
شکی نیست که هردو، هیولای طالبانی و مجاهدین رانولد ریگن سرکشیده از یک آبشخور، پیروان جمعیت العلمای اسلامی و از مصنوعات شبکه «بین الخدماتی مخابرات» پاکستان می باشند. اینرا به کرات باید گفت تا گوش آنهایی را که بین آن دو منسوخ تاریخ تفاوت می گذارند باز کنیم.
در نیمه دوم سالهای ۷۰ میلادی دیکتاتوری از جمع دیکتاتوران نظامی پاکستان بنام جنرال ضیاالحق سنگ تهداب جهادی ها را در پشاور گذاشت و در ۱۹۹۲ پس از عقدنامه ای بین مزدوران کی جی بی و مزدوران بین الخدماتی مخابرات پاکستان، کابل به دست اوباشان جهادی افتاد. این در حالی است که نطفه های برجا مانده از جهادی ها هنوزهم در پاکستان تحت نظر شبکه بین الخدماتی مخابرات در مدارس دینی «جمعیت علمای اسلام» در پشاور و کوینه آموزش نظامی و قرآنی میدیدند.
آی اس آی ، از همان آغاز فاجعه افغانستان مجرای اصلی تامینات مالی مخفیانه امریکا و عربستان سعودی به جهادیانی بود که همزمان با کودتای هفت ثور (۱۹۷۸)«خپ» ها بر علیه ولینمعت شان به پاکستان فرار نموده بودند. این گروه که وابستگی شان به شبکه های استخباراتی غربی از همان آوان ظهور در صحنه سیاسی افغانستان مشهود بود، روابط تنگاتنگی با سازمان اخوان السملین داشتند. از این جهت آنها بنیادگرایانی بودند که هرگونه جدایی دین از سیاست را رد نموده و از افکار سید قطب مصری پیروی می کردند. صحبت در مورد شخصیت و افکار سید قطب خود بحثی است جداگانه، اما در اینجا همینقدرمیتوانیم گفت که او یکی از فارغان دانشگاهی در امریکا بود که در آغاز زندگی سیاسی از دیکتاتوری نظامی جمال عبدالناصرحمایت می کرد، اما بعد ها با برهم خوردن میانۀ آندو، به یک بنیادگرای دو آتشه مبدل شد که از حکومت مبتنی بر قوانین شریعت حمایت می نمود و ضرورت ایجاد آن را در سراسر کشورهای اسلامی تبلیغ می کرد. از ابداعات دینی این شخصیت یکی هم استفاده از واژه «جاهلیت» در مورد جوامع مسلمان دوران کنونی بود، وی این اصطلاح را که به طور سنتی به گمراهی بشریت پیش از ظهور اسلام اطلاق می شد، در کنار گذاشتن قوانین اسلامی و ارزشهای مذهبی در جهان اسلام بکار می برد. از دید او تمام حکومتهای غیراسلامی در گمراهی فرو رفته و از این جهت نا مشروع میباشند، یعنی تمام جوامع اسلامی ای که توسط قوانین و حکومت های غیر اسلامی اداره می شوند، غیر اسلامی هستند، از اینجا او بر مبنای تفسیر های قرآنی از جاهلیت نتیجه گرفت که مسلمانانی که در اینگونه جوامع زندگی می کنند، شرعاً موظفند با دولت حاکم مبارزه کنند و این مبارزه باید با استفاده از تمام امکانات دست داشته صورت گیرد. یعنی همان چیزی که امروزه اساسات تفکر طالبان را تشکیل میدهد، هرگاه ذات و انگیزه های اصلی شان را از در قبضه داشتن قدرت در افغانستان برای یک لحظه بدست فراموشی بسپاریم.
