۱
دشوار است مردمی که به فرمان اربابان و رهبران عادت کرده باشند بدون آنها فکر کنند و امور زندگی شان را خود پیش ببرند. مردمی معتاد به ارباب و رهبر، اگر انقلاب هم کنند و اربابان قدیمی را از اریکهی قدرت به زیر هم بکشند، دشوار است به «آزادی» واقعی برسند. مردمی که به ارباب و رهبر عادت کرده اند، به آسانی نمی توانند یوغ بردگی ذهنی را از خود دور و به زندگی بدون ارباب و رهبر باور بیاورند. زیرا رهایی از یوغ فزیکی به مراتب آسانتر است از رهایی از یوغ ذهنی.
۲
بردگان ذهنی (مردمی که محتاج رهبر اند) اگر اربابان قدیمی را از مسند قدرت به زیر هم بکشند، سرنوشت زندگی خود را به دست رهبران و نخبگان نو به دوران رسیده می سپارند و خود به فرمانبرداری آنها تن می سپارند. رهبران و نخبگان تازه به دوران رسیده، که از بین همین مردم سر بلند می کنند، وقتی بر سر آنها حاکم شدند، و آنگاه لذت و مزهی قدرت را چشیدند، از نشهی آن چنان مست و مغرور می شوند که رفته رفته در استبداد رای روی اربابان قدیمی را سپید می کنند. آنگاه نزدیک ترین یاران و همسنگران قدیمی خود را که، اگر رقیب و تهدیدی به قدرت خود بپندارند، دانه دانه از سر راه خود میبر دارند و یکسره سر به نیست می کنند. با این حال، کسی که روزگاری با آنها دوست، رفیق، هم سنگر و هم کیش بود، به اژدهای هفت سر، استحاله می کند. دیگر دوست بودن، رفیق بودن، هم سنگر و هم حزبی بودن، در گذشتهی فراموش شده، دفن می شود و تراژدی های تلخ و خونین رقم می خورند. سراسر تاریخ، بویژه تاریخ معاصر، پر است از این تراژدی های تلخ و خونین.
۳
به اینصورت، جامعه یکبار دیگر به «فرادستان» و «فرودستان» تقسیم می شود. مشتی از رهبران خودکامه و مغرور در بالا، و اکثریت مطلق مردم، در زیر فرمان آنها. در نتیجه، مردم به جای این که به «آزادی» واقعی برسند، «زنجیرهای شان را سنگینتر از پیش می سازند».نه تنها مردم عام، بلکه به اصطلاح «روشنفکران» چنین جامعهای نیز به دشواری می توانند خود را از این «اعتیاد» (نیاز به رهبر) برهانند و بدون کمک رهبر با مغز خود بیندیشند. این «روشنفکران» تمام زندگی خود را چشم بسته در دنبالهروی «رهبر» می گذرانند.
۴
مردم باید یاد بگیرند که چگونه بدون «رهبران و اربابان»، امور زندگی خود را خود سازماندهی کنند. ما باید یاد بگیریم و فرق بین «تقسیم وظایف» و «سلسلهی مراتب» را به خوبی درک کنیم. سلسله مراتب (رهبر-پیرو) نمودی از جامعه طبقاتی است. نظام که در آن رهبر یا رهبران از امتیازات خاص برخوردار اند، مردم (یا پیروان) در پایین، مجبور به فرمانبری از آنهاست، هر قدری هم که آرایش شده باشد و رنگ به آن مالیده باشند، فرقی با نظام اربابی و طبقاتی نخواهد داشت. زیرا در این چنین نظام، از مردم خواسته می شود، «آزادی امروز» را به امید «آزادی در آینده»، به گروه بگذارند و تن به فرمان «رهبر» بدهند.
۵
آزادی با هیچ ارزش دیگری قابل معامله نیست. آزادی فروکاستنی به هیچ چیزی دیگر نیست. از دست دادن آزادی و دادن اختیار خود به دست دیگران، به امید این که در آینده از آن بهرهی خواهی داشت ، حماقت بیش نیست.
آیا در زمین سخت ما امکان جوانه زدن چنین بذری خواهد بود؟
«رهایی» و «آزادی» واقعی در پاسخ گفتن به این پرسش نهفته است.
ودود «جوشن »