دسته: شعر و ادب
-
عمر، اگر بیعمل بگذرد
این قافلە عمر عجب زود میگذرد گاهی برای خنده، دلــم میتپد و فریاد میزند، اما جهان، پردههای تاریکش را بر شادی کشیده است… گاهی دلم سنگ میشود؛ سنگی که زیر فشار ظلم و تبعیض بیحرکت مانده است… گاهی آسمان ما تیره میشود، بیرنگ، چون صدای عدالت در سکوت مردم خفه شده است… نَفَس، تیزتر از…
-
آرزو
دیـــدۀ خـــونین و تــــرم آرزوست ساغــــر خــونِ جگــــرم آرزوست تابکی این ظلمت وهــــــــــم آفرین جــلــوۀ فـیـض سحـــــرم آرزوست سوخــتـــــــــــــم از آتش افسردگی سوزش نــــــوع دگــــرم آرزوست هــمـرهِ بی سوز چــه کار آیـــــدم؟ سوخــتـــه جان همسفرم آرزوست مــــرغ سحــر بانگ بکش دیر شد مــــژدۀ پــیــک سحــــرم آرزوست تـــا شود آمــاج خـــدنـــگ بـــــــلا سیــنـــۀ همچـــون سپرم آرزوست…
-
تكیه به هیچ قدرت دیگر نمیكنم
از خون خلق باده به ساغر نمیكنم خود را ز پول رشوه توانگر نمیكنم ملاكوار هستی دهقان نمیخورم رنگین كفم بخون برادر نمیكنم دیدم هزار فتنه پس پرده سیاه هیچ اعتنا بهپرده و چادر نمیكنم با حرفهای تند و پر از طمطراق تو خود را من ای وكیل دیگر خر نمیكنم جز بازوی دلاور نانآفرین…
-
بـر لـوح مـزار
ای جهان انقلاب ایــن جا جهـــــانی خــــفـتــــه است زیــــــر ایــــــــــن خاک مکــدر آسمانی خـفــتـه است داد از بــیـداد دژخیمان کــــــــــه در ایــــن تـــنگـنــــا مهــــر تابان و چــــــــــــراغ دودمانی خــفــتـــه است لحظۀ بنشین به سوگ اینجا که از تــــیـــــــــــر ستـم پـــیــــــکر خونین و قلب خونچکانی خــــفـتــــه است یک جهان تدبیر و یک عالـم کمال و عـــلـــم…
-
فریاد شب
درشبستاني چنین سرد و خموش میروم تا شورشی بر پا کنم تا سکوت تلخ ساحل بشکنم سینه را جولانگه دریا کنم مست و از خود رفته در میدان رزم پرمل آزادگی مینا کنم چون پرستوهای ناآرام صبح راز شب را فاش با غوغا کنم عقده اوهام این شام سیاه با پیام صبح روشن وا کنم…
-
شعر : از ماست که بر ماست
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی زمین زیر پر ماست بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز می بینم اگر ذره ای اندر ته دریاست گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد جنبیدن آن…
-
روایتی از شب تیرباران:
اطرافیان و نزدیکانم از یادآوری چنین خاطره ها خسته شده اند. هر بار که خواسته ام آنها را در خود دفن کنم تا فضای خانوادگی را مشمئز نسازم، باز یکی آمده و پوست حساس زمان و خاطره ها را خراشیده و آنها را دوباره رو کرده است. تا هوا برای شریک ساختن تراژیدی (زندگی نامه…
