دسته: شعر و ادب
-
وداع
رفــتــیــم و اهـــل مــدرسه تــنـها گــذاشتیـم داغـی بـــه روی صفــحــۀ دل ها گــذاشتیـم آن زورقی که بـــر لـب ساحل نشسته بـــود بــنــگــر چــگــونـه بــر دل دریا گـــذاشتیـم حاضر بـــه درس دادن بی مــزد کس نـبـود ایــــن رسم تـــازه را بــه شما ما گـــذاشتیـم دادیــــــم درس عـــز و فــــداکاری و شرف تـــا خاطــــرات خویش به این…
-
نظم دوزخ
این شکستِ بیکران ، در یک کران خواهد شکست جاودانییی گسستن، جاودان خواهد شکست در تنِ امید ها، خونِ نوی خواهد دوید این تبِ تسلیم در رگهای جان خواهد شکست آنهمه زنجیره های درد های بی سحر کهکشان هم گر شود، چون کهکشان خواهد شکست عشق با پاهای عریان در گذر از صخره هاست زخمِ…
-
آتش ز خاکستر جهد…
روزن بزن، روزن بزن، دیوار ها قد میکشند در کوچهی گمگشتگی، انکار ها قد میکشند برزن بزن، برزن بزن، دیواربندِ شهر را بنبستها میگسترد، آوار ها قد میکشند دیروزگی آلوده است، صافِ هوای صبح نیست تسلیم افسر میشود، افسارها قد میکشند با سرمهی بیداری ات، چشمِ حقیقت باز کن اندیشه دودآور شده، پندارها قد میکشند…
-
اهدا به خدا
با دردِ کدام کلمه با عمقِ کدام جمله با جیغِ کدام شعر درد را محسوس کنم برایت؟ خداوندا، تو درد را نمیشناسی وگرنه هفت آسمان از فریادت میلرزید و کتاب حکمتت را پاره پاره پاره میکردی! خداوندا، وقتی در بهشتِ بیدردی ات سرودی: «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان» (۱) ترا به خودت قسم کائنات نلرزید از…
-
نص پرواز…
روز ها کورند از فردا نگاهی وام کن از زلال چشمه ها چشمان نو انعام کن در عروقِ قصه ها، خونِ نوی جولان بده راه بر پریان گشا و دیو را در دام کن مومیایی نیستی خوابیدهای با مردگان از گل و از سنگِ عشق و زندگی اهرام کن رامِ خاموشی و طاعونِ فراموشی شدی…
-
هنوز خونِ زمان از قبای ..
هنوز کوچهی بیانتهای شب جاریست هنوز سلطنتِ دیو های شب جاریست طلوعِ باورِ فریادِ شهرِ در زنجیر شکستهبالترین زیرِ پای شب جاریست سیاهنعرهی فتوایِ قتلِ نور و نوا در انفجارِ مهیبِ صدای شب جاریست به گوشِ پنجرهی بستهی شکفتنها طنینِ خندهی فرمانروای شب جاریست زلالِ نغمهی گنجشکها مکدّر شد به رویِ حرمتِ گل ناسزای شب…
-
د«روسی ښامار» مجموعه
دوطن مینی می زړه دی ړنا کړی پروا نشته که وفا صنمی نکړی زما زړه کښی به هیڅ مینی کمی نکړی په جفا کښی دوفا نه لذت ډیرشته محبوبی دزخمی زړه مرهمی نکړی غم دیارکښی سوزوسازمی دژوندون دی دغمونو چه می زړه بی غمی نکړی دشهلا سترگونظرئی ماته بس دی چه نظرنه می نظرمحرمی نکړی…
-
اشک مادر میهن
از مجموعه ی شعرم: فریاد مادر!به شام تیره ی تو، ماهتاب نیست یا آسمان کشور ما را شهاب نیست خصم وطن خراب شود ای خدا مگر، کارش بجز خرابی و رنج و عذاب نیست آتش زند به خانه مظلوم روزگار این کار او پسند خدا و کتاب نیست از کوچه کوچه وطن اید صدای غم…
-
بی خبر از همه خندان باشیم
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت آید باز روزگاری که به سر آمده آغاز شود روزگار دگری هست و بهاران دگر شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب…
