دسته: شعر و ادب
-
نشانینگ تیلینگ ایرور
فخر و غرور و عزت و شآنینگ تیلینگ ایرور ای اوزبیگیم جهانده نشانینگ تیلینگ ایرور اوزبیک بولیب تیلینگ بیله سوزلش بوهویتینگ تاریخ و افتخار و بیانینگ تیلینگ ایرور آته بابانگ دن عرق بیله قانگه دیر عجین میراث خوش نشان زمانینگ تیلینگ ایرور بیرلشماققه وسیله ی تفهیم دیر بیزه اصلیده سینگه روح وروانینگ تیلینگ ایرور ایرک…
-
من کـــه منفور زمـــانم…
نیست شـــوقی کــه زبان باز کنـــم از چـــه بخوانم؟ من کـــه منفور زمـــانم، چه بخوانم چـــــــه نخوانم چـــه بگویم سخن از شهـــد، که زهــراست به کامم وای از مشت ستمگـــــر که بکــــــــوبیده دهــــانــم نیست غمخـــوار مــرا در همه دنیا کــــــه بنـــــازم چــــه بگریم، چـــه بخنــدم، چـــه بمیرم، چـه بنالـم من و این کنج اســارت، غــم…
-
بگشای در…
«بگشای لب» ناگفتهها، ناگفته پنهان میشود بگشای در، این زندگی دربسته زندان میشود «بنمای رخ»، بر روی تو سربین نقابی بسته اند آن چهرهی گمگشتهات، آیا نمایان میشود؟ در رنگها لولیدن است، بازار در بلعیدن است «من»ها همه «بیگانه»* شد، «بیگانه» انسان میشود؟ بگشای در بر صبحگاه، بیرون شو از دیروزگاه در پوستینِ مردگان، کی…
-
تا كى از جور و ستم شكوه و فرياد كنيم
ارسالی سفاح : به یادم نیست کی این را نوشته است،اما از هر کس است بر دل من نشست. سرور واصف را وقتى به ميلهى توپ می بستند با خونسردى حيرت انگيزى بر توته كاغذى نوشت: ترك مــال و ترك جان و ترك سر در ره مشروطه اول منزل است جوهر شاه خان غوربندى (از…
-
سروده زیبا «آسوده «
حمید جوینده هر ندارد درد در سر٫در جهان آسوده است آنکه شد مغزش چو سنگی٫سرگران آسوده است باد تندی برگ گل را میتوان پرپر کند خار ها در دامن گل٫ بی گمان آسوده است پیر روشن دل مسیرش گر رود سوی هدف گر بود شبهای تار هم٫ رهروان آسوده است نغز و شیرین گر بود…
-
ورت لیکلر
الف دن تا (ی) ردیفی گیچه گلدیک آچیلیب کردی مهیم گلشن ارا هم میسه اوپر ایاغینی گل بیرلا بیرم اله دیر مقدمنی قوشلر هم بلبل اوقوییر نغمه بیله قنچه نوا وصلینگ ایرور جمله جهاندن مطلوب حسنینگ سنی گونگلگه بولدینگ مرغوب بیر کیچه وصالینگ مینگه دیر بیر دنیا بولگی بهشت مینگه وصال محبوب یادینگ ایسلب بولدی…
-
چه بتها میتراشند و به دستش میدهند افسار
عجب بازار گرم و آهن پرمشتریست اینجا همه شمشیر میسازند صف آهنگریست اینجا زمینی بینشان از نقش پای گرگ هاری نیست بشر معتاد خون و کارگه گرگپروریست اینجا چه بتها میتراشند و به دستش میدهند افسار چه رهرو رهرویها و چه رهبر رهبریست اینجا پلنگی میکشد نقش ترحم را به آهویی چه رنگ خوشتر از…
-
عشقری، فریاد عاجزانۀ شهر کهنۀ کابل
نويسنده: فرید هیرمند شهر کهنۀ کابل که در دوران زندگی عشقری هنوز زیاد کهنه نبود، زادگاه و برخاستگاه افرادی از طبقۀ متوسط جامعۀ تازه شهری شده ای بود که اکثریت شان از قشر پائین این طبقه بودند که اجتماع بسیار قریب به روستا نشینان را به می نمایش می گذاشتند که فرهنگ تازه شهری شده…
-
«از تو نشدم»
Noor Ahmad Jana سرود نورستانی به گویش «کته وری» از سروده های محترم سوکان ایدر برگردان فارسی: نوراحمد جنا ترا «ایمرا» زرین تن آفرید پدرت نامت را «سونمال» گذاشت مادرت تو را با جواهرات آراست مثل نهال طلایی بزرگ شدی هنگامی که پشتار چوب را در بام گذاشته و دور و بر خود نگاه نمودی…
-
دامان وطن
تا بتن جان است دارم شوق دامانت وطن منزل ومأوای من آن کوهســــــارانت وطن عمری شد افتاده ام من دوراز آغوش تو ای فدای آب صافِ چشمه سارانت وطن مثل شه، در مُلک غربت زندگانی میکنم لیک محتاجم به خاکِ آن دیــــارانت وطن همچوجنت هرچه خواهم است مُیَسَــر ولی نیست آندولت که حاصل میکنم زآنت…
