دسته: شعر و ادب
-
بربادرفته
﮼گفتماگربهاربیایددراینچمن ﮼تارونقحیاتبیارد به روح وتن ﮼گفتماگرسپهربباردزابرخویش ﮼تابشکندطلسمهوایزعهدپیش ﮼گفتماگرهواینفسگیرروزگار ﮼گرددنسيم ﮼بهارانِ ﮼مشكبار ﮼گفتمکهشادمانهسرایمسرود، ﮼بيش ﮼تاگوشاينجهانرسانمدرودخويش ﮼ديدمزمانستادواميدمببادبرفت ﮼امیدچونفسانهٔدلعاشقانهرفت ﮼گفتمكهخلقبهكنجدلشنااميدخزيد ﮼چونكاراينزمانهدگربى «﮼فسانه» ﮼ديد ﮼گفتمکهجبراینزمانهدگرواژگونکند ﮼آنکلبهامكهدربنداشتبىستونكند ﮼گفتماگرزفقر، ﮼زمانگیردامتحان؟ ﮼آزمونفاقگی، ﮼نباشد ﮼ازاینگران ﮼گفتمکهنسلهازدرماندگیبمُرد ﮼وانحسرتِزسفرهپررنگخودبِبُرد ﮼گفتمکههربارکنندسجدهبرزمین ﮼دستشبلند، ﮼بهحكمت « ﮼ياربالعامين» ﮼گفتمكهچارهٔدردتبدستتوست ﮼گردستوپاكنى، ﮼خداهمبهيادتوست ﮼ديگربهكارملكتغافلصلاحنيست ﮼اينرسم ﮼روزگارصلاحِفلاحنيست عبدل » آریا «
-
سرشک غم
﮼گوينددراينخاكدگرلالهنرويد ﮼بلبلبههواىچمنافسانهنگويد ﮼ازابرسيهدلنشودفيضبهارى ﮼كانداغسياهرازدللالهنشويد ﮼رخشقزحازچهرهٔگلزارزمانرفت ﮼پروانهدگرآنرخجانانهنبوید ﮼خشکیدبههرشاخهگلِنسترنما ﮼فرخندهگلىچونسبدىدرچمنما ﮼هرروزصداىجرسقافلهٔمرگ ﮼محملکشدازهردرِهرهموطنما ﮼هرجاهكهنفيرىزدَمسينهبرامد ﮼تكفيرنمودندبهرواياتكهنها ﮼انگاركه اين قومزدينشچوبَدينشد ﮼يادينندانستهبهآئينعجينشد ﮼با «﮼سنگ» ﮼ديانتبنمودندهمهرا «﮼سار » ﮼فرخندههمينجاهستموزارِزمينشد ﮼هرچندبهپاىغمهرقصهگريستيم ﮼يك عمرگريستيمبدانگونهكهزيستيم ﮼عبدل «آریا «
-
آتش غم
مرا ای دوستان تنها گذارید درین خلوتگۀ خاموش غمگین که امشب از فغانم در فلک هم نیابد خواب ره در چشم پروین دلم خواهد بجز از ساغر و می نباشد همدمی د ر محفل من مگر باشد که از خون می ناب بمیرد آتش غم در دل من دلم خواهد که در تنهایی شب بسازم…
-
طنینِ تارهای ترنمِ آزادی!
کارِ من و تو نیست تمکین به قاتلانِ حاکم من و تو که هرگز میوۀ باغِ مردم را ندزدیدهایم من و تو که هرگز درفش بیدادگران را نیفراشتهایم. زلفانت را مبند! بگذار این موجهای سرکش همزبان با نسیمِ کوهستانها طنینِ تارهای ترنمِ آزادی باشند و خوابهای دیرینۀ روسپیانِ محجوب را بیاشوبند. چه سنگین است بارِ…
-
کاسبان
جمهوریت شرافت و وجدان را فروخت طالب رسید و جملهء واخان را فروخت با آنکه گفت گوشِ تو افغانی است ولی افغانی بود که آمده افغان را فروخت ما را مخوان ، کافر و بی دین و ناخدا کین زاهدِ خدازده قرآن را فروخت زن را ببست گوشهء زندانِ تنگ و تار بازیچه ها و…
-
از خود و بیگانه
از عاقلی که غم شده دیوانه بهتر است وز خویشی که بسر زده بیگانه بهتر است از مسجدی که نابخدا میدهد نماز جام و شراب باده و میخانه بهتر زآزادیی که بسته به زنجیر این و آن زندان و بند و ولچک و زولانه بهتر است شمع بهتر است زنرگس گلرنگ و خودستا وز عندلیبی…
-
شعری به زبان ازبیکی
تانك ايلي تاچمن صحنيگه ايسدي چقريش مقصدده پرده دن گل ني قرغه كيليب درختگه أويه قوردي كيلگني قويمسليك اوچون بلبل ني قزيب كيتدي قيشني ساووق بازاري رنگ اوچتي، هيدكيتدي باغ وگلزاردن كيب آلدي گلشن قاردن آق كويلك گلبن نينگ كوز ياشي موزلب آزار دن ييرنينگ ييتي قت پرده سي آستيده تون نينگ ظلمتيدن يشينر قوياش…
-
منطق تحقیق:
از کشش وجاذبه، جنگ به پا میشود غنچه زباد سحر ،عقده کشا میشود خار وگل روز گار، وحدت وجنگش بهم ریشه یکی هریکی، رنگ جدا میشود تا سفر ارتقا راه کشاند به پیش جوهره ها از کشش شکل نما میشود مانع سیر صعود کهنه کنش گر همی جاذبه ی نو به پیش جلوه کشا میشود…
-
عشق میهن:
حب میهن باشد اول دل ز زر بر داشتن آتشین عشقیست بهرش خواهی سر برداشتن کوش راه بهتری یابی به خدمت خلق را علم باشد رهنما بهر هنر برداشتن همت عالیست انرا سر سپارد بهر حق بهر آزادی ره کوه وکمر بر داشتن انقلاب دهر را آسان مگیر از روی طبع دشمنانت را زره خواهی…