساخته اند.

یکی از این گروه های متضرر و ورشکستۀ مدعی تاج و تخت و دریافت سهمش ازقدرت درکنارهمتایان وبرادران طالب در چهارچوب «امارت اسلامی» طالبان، همین گروه متشکل از منافقان اخوانی شورای نظاری است که نوچۀ «احمد شاه مسعود»،این جلادروشنفکران انقلابی وآزادیخواه وخلق افغانستان، به اسم «احمد مسعود» را در نقش رهبریش به سخریه گرفته است. آرم و اسم این جبهه در عین تفاوت اسمی اش باخط ونشان جلادان اخوانی طالبی؛ازلحاظ ایدئولوژیک وروش سیاسی افراطی و تکیه برخشونت و شمشیر و شیوه های اسلام سیاسی ، مکتب سوزی ،زن ستیزی،روشنفکر کشی و خاستگاه بیرونی و پشت جبهۀ مشترک هر دو گروه اخوانی؛ تفاوت اساسی و ماهوی با برادران طالب شان ندارند. همۀ این شباهت ها، افراطیت اسلامی، موضع مشترک طبقاتی، مواضع خشن ارتجاعی و زن ستیزانۀ ضدمکتب وسرانجام مزدورمنشی همراه باخون وخشونت وتمامیت خواهی ایدئولوژیک، در این آرم و نشان «جبهۀ مقاومت ملی» نامنهاد گنجانیده شده و به خوبی به ویژگی ها و صفات فکری، سیاسی و رویکرد های ارتجاعی و ضد بشری گروه و «امارت اسلامی» طالبان قابل مقایسه و مشاهده است. با این همه، ادعای «مقاومت ملی» توسط خود این گروه مدعی قدرت از دست رفته و صفت بخشی «آزادیبخش» بر آن توسط برخی از دلالان و کاسه لیسان منافق این گروه، خیلی نفرت انگیز است.

در درازنای تاریخ کشورها جنگ های زیادی صورت پذیرفته است که آن را می توان به دو نوع رده بندی کرد: جنگ عادلانه وجنگ غیرعادلانه درمفهوم نوین، سیکولاروغیرمذهبی آن.هر دو نوع این جنگها اززمانه های قدیم توسط دولت ها وطبقات برده دار،فئودال وسرمایه دارونهاد های مذهبی مثل کلیسا و مسجد، دول استعمارگرودرجانب دیگربرده ها،سرفهاوکارگران وخلق های دنیای مستعمرات و نیمه مستعمرات، به شیوه های مختلف در جهان پرآشوب به راه افتاده و تاکنون ادامه داشته است.

تعیین ماهیت و خصلت جنگ در هرزمانی وهرشرایطی نظر به موقعیت طبقاتی واهداف اعلان شده ونشده جنگ توسط دولت ها وطبقات وسازمان ها وارتش ها، ازاهمیت خاصی برخوردار بوده است.«جنگ، ادامۀ سیاست است باوسائل دیگر. همه جنگ ها از نظام‌ های سیاسی زاینده‌ شان جدائی ناپذیراند. سیاستی که دولتی مفروض، و طبقه ‌ای مفروض در درون آن دولت،مدت ها پیش از آغازجنگ در پیش گرفته،به ناگزیربه وسیلۀ همان طبقه درخلال جنگ ادامه می یابدوتنها شکل عملی ساختنش تغییر می کند.»(لنین: «جنگ و انقلاب»، می١۴ (٢٧) ۱۹۱۷)

بر پایۀ این گفته، جنگ یا توسط نیرو های مرتجع و محافظه کار برای رجعت به گذشته، تداوم وضع استقراریافتۀ جاری؛ یا برای برهم زدن و تغییروضعیت فاسد و نامطلوب مستقر فعلی توسط نیرو های پیشرو تاریخ تدارک دیده شده و به راه می افتد. در این میان جنگ های ارتجاعی و غیرعادلانه ای نیز وجود دارند که برای کسب ویاکسب مجدد قدرت یابرای حفظ و تداوم قدرت توسط نیروهای کهن ارتجاعی به راه می افتد. بهترین مثال آن جنگ دیروز طالبان برای کسب مجدد قدرت ازدست رفته دربرابر امپریالیسم امریکا وایادی بومی جهادی ــتکنوکراتی اش؛ و جنگ و گریز کنونی جهادی ها و ملیشیای بیرون افتاده از قدرت برای کسب مجدد قدرت و یا سهمی از آن است. هیچ کدام از جنگ دو طرف شیفتگان طالبی و جهادی قدرت در گذشته یا حال، صبغۀ ملی، اجتماعی و عدالتجویانه نداشته است.