تفسیر سید قطب از جهاد به صورت دگرگونی خشونت آمیز بر بسیاری از آنانی که بعد از وی آمدند تاثیر گذاشت و اعدام او به دستور ناصر به اتهام کودتا علیه رژیم باعث شد که برخی ها این عنصر هزار چهره را به عنوان مهمترین مفسر قرآن در قرن بیستم بشناسند. کتاب های او در همه جا توزیع و تکثیر شوند و از آنجا اتکای ایدیولوژی گروه های ارتجاعی وابسته به غرب و امریکا را تشکیل دهند.
البته اینکه پس از دست بدست شدن قدرت بین اخوانی ها و خپ ها در افغانستان چه واقع شد، دیگر اظهر من الشمس است، اما در اینجا فقط به ذکر نکاتی در مورد میپردازیم:
توافقنامه تقسیم قدرت یا «پیمان پیشاور» دولت اسلامی افغانستان را ایجاد کرد. از نخستین روز پس از تأسیس این دولت به دستور آی اس آی تا اواخر سال ۱۹۹۴، کابل تحت حملات حزب اسلامی گلبدین حکمتیار قرار گرفت که هنوزهم توسط پاکستان تسلیح و تمویل می شد. انگیزه های این راکت پرانی ها را از یکسو قدرت پرستی جنون آمیز جناح های درگیر و از جانب دیگر سر نهادن ربانی و مسعود به پای روسیه و هند تشکیل میداد. یکی از کارشناسان مسائل افغانستان به اسم امین سایکل در کتابی تحت عنوان«اافغانستان امروز- قصه ای از مبارزه و بقاء» می نویسد:
پاکستان که مایل بود خود را برای پیشروی در آسیای میانه آماده کند. نمیتوانست این انتظار را داشته باشد که رهبران حکومت جدید اسلامی […] اهداف جاه طلبانه شان را بر تحقق اهداف پاکستان ارجحیت دهند. هرگاه حمایتهای لوجستیکی آی اس آی و تامین تعداد زیادی راکت نبود، نیروهای حکمتیار نمیتوانستند حتی نیمی از کابل را هدف قرار داده و ویران کنند.
عبدالرشید دوستم و ملیشای جنبش ملی (گلم جمع) او در اوایل سال ۱۹۹۴ در نتیجه یک ائتلاف با گلبدین حکمتیار پیوستند. ایران به نیروهای شیعه هزاره حزب وحدت عبدالعلی مزاری کمک میکرد، عربستان سعودی از وهابی عبدالرسول سیاف و گروه اتحاد اسلامی او حمایت کرد. این دوره شاهد نبردهای شدیدی بین شایقان قدرت بود، قدرتی که به شدت غیر متمرکز و داره های متشکل از اوباشان کوچه ها مجریان آن بود. بیشترین قربانیان این زدو خورد ها که به هدف چور و غارت براه افتاده بودند را مردمان بی پناه شهر و اطراف آن تشکیل میداد. در پایان این راکت پرانی های خونبار جان های بیشتر از۶۵۰۰۰ کابلی بی پناه اعم از مرد و زن و کودک را گرفته بود.
در همین حال، جنوب افغانستان توسط جنگسالارانی مانند گل آغا شیرزی اداره می شد.
در سال ۱۹۹۴ طالبان به عنوان یک نیروی سیاسی- مذهبی، ظاهراً در مخالفت با ظلم والی منطقه داخل افغانستان شدند و قدرت را در چندین ولایت جنوبی و مرکزی افغانستان به دست گرفتند.
در اواخر سال ۱۹۹۴، کابل شاهد چند هفته آرامش نسبی بود و به دنبال آن گلوله باری های شدیدی از سر گرفته شد.
در ۲۶ سپتمبر ۱۹۹۶، زمانی که طالبان برای یک حمله بزرگ دیگر آماده می شدند، مسعود (نامی که پاکستانی ها به وی بخشیده بودند) که سمت وزیر دفاع را در حکومت جهادی ها به عهده داشت، دستور عقب نشینی از کابل را صادر کرد و در آن روز طلبان به کابل حمله کردند. رئیس جمهور برهان الدین ربانی، گلبدین حکمتیار، احمد شاه مسعود و نیروهایشان همه کابل را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. روز بعد (۲۷ سپتمبر) طالبان کابل را اشغال کرده بودند. رهبر طالبان ملا محمد عمر، معاون خود، ملا محمد ربانی را به عنوان رئیس شورای حکومتی که حالا امارت اسلامی افغانستان نامیده می شد، منصوب کرد. امارت از سوی عربستان سعودی، پاکستان و امارات متحده عربی به رسمیت شناخته شد.
