این قافلە عمر عجب زود میگذرد

دلــم میتپد و فریاد میزند،
اما جهان، پردههای تاریکش را
بر شادی کشیده است…
گاهی دلم
سنگ میشود؛
سنگی که زیر فشار ظلم و تبعیض
بیحرکت مانده است…
گاهی آسمان ما تیره میشود،
بیرنگ،
چون صدای عدالت
در سکوت مردم خفه شده است…
نَفَس، تیزتر از شمشیر میشود،
و هر لحظهی تلفشده
خشم را در قلبم شعلهور میکند…
جوانیمان خواب نرفته،
بلکه بیداری ما را صدا میزند؛
فرصتها زود دیر میشوند
و وقت مبارزه اکنون است…
بی عشق و مقاومت، دل پیر میشود،
اما مشت گره کرده
و قلب آتشین
میتواند این قافلهی عمر را
به مسیر خود بازگرداند—
سرمایهٔ واقعی جهان،
خشم و عشق و مبارزه است؛
عمر، اگر بیعمل بگذرد،
بیهیچ بازگشتی از دست رفته است…
گلاویژ رستمی