از مدتی بدین سو تعدادی ازاخوانی های فراری وابسته به دولت مزدورساقط شدۀ غنی خائن زیرچترحمایتی اشغالگران امریکائی ــ ناتوئی، پس از۲۰سال ارتکاب خیانت ملی،با تکیه زدن طالبان بقدرت،دردره های ولایت پنجشیرونواحی حومه جنگ زد و گریز را تحت نام «مقاومت ملی»علیه طالبان و دراساس در برونمرز و در رسانه های اجتماعی به راه انداخته اند.

این تعداد از افراد که در گذشته مربوط به دستۀ اخوانی ــ سکتاریست قومی «شورای نظار» منحله بودند، اکنون در رابطه با کشور های رقیب طالبان مثل تاجکستان، هند، ایران، فرانسه، روسیه و… قرارگرفته و از جانب آن ها به طور آشکاریا پنهانی تمویل وتسلیح می شوند وزمینه های بزرگنمائی وتبلیغات سیاسی برای این گروه دررسانه های رسمی این کشورهاورسانه اجتماعی مساعد ساخته می شود.این دسته از اخوانیها درادامۀ وطن فروشی وخودفروشی تا کنونی خود و رهبران زنده و مردۀ شان ، در زمان تجاوز و اشغالگری نظامی امپریالیست های امریکا ــ ناتو، در ادارۀ مستعمراتی تحت رهبری پوشالیانی مثل «کرزی» و «غنی» از جمله اراکین بلند پایۀ آن ادارۀ ضد ملی و ضد مردمی بودند . مزید بر آن و همزمان حین خدمت به اشغالگران وطن و قاتلان مردم، بنا بر داشتن شبکۀ مافیائی و امکانات دست داشتۀ دولتی؛ به قلدری، اخاذی، ترویج و تجارت مواد مخدر، ترور، سرقت، آدمربائی، استخراج و تجارت غیرقانونی(تاراج) معادن سنگ های قیمتی، غصب اراضی و اماکن دولتی و شخصی افراد، ازدواج های اجباری، ترویج لواط و فحشاء و غیره، دست می یازیدند.

از بدو نخستين برآمد رسوا و ناکام اخوانی ھا در پنجشير، بدخشان و لغمان به مديريت و سازماندھی سازمان جھنمی «آی اس آی» در دوران جمھوريت قلابی داوودی؛ خودفروختگی به بيگانگان مغرض و دشمنان بيرونی افغانستان ــ به
ويژه به حکام توسعه طلب و دستگاه جاسوسی پاکستان، اشغالگران روسی، ادارۀ خاد ودولت مرتجع و توسعه طلب آخوندی حاکم بر ايران ــ برای به دست آوردن پول،قدرت وشھرت، ولوازھرمجرائی و به ھرقيمتی حتی به بھای وطن فروشی، ارتکاب آشکار خيانت ملی و حذف فزيکی دگرانديشان و روشنفکران مترقی و آزاديخواه کشور به دستور استعمار و ارتجاع منطقه ؛ از جمله عملکرد خائنانه ، وطن فروشانه و جلادانۀ اين جماعت شيفتۀ قدرت بود. چند ماه می شود که اين گروه رياکار با پناه بردن به کوھپايه ھای ولايت پنجشير، دکان ديگری را باز نموده و تحت نام«مقاومت ملی» خود را از طريق مجاری مجازی مطرح نموده و تعدادی از افراد منسوب به استخبارات دول کشورھای منطقه به لابيگری برايشان مصروف اند.