مسعود و دوستم، جبهه متحد یا ائتلاف شمال علیه طالبان را که در حال تدارک حملات علیه مناطق تحت کنترول آنها بودند، ایجاد کردند. جبهه متحد در کنار نیروهای احمدشاه مسعود را عمدتاً افراد اجیر تاجیک و نیروهای رشید دوستم را مانند دفعه قبل اجیران ازبیک تشکیل میدادند. گروه های هزاره و نیروهای پشتون به رهبری مهره های مشکوک دیگری مانند عبدالحق، حاجی عبدالقدیر، قاری بابا و یک دیپلومات سابقه دار خپ ها (باند دموکراتیک خلق) در سازمان ملل به اسم عبدالرحیم غفورزی قرار داشت که احمدشاه مسعود او به سمت صدراعظم گروه خود گماشته بود.
متعاقب حمله به برجهای مرکز تجارت جهانی در نیویارک و ساختمان وزارت دفاع امریکا در واشنگتن (۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱) امریکا این فرصت را بدست آورد تا به بهانه مبارزه با تروزیزم، خود مستقیما داخل معرکه افغانستان شود و در حالی که از آن پس با دست خود میتوانست مصؤنیت لوله های نفتی شرکت یونیکال را که قرار بود از شرق میانه تا بحرهند امتداد یابد تامین کند، به اهداف استراتیژیک دیگرش در منطقه نیز دست یابد. امریکا به مدد شریک انگلیسی خود از هوا و زمین بر افغانستان حمله نمود (دسمبر ۲۰۲۱)
ناگفته نماند که امریکاییان به هیچوجه تعمیل نیات پاکستان و تحقق رویا های بوتو از فرستادن یک لشکر صد هزار نفری متشکل از فرزندان جا مانده جهادیان قدیم (طالبان) را به افغانستان از نظر دور نداشتند. بنابراین پاکستان بازهم به مرکز صدور جنگ ناتو به افغانستان تبدیل شد و در اندک زمان کابل از دست گروه طالبان که اکنون ناکام از تامین مصونیت لوله های نفتی نیز بودند، بیرون ساخته شد و در دست شورای نظار و شرکای سیاسی و نظامی او، چون رشید دوستم و دیگرانی قرارگرفت. ایجنت بن لادن و ملاعمر هردو به شمول تفنگداران شان همه پا بر فرار گذاشتند و این پایان درامه طالبان بار اول بود.
اکنون با فرار طالبان و شهزاده سلفی عرب از افغانستان، منطقا باید جنگها به پایان می رسیدند، اما ماشین جنگی امریکا بن لادن را که تا پایان عمر حتی یکبار هم مسؤلیت حمله به برج های نیویارک و پنتاگون را به عهده نگرفت، اینجا و آنجا دنبال می کرد و هر گوشه و بیشه را تحت عنوان اینکه او در آنجا پنهان شده است، بمباران می کرد.
در ماه دسمبر ۲۰۰۱ دونالد رمزفیلد، وزیر دفاع امریکا طی کنفرانس مطبوعاتی ای به خبرنگاران گفت: ایالات متحده هرگونه توافق و مذاکره را که حکومت موقت افغانستان برای تسلیمی و عفو ملا محمد عمر(رهبر طالبان) و نیرو های تحت محاصره طالبان در قندهار روی دست گرفته است، نمی پذیرد. این موضعگیری امریکا در مورد سرنوشت طالبان که بعدها نیز بدرخواست رئیس جمهور وقت پاکستان صورت گرفته بود، نشان میداد که امریکا هنوز به اهداف نظامی و اقتصادی دراز مدت خود در منطقه دست نیافته است. اهدافی که برای تعمیل شان در قدم نخست جهادی ها و سپس طالبان را بوجود آورده بود.