اين گروه ھای اخوانی جھادی درنقش فرزندان خلف برژينسکی که دراوج جنگ سرد ميان دو بلوک امپرياليستی وضمن برخورداری از مشوره، حمايت بی دريغ و ھمه جانبۀ اقتصادی ، سياسی ، تبليغاتی ، ايدئولوژيک ، نظامی ، لوژستيکی و استخباراتی بلوک امپرياليستی تحت رھبری امپرياليسم امريکا در جريان حدود ده سال جنگ مقاومت ضد تجاوز شوروی و شرکاء، متعاقب آن جنگ تنظيمی، حاکميت دور نخست طالبان وحشی و سپس تجاوز و اشغالگری نظامی نيروھای امريکائی ــ ناتوئی ــ با وجود جانفشانی نيرو ھای انقلابی و جان نثاری خلق به پاخاستۀ کشورما ــ بنابرعوامل چند جانبۀ داخلی وخارجی وبا کشتار دسته جمعی و بی دريغ روشنفکران مترقی و آزاديخواه سنگر ھای آزادی و مقاومت راستين و مستقلانۀ مردمی و متکی به خود؛ توانستند جنبش آزادی مردم سرزمين ما را به بی راھۀ وابستگی و دلالی کشانده و در نتيجه جامعه و مردم ما را از مسير رھائی واقعی به جادۀ انحراف ارتجاعی، استثمار درونی و ستمگری استعمارگر بيرونی منحرف سازند.
حال اين جماعت يا بر اثرمنافقت يا از روی فلج حافظۀ تاريخی شان، جھت کسب درآمد وحق گيری از خوان طالب واربابان گوناگون بيرونی، حرکت ھای نظامی بدون پشتوانۀ مردمی رابه راه انداخته اندکه ازديد اصول ناظربرجنگھای عادلانۀ رھائيبخش توده ئی، توطئۀ يک گروه منفرد جدا از حمايت توده ھا محسوب می شود. اين حرکت توطئه گرانۀ مشتی شيفتگان قدرت، دورنمائی جز شکست و يا مدغم شدن درحاکميت طبقاتی و نواستعماری طالب، آيندۀ ديگری ندارد،زيرا اين گروه و امثال آن، نه در گذشته و نه حال، بنا بر اصل پيوند سرشتی ميان ارتجاع ــ استعمار ووابستگی تاريخی ارتجاع به استعمار، ھرگز و برای يک لحظه نمی تواند،جدا وبيرون ازدائرۀ قدرت،محاسبات ووابستگی استعماری زندگی وفعاليت کرده و دربرابرموج توفندۀ ضد ارتجاعی خلق ھای تحت ستم و استثمار به حيات
ننگين پر از ستم، دسيسه و جناياتش، تاب آورد.
عده ای ازلابی ھای «شورای نظار» در خارج از کشور که اخوانی ھا در زمان قدرت آنھا راتحويل نمیگرفتند، فرصت طلبانه جنگ اين اخوانیھای مکتب سوز، خيانت پيشه، تامغزاستخوان فاسد،وطن فروش وقاتل ھزاران روشنفکر آزاديخواه و به ويژه «آزاديبخش» و توده ھای مظلوم را به پيش جنگی اين نوچۀ اخوانی مسعود جلاد، منافقانه و خيره سرانه و به غلط «جنگ آزاديبخش ملی» می خوانند ومی پندارند بدون اين که مضمون ومفھوم جنگ آزاديبخش رادرک وھضم کرده باشند.جنگ آزاديبخش وملی تا زمانی که مضمون ضداستعماری وضد ارتجاعی ــ به ويژه «آزادی ملی،دموکراسی،عدالت وترقی اجتماعی» رادراھداف و روي کرد و برخوردخود سرشته نباشد ودورازدائرۀ وابستگی به استعمارامپرياليستی حرکت نکند، نمی توان آن جنگ را يک جنگ رھائيبخش و عادلانه ناميده و آن نيروی جنگی را «مقاومت ملی» ناميد.
اين نامگذاری ھای غيرواقعی و اتخاذ اسامی بی مسمی توسط نيروھای ارتجاعی برافتاده از قدرت از قبيل اخوانی ھای شورای نظاری، جمعيتی، وحدتی، سيافی، دوستمی و گلبدينی واعلام موجوديت سمارق وار فيسبوکی جبھه، شورا و… در برونمرز و در ميديای بيرون از دائرۀ تسلط فاشيست ھای طالبانی، بيشتر برای تحت فشار قرار دادن طالبان ازطريق تبليغات سياسی و جنگ روانی با انگيزۀ معامله گری ايجاد شده است تا انگيزۀ مبارزاتی. اين طيف افراد وگروه ھای سود جو و معامله گر ومشوقان،مشاوران و کاسه ليسان آنھا بر آنند تا باحداکثر استفادۀ تبليغاتی از ماھيت غليظ خودفروختگی سران و رھبران ھر دوجناح گروه طالبان به اربابان پاکستانی شان و برجسته ساختن عمق تجاوز دولت و نظاميان توسعه طلب و بد خواه پاکستانی در وجود طالبان و بيگانگی گروه طالبان به مثابۀ ابزار منفعل جنگ و تجاوزنواستعماری دولت پاکستان درافغانستان در اوج افتضاح ناشی از اين واقعيت ھای چندگانه؛ طالبان را نيروی مزدوربيرونی و»اشغالگر» ناميده تا برای خود صفات «مقاومتگران ملی» و «آزاديبخش» قائل شوند.
اما در پرتو فاکت ھا و عملکرد تا کنونی نسل ھای قبلی وفعلی اين جماعت منافق اخوانی و وابستگی غليظ اين جريان به منافع و مواضع ارتجاعی و استعماری و به رغم اين نامگذاری ھای بی جای و بی مورد؛ جنگ افراد وابسته به «جمعيت اسلامی» و افرادوگروه ھای ديگر سر برآورده و يا درآينده سر برآورند و تصادم اينجا وآنجای اين دارو دسته ھا صرفا به منظور مشارکت و سھيم شدن درقدرت درادارۀ تحت امر طالبان است وخواھد بود، نه چيزی سواء، متضاد و مستقل از آن. زيرا اگر جنگی وحرکتی درمضمون تفکر،سياست وعملکردش تحقق آزادی ملی، دموکراسی و عدالت اجتماعی توأم با گرايش مترقی را نھفته نداشته باشد، آن جنگ را نمی توان جنگ مقاومت ملی و آزاديبخش ناميد، زيرا يک جريان آزاديبخش بايد در نھادش اين چھارمؤلفۀ فوق را که در «رھائی ملی و اجتماعی» خلاصه میشود، نھفته داشته باشد.
فھم اين موضوع مھم است که مبارزه ومقاومت برای اھداف صالح، کارھر گروه است.مقاومت در برابر ھيولای استعماروارتجاع در انحصار گروه وطبقۀ خاص يک کشورنيست.گروه ھای ارتجاعيی که ازقدرت می افتند،ھم اين شانس رادارند تا در برابرحاکمان موجود برای خير و صلاح اجتماعی،يا برای حصول استقلال و حاکميت ملی در سنگر مقاومت ضد استعماری و ارتجاعی قرار گيرند و دست فرزندان مبارز خلق را بفشارند ، به شرطی که با نقدھمه جانبۀ تفکر و عملکرد تاريخی خود، ترک خصومت با فرزندان آگاه خلق و انديشه ھای رھائيبخش، ترک مواضع ارتجاعی، نقد ديدگاه ھای سنگک شده و ترک قرائت ايدئولوژيک اسلامی از مسائل اجتماعی، فرھنگی، اقتصادی وسياسی و از امر مبارزۀ وسيع مشترک ضد استعماری و ضد ارتجاعی . ولی چنين می نمايد که اخوانی ھای وطنی ما ازلحاظ ايدئولوژيک ورشکسته، ارادۀ نقد تفکر ھول انگيز اخوانی و عملکرد خائنانه و جنايتکارانۀ و مزدور منشی تاکنونی خود و رھبران گروه ھای خودرا ندارند وآنجا که خود را «مقاومتگر» و»ملی» می نامند، باتمسک به شعائر
اخوانی قبلی درآرم و نشان شان، درعمل بامفھوم «ملی» ومقررات حاکم بر چھار چوبۀ يک مقاومت ملی راستين ــ دموکراسی ميان گروه ھا و شيوۀ پيشبرد امور مقاومت وادارۀ اجتماعی ــ فھم ورويکردی ضد دموکراتيک و سکتاريستی دارند و نتوانسته اند در بيرون از دائرۀ وابستگی به مراکز استعماری ــ ارتجاعی ، حرکت کنند.
از جنبۀ سلبی نگرش به موضوع ، ما حق داريم ازھر شورشی که ارتجاع و امپرياليسم را به سوی تضعيف شدن بکشاند، دفاع نمائيم، مشروط بر اين که آن شورش جنبه ارتجاعی نداشته باشد وازجنبۀ اثباتی مسأله بايدبدانيم که اين شورش چه بديل ملی، اجتماعی و اقتصادی برای وضع نامطلوب جاری ارائه و عرضه می کند.