رمزفیلد در دوام آن سخنان این را هم متذکر شده بود که: بازداشت ملا عمر و اسامه بن لادن، و سپردن شان (محاکمه کردن شان) بدست عدالت ضروری نمی باشد، هرگاه توافقاتی با سایر دولت های که خواهان مجازات آنها هستند، صورت گیرد.
حالا که کشوردر تحت چکمه های ناتو و در راس آن امریکا و دردستان آلوده تفاله های شورای نظار و شرکای ایدیولوژیک او قرار گرفته بود، کنفرانس «بن» یک از مهره قدیمی معاشخوار شرکت نفتی یونیکال به اسم حامد کرزی را در قدرت نصب کرد و گروهی متشکل از مجاهدین رانولد ریگن را در رکاب او گماشت که همه بلا درنگ به مقامات بلند پایه حکومتی دست یافتند. به این ترتیب یک دور جدید چور و غارت آغازیدن گرفت که برای بیست سال ادامه یافت.
رمزفیلد که پس از آن هیچوقت مایل نبود اهداف غایی امریکا را از تجاوز به افغانستان و سپس به عراق پنهان کند، بارها وقتی در برابر خبرنگاران قرار گرفته بود، می گفت: جنگ علیه تروریزم مدتها پس از پایان نبرد در افغانستان ادامه خواهد یافت. و چنین بود که این جنگ که در حقیقت دراز ترین مداخله نظامی ایالات متحده امریکا در یکی از کشورهای فقیر جهان سوم پس از کوریا و ویتنام بود برای بیست سال ادامه یافت.
بخش دوم
هنگامی که طالبان برای اولین بار در اواسط دهه ۱۹۹۰ ظهور کردند، حامد کرزی آنها را به عنوان دولت قانونی افغانستان به رسمیت شناخت. در عوض طالبان از او درخواست کردند که به عنوان سفیر آنها خدمت کند، اما کرزی نپذیرفت. اما وقتی کرزی خواست به حیث نماینده حکومت طالبان در سازمان ملل گماشته شود، اینبار رهبر طالبان به دلیل روابط مشهود او با غربی که به آسانی میتوانست قشر طلبان را بشگافد این درخواست را نپذیرفت. از آن پس کرزی که اکنون در شهرکویته پاکستان زندگی میکرد، برای بازگرداندن ظاهرشاه به افغانستان تلاش کرد و چندین بار با شاه مخلوع در ایتالیا ملاقات نمود و همچنین چندین بار به سفارتخانه های غرب از جمله سفارت ایالات متحده در اسلام آباد سر کشید.
او كه از زمان سقوط مجدد کابل به دست طالبان در ماه آگست ۲۰۲۱ تا این اواخردر افغانستان باقی مانده بود، در این مدت به گفته او جلسات متعددی با طالبان داشته است و بتاریخ ۲۹ دسمبرضمن مصاحبه ای با خبرنگار بی بی سی گفت:
«در زمان حضورم در مقام ریاست جمهوری، طالبان را برادران خود خطاب میکردم. دقیقاً با همین هدف بود که آنها را برادر خطاب کردم. که این کشور شماست. بیایید با هم بسازیمش، بیایید با هم کار کنیم. بیایید متحد شویم،» او حتی بیشرمانه ادامه داده و اینرا نیز گفته بود:«من طالبان را بمثابه برادران خود می بینم و همه افغان های دیگر را برادر می بینم. ما یک مردم هستیم. ما یک ملت هستیم».
در پاسخ به این سوال که آیا طالبان قادر به متحد کردن کشور و بازسازی افغانستان هستند یا خیر، گفت او«فکر میکند آنها این توانایی را دارند».
«من با آنها جلساتی داشته ام. در مورد بسیاری از مسائل تبادلات نظر ها بسیار خوب بود – بازگشت زنان به کار، مدارس، پرچم ملی کشور، و نیاز به یک پروسه سیاسی برای تشکیل دولتی که متعلق به همه افغانها باشد – آنکه همه افغانها آن را مال خود بدانند».
او همچنان در مورد بیوروکراتها، جنگسالاران و اوباشان شورای نظار که همزمان با حضور مجدد طالبان در کابل راه فرار به غرب و کشورهای حوزه خلیج عرب را در پیش گرفتند، گفت:«از همه افغانهایی که رفته اند میخواهم که برگردند و آن را بسازند…دولت بایدن باید با طالبان کار کند، آنها امروز دولت هستند».
در حالی که شنیدن این سخنان از زبان کرزی که هیچگاه از غلامی سازمان «سیا» انکار نکرده بود،عجیب نبود، بازهم پرده از روی خود او، دسایس طالبان، اربابان بین المللی طالبان، شرکای احتمالی طالبان و توطئه هایی بر میداشت که هنوزهم در کمین مردم افغانستان است.
نه تنها کرزی بلکه اشرف غنی، خلف کرزی نیز در بوسیدن دستان خون آلود طالبان از کرزی عقب نماند. او در زمانی که هنوز رئیس جمهور بود، طی مصاحبه ای بدنبال دریافت گزارشهایی مبنی بر تلفات وارده بالای نیروهای دولتی به «وایس نیوز» گفته بود: قلب او نه تنها برای نیروهای نظامی افغانستان، بلکه برای جنگجویان طالبان نیز میسوزد که در این جنگ ۱۷ ساله این کشور درگیر هستند..
«بدترین بخش کار من صبح زود است، من در اولین جلسه امنیتی خود آمار تلفات را دریافت می کنم. فقط این نیست که دلم برای نیروهای امنیتی ما که قهرمانان واقعی هستند میسوزد، بلکه برای طالبان نیز میسوزد. آنها افغان هستند و من رئیس جمهور تمام افغانستان هستم». (اشرف غنی)
او همچنین گفت که حاضر است پاسپورت های افغانی را به طالبان ارائه کند و آنها را به عنوان یک گروه سیاسی مشروع در افغانستان به رسمیت بشناسد تا به یک توافق صلح با آنها دست یابد.
در ماه مارچ ۲۰۲۱ غنی قصد خود را برای متقاعد کردن طالبان برای برگزاری انتخابات جدید و اجازه تشکیل دولت جدید به اشتراک طالبان ابراز کرد:«آتش بس نشان داد که این کشور برای آشتی آماده است. ما پیشنهاد می کنیم بر نارضایتی های گذشته غلبه کنیم و به جلو برویم و این به نظر من درست است زیرا اگر آنها بر پیروزی نظامی پافشاری کنند، این چیزی است که افغان ها نمی پذیرند». به این معنا که تروریستانی که از بیست سال به آنسو پای قشون ۲۴۱۰۰۰ نفری امریکا و متحدان او را به افغانستان کشانیده بودند و درنتیجه هردو، تروریستان و سپاه متجاوز خارجی به اشتراک هم ۴۸۰۰۰ فرد ملکی و ۷۸۰۰۰ فرد نظامی و امنیتی را به قتل رساندند، ۹۵۰۰۰ دیگر را زخمی و معیوب ساختد، بیش از ۱۴۰۰ قصبه را ویران کردند، دو نیم ملیون نفر را آواره و پناهنده کشور های بیگانه ساختند و صدها هزار دیگر را از فرط گرسنگی و ابتلا به امراض گوناگون به سرای نیستی فرستادند، اکنون میتوانستند با خیال راحت در پناه ولینعمت خود بالای مردم افغانستان حکومت کنند.
امپریالیزم بنابه شگرد معمول باید در وقفه ها و بطور متناوب مهره های مزدور خود را تعویض می کرد. این تعویض مهره ها در طول سانحه افغانستان چندین بار اتقاق افتاد. انگیزه این تعویض و جاگزینی ها شیره مالی اوضاع بود که هر لحظه میتوانست شیرازه دولت اسلامی/ امارت اسلامی را ویران کند. بنابر این در حالی که پیش زمینه طرح ها بحال خود باقی بود، در هر چند سال یک گروه اجیر جدید یا یکی از همان گروه های اجیر قدیم، با بوق سرنا تاجپوشی شدند. جهادی های ریگن، طالبان، جهادی های ریگن و بار دیگر طالبان نمونه ای از آن شگرد در طی سانحه بیشتر از چهل سال افغانستان است.
نام طالبان از همان آغاز با تروریزم همراه بود، آنها از سوی بیشتر مجامع حقوق بشر به دلیل تخلفات صریح از اساسات قبول شده حقوق بشرمحکوم شدند. نسخه آنها از شریعت اسلامی شامل اعدام ها، شکنجه ها، دره زدن و شلاق زدن ها و زندانی ساختن ها بود، مردانی که مکلف بودند ریش بگذارند و زنانی بطور کامل از حقوق فردی و اجتماعی شان محروم شده اند. آنها موسیقی، تلویزیون و سینما را ممنوع کردند و دختران را از رفتن به مکتب و دانشگاه منع کردند. اما فراموش نکنیم که برخی از این محدودیت ها در ازمنه های خیلی دور نیز وجود داشت و چون ارکان دین وسنت های اسلامی پذیرفته شده بودند، بویژه در مناطق روستایی. اما آنچه را طالبان انجام دادند، احیای این سنت است، سنت هایی که با گذشت زمان آهسته آهسته دست از دامان جامعه بر می چیدند. دلیل آن فیودالیزم و پیوند ارگانیک آن با بنیادگرایی ای است که اکنون طالبان در سیمای نمایندگان سیاسی و لشکریان خونریز آن ظاهر شده اند.
رسم ملوک الطوایفی شیوه اقتداری منحطی است که از عصر خلافت های اسلامی بر جا مانده است. هرگاه در اروپای بعد از قرن ۱۴ کلیسا و «پاپ» نقش مهم و متنوعی در زندگی روزه مره فیودالی ایفا کردند، نقشی که حامیان کلیسا را به درگیری های شدیدی با حاکمان کشورهای مستقل کشاند، در امپراتوری های اسلامی، جایی که زمین در ازای خدمات، بویژه نظامی اعطا میشد (اقطاع) وجود داشت که همان فیودالیزم تحت عنوان اسلامی بود. به همانگونه که پاپ و کلیسا در نگهداشتن مردم در یک صف، کمک بزرگی برای پادشاه بود، در فیودالیزم اسلامی نیز ملا و آخوند این نقش را به عهده داشتند. همانطوری که کلیسای اروپایی مالک املاک و مستغلات بی حساب بود، ملا ها و آخوند های دنیای اسلام نیز صاحبان املاک و مستغلات بی حساب بوده و هستند و این فیودالیزم است، فیودالیزمی که اخلاف طالبان و خود طالبان نمایندگان سیاسی آن بودند و هستند. هرگاه در کلیسای اروپای موعظه می شد که پادشاهان توسط خدا برای حکومت کردن و محافظت از پادشاهی انتخاب می شوند، در فرهنگ اسلامی این موعظه که پادشاه سایه خداست از روی منبر مسجد صورت می گرفت. طالبان علاوه بر اینکه نوکران استعمار صغیر(پاکستان) میباشند، حامیان و مجریان اسلام سیاسی و شیوه ملوک الطوایفی نیز هستند بنابر این از سوی ارتجاعی ترین اقشار جامعه حمایت می شوند.
وقتی دولت در کل یک نهاد دینی است، و مجموع اقتدار از منابعی منشا می گیرد که همه نهاد های دینی هستند، این ساختار، یک ساختار تیوکراتیک است، سیستمی که در آن ملا ها بنام خدا بر مردم حکومت می کنند.
حکومتهای تیوکراتیک از نظر شکل اولیگارشی اند، نظامی که در آن فقط عده معدودی بر اکثریت ها حکومت می کنند. در میان حکومتهای تیوکراتیک، حکومت های اسلامی به دلیل وجود قوانین «شریعت» در آنها، خشن ترین نوع حکومت ها هستند.
در این رژیم همه نیازهای روحی و جسمی یک جامعه زیر چتر حکومت جمع می شوند. با وجود اینکه این رژیم ها مدعی هستند به افکار و باورهای گوناگونی احترام میگذارند، و وجود آنها را در کنار خود می پذیرند، اما وجود اولیگارشی تیوکراتیک مسلط درهمه جا محسوس است. بویژه وقتی ین اولیگارشی، تفنگی نیز در دست داشته باشد.
در تیوکراسی ها قوانین هیچ یا به حد اقل وجود دارند. منبع قانونگذاری به طور کل در وجود رهبر روحانی خلاصه شده است، فقط اعلامیه ها هستند که حیثیت قانون را پیدا میکنند، با این باور که اعلامیه ای از جانب خدا صادر شده است. از اینرو سر پیچی از آن به هیچوجه مجاز نیست و اینکار کفاره سنگینی در قبال دارد. حکومت های تیوکراتیک از طریق یک ساختار متمرکز عمل می کنند، هرچیز از یک قدرت فرماندهی متمرکز سرچشمه می گیرد، ستاد فرماندهی ای که در آسمان هفتم یا هشتم است. بنابر این هیچ تفسیر فردی ای از متون مقدسی که پایه اعتقادات و عملکرد رژیم را تشکیل میدهد، وجود ندارد. افراد باید همان چیزی را بخوانند و قبول کنند که رهبر روحانی توصیه می کند یا قبلا فرمان خواندن آنرا صادر کرده است. بنابر این هرگاه سیاست های دولت را زیر سوال می برید و اعتراضاتی را در برابر آن براه انداخته و سازماندهی می کنید، رهبران دولت تیوکراتیک (بخوانید امیرالمونین هیبت الله آخوند زاده) این عمل شما را برابر یا موازی با زیر سوال بردن خدا میدانند، زیرا این خدا و آخوند زاده سایه او است که بر امارت اسلامی حاکمروایی دارد و از آنجا که یک فرد معمولی قادر به شنیدن صدای خدا و دیدن او نیست، حق مناظره با خدا را نیز ندارد.
این یک حقیقت عینی است که طالبان به دنبال آن هستند تا غیرمؤمنان را، اگر هنوزهم موجودیت فیزیکی ای در آن کشور دارند، به انطباق با شرایطی وادار کنند که میخواهند ایجاد کنند. هدف طالبان تشویق، ترویج و تغییر در باورهای معنوی افراد است؛ و اینکاربرای طلبان مانند خلق هر بحران دیگری، ازجمله خلق موانع در برابر آزادی های مدنی و زنان ارزش سیاسی دارد.
هرگاه تعصب دینی طالبان را برای یک لحظه بدست فراموشی بسپاریم، برتری جویی، تفوق طلبی، خود پسندی قبیلوی یکی دیگر از ویژگی های رژیم آنها است. این خود انگیزه ایست برای تروریزم. حملات وحشیانه این گروه بر پنجشیر، قتل هزاره ها و کوچ اجباری آنها نمونه های تروریزمی است که از یک شونیزم خشن قبیلوی سرچشمه گرفته است.
واقعیت ها برای یک طالب فقط تا آنجا اهمیت دارد که او بتواند از آنها چون ابزاری برای رسیدن به هدف استفاده کند. بنابراین هرگاه مردم نتوانند بر باورهای خرافی شان تجدید نظر کنند، این ایمان و باور ها در نهایت تبدیل به ابزار کشنده ای در دست طالب خواهد شد. از اینرو به آسانی میتوانیم گفت که، امارت طالبان غده سرطانی ای است که هرچه زودتر باید آنر از ریشه برکند.
ختم
صدیق دلاور