جوانان بی کار و بی روزگار غيرپشتون کشور ما بايد به اين واقعيت آگاھی يابند که رھبران قومی ــ مذھبی ساقط شده از قدرت ورانده شده از قصرھای فرعونی شان به بيرون ازکشورتوسط طالبان؛ در پی کسب قدرت و بھشت از دست رفته تلاش و ترفند زيادی را به خرج داده و تحت نام ھای تفرقه افکنانۀ و تعصبات قومی ، زبانی ومذھبی می کوشند تا برای رسيدن به مقصد ، ازميان اين جوانان محتاج ، نا آگاه و تخدير شده با ترياک قومی ــ زبانی سربازگيری کرده و اين جوانان را از دو طرف، گوشت دم توپ سازند.عين مسأله درمورد فاشيست ھای اجير طالبان و جوانان ناآگاه و محتاج پشتون کشور مطرح است.طالبان حاکم نيز با تماميت خواھی و دامن زدن عملی شوونيسم قومی ــ جنسيتی آميخته با روش ھای فاشيستی ايجاد فضای ترور و اختناق، آدمربائی،ارتکاب جنايت در تاريکی، ناپديدساختن،شکنجه وتصفيه ھای جسدی و… در صدد برانگيختن تعصب قومی، اغواء و بسيج جوانان نا آگاه و تخدير شدۀ پشتون در سنگر تک قومی «امارت اسلامی» خودخواندۀ گروه فاشيستی خويش اند.
پس به منظور بيداری ونجات جوانان کشوراز اين دام گستری ھای چندجانبه، بر تمامی رھروان راه آزادی ، دموکراسی راستين و عدالت و ترقی اجتماعی لازم است تا در جريان روشنگری و تبليغات سياسی خويش ماھيت سراپا گنديدۀ ارتجاعی و مزدوری تا عمق وجود اين دسته ھای شرير را به مردم خويش ــ به ويژه به جوانان ــ افشاء نموده وعلی رغم تفاوت ھای قومی ــ زبانی اين جماعت ھای مرتجع مدعی قدرت با طالبان، تشابۀ عميق و گستردۀ ايدئولوژيک، سياسی، طبقاتی، فرھنگی و خودفروختگی اين گروه ھای ستمگر، مکتب سوز، تيزاب پاش، زن ستيز و ترقی ستيز اخوانی را با گروه فاشيست طالبان حاکم در کشور برجسته ساخته واھداف سياسی، طبقاتی ھمراه با پشت جبھۀ مشترک بيرونی اين دو گروه را به مردم و به ويژه به جوانان و نوجوانان کشور بنمايانند.
تجارب حاصله از اين جريان و درس ھائی که از آن گرفته می شود، حکم می کند که:
تا زمانی که ريشه ھای عامل بيرونی سلطه گری و ستمگری امپرياليسم بيرونی و حمايت وی از ارتجاع بومی در داخل کشور خشکانده نشود ، و دراز دستی قدرت ھای امپرياليست و مرتجع بيرونی کوتاه نشود، بساط چرکين استبداد و
ستمگری توأم با اغوای جوانان ودامن زدن به تفرقه ھای قومی وزبانی و استفاده از اين عصبيت ھا توسط نيرو ھای استثمارگر و ستمگر بومی ھمراه با سلطه و بساط طبقاتی آن ھمچنان در کشور باقی و گسترده خواھد ماند.

اگر وظيفۀ تشکل ھای آگاه و پيشرو درھر حدی از تکامل سازمانی؛ روشنگری، رھگشائی وانسجام توده ھا است،بر توده ھای خلق تحت ستم و استثمار افغانستان و به خصوص برجوانان ستمديده ازھر قوم و قبيله ای است تا باکسب آگاھی، به جای سياھی لشکر و گوشت دم توپ دھاره ھای ارتجاع اسلامی طالبانی، جھادی ھا و مليشيائی شدن؛ عليه اين دو محور ارتجاعی و وابسته به استعمار و ارتجاع بيرونی و برای رھيدن از اين دو دام پھن شده، بسيج شده و برزمند. ھمين رزم متحدانه و آگاھانۀ توده ئی خلق و فرزندان رشيد و برومند خلق است که ارتجاع حاکم طالبانی را از اورنگ امارت به زير کشيده شده و به قول شاعر کشور ضياء قاريزادۀ فقيد، «منتظرالوزاره» ھای جھادی و مليشائی نيز به گودال تاريخ سپرده شده و دام گسترده ھمراه با سلطه و بساط طبقاتی آنان از کشور برچيده خواھد شد.
آنگاه خلق به سرنوشت و سروری رسيده و جوانان بی آينده و بی روزگار کنونی کشور با کسب بيداری و انسجام، صاحب آينده و کشور آبائی خويش خواھند شد